|
ميدان خراسان و حوالي خيابان خاوران، مثل بسياري ديگر از مناطق شهر وكشورمان، بافتي قديمي، سنتي و صميمي دارد. حال، پس از گذشت سالهاي متمادي از تجاوز عراق به خاك كشورمان و دفاع هشت ساله ايران، از كوچه پس كوچههاي اين مناطق كه ميگذري، تك تك خيابانها، كوچهها و حتي بن بست هاي دومتري و تنگ و كوچك، بنام شهيدي آذين شدهاند. برخي از اين كوچهها نه يك شهيد بلكه چند شهيد در خود ديده اند و مثلا نام اولين، مظلومترين ياكوچكترين آنها بر ديوارة كوچه نقش بسته است. برخي ديگر در بردارندة نام برادراني شهيد هستند:
كوچة برادران شهيد امير و مجيد خدمت!
مسعود ده نمكي، از قضا فرمانده دستهاي بود كه مجيد خدمت مدتي در آن جنگيد؛ از قضا در همان مقطعي كه
حالا ديگر اكثر مردم ايران، شهيد مجيد خدمت (مجيد سوزوكي در فيلم اخراجيها) را ميشناسند و با او نوعي ارتباط قلبي ايجاد كردهاند. آنها طي يك فيلم صد و هشت دقيقهاي ، لحظاتي آميخته با خنده و اشك را با مجيد سوزوكي – خدمت – زيستند و حال بعضا سمپات اويند. بسياري ديگر انگار يادشان آمد كه ما شهيد دادهايم! شايد پس از مدتها با اكران «اخراجيها»، واژة «شهيد» از پوشش شعاري و تكراري خود رها شد و ايرانيها – خصوصا نسل جوان- با نظري ديگر به آن نگريستند.
بعداز ظهر پنجشنبه 27 ارديبهشت ماه، مسعود دهنمكي به همراه گروه هنرمندان «اخراجيها» و عدهاي عكاس و خبرنگار، براي عرض ارادت و احترام به خيابان خاوران رفتند و در منزل پدر بزرگوار دو برادر شهيد ، امير و مجيد خدمت، مهمان شدند. ضيافتي كه انگار از سالها پيش بايد باب ميشد و گويا در طي سالهاي پس از جنگ و بخصوص اين اواخر، قشر هنرمند و روشنفكر جامعه، كمتر چنين توفيقاتي يافتهاند!
حبيب ا... كاسهساز، ارژنگ اميرفضلي، كامبيز ديرباز ، قاسم زارع ، فخرالدين صديق شريف، نگار فروزنده، سيد جواد هاشمي، ابوالفضل همراه، سردار حكيم سوري (فرمانده گردان سلمان لشكر 27 محمد رسول (... ص) – صاحب نقش رسولي درفيلم) ، مسعود دهنمكي و ديگر هنرمندان و دستاندركاران اخراجيها، همگي در محفلي دوستانه، به دست بوسي
خاطرههايي از آن حقيقتي كه «اخراجيها» گوشهاي از انعكاس آن بود بر آينة تاريخي – ارزشي سينما . ديگران حاضر در آن جمع، انگار بطور مشترك سوال واحدي را در پس ذهن مزمزه ميكردند: « مجيد سوزوكي ، چه ميزان از شخصيت واقعي شهيد مجيد خدمت را باز ميتاباند؟ داستان و افراد فيلم ، تا چه حد حقيقي بودهاند؟ »
ابتدا سردار حكيم سوري و سپس مسعود دهنمكي، خاطراتي بازگفتند از مجيد حقيقي و شوخ طبيعيها و شيطنتهاي كودكانه او و ساير دوستانش در دستة يك از گروهان يك ، گردان سلمان. حرفهاي چند تن از همرزمان «خدمت» - در همان دسته – كه در اين جمع حاضر بودند. مويدي بود هيجان برانگيز و مكمل بر آن خاطرات. جاي خالي محفلهايي اينگونه – كه اين دو قشر جامعه، دوستانه، و نه فرماليته و در طي مراسمي ويژه ، در آن گردهم آيند – در جامعة ما بسيار حس ميشود و بايد اذعان داشت كه مجلس فوق بسيار بكر و دلنشين بود. در آن ، اشكهايي حاكي از يك عشق واحد گريسته شد، از خواهر و برادران آن دو شهيد گرفته تا فخرالدين صديق شريف، كامبيز ديرباز و...
جمع ، شوخي در برداشت پيروزمندانه و در عين حال شرمگين. اين يك آشتي بود انگار. آشتي كنان كه شوق آن فطرتا در نهادهر مسلمان، هر ايراني و هر انساني نهان است. غرقهشدن در روزمرهگي و گذشت زمان نميتوان از ذهن هيچ آزادهاي بزدايد: تاريخ اين مملكت را و اينكه كوچههاي كشورمان شهيد دادهاند و شهيد! در اين «بازگشت» مثل هر آشتي كنان ديگري، اشكهاي حسرت و شادي درهم آميخت اما خواهر آقا مجيد شكايت داشت! او در اين سالها، كمتر «رفقاي» برادرش را ديده بود و با حيرتي محزون ميگفت :
« پس اين دوستان و رفقا تا به حال كجا بودهاند؟! – مادر خدا بيامرزم آرزو داشت دوستان امير و مجيد را ببيند و گوش به حرفها و خاطراتشان بسپارد.» اين گلايهها تا آخر جلسه بر چهره و در نگاهش نمايان بود. راست ميگفت.
خانههايي مثل خانه امير و مجيد خدمت در كشور اسلامي ما بسيار بسياراند و شايد سال به سال منتظر تا اشكهايي – كه خود تشنة سرازيرياند – در چهار ديواري آنها ، يادآورنده باشند و سربه زير.
آلبوم تصاوير پسران شهيد اين خانه را حضار آن محفل ديدند و نگاه غمگين و مسكوت پدر آنها را شنيدند. فضا آنقدر صميمي بود كه باب خنده و شوخي كماكان باز باشد اما وقتي ده نمكي از شهادت مجيد و مصطفي (آرپي چي زن دسته – همان نقش مصطفي در اخراجيها) گفت، همه غريبانه دلتنگ شدند.
مجددا يادآور ميشوم : از قضا و اتفاقا يكي از همرزمان، يكي از شهداي جنگ تحميلي ، خواسته است و توانسته است ياد مجيد و همرزمان او را اينگونه در دلها زنده كند، ما اينهمه شهيد دادهايم، همه جوان، همه ايراني – مثل مجيد- همه مظلوم- مثل مجيد – همه با صفا و گريان و خندان – مثل مجيد!