کد خبر: ۴۵۸۴۸۲
تاریخ انتشار: ۱۵:۵۸ - ۰۴ بهمن ۱۳۹۵

فردا؛  ترافیک بیشتر از روزهای قبل بود. انگار هر اتومبیلی خودش را موظف می‌دانست نیم‌ترمزی بزند، دسته‌های گل و بنرهای سیاه و آدم‌های پربغض داخل ایستگاه آتش‌نشانی را نگاه کند، اشکی بریزد و بعد پایش را بگذارد روی گاز و دور شود. ما هم همین کار را کردیم. چشم‌مان را دوخته بودیم به تاج گل‌ها که راننده‌ٔ تاکسی‌مان گفت: «چهار روزه کارمون همین شده. خدا نگذره از این شهرداری!». هنوز دنده را عوض نکرده و گاز نداده بود که بقیه‌ٔ مسافرها دانه‌دانه شروع کردند به نظر دادن و انداختن تقصیر بر گردن بخش‌های مختلفی مثل اتحادیه‌ٔ اصناف، ستاد بحران، نیروی انتظامی و هزار جای دیگر. بالاخره نوبت به من رسید که نظرم را پشت تریبون آزاد تاکسی اعلام کنم. نظری که قرار نبود به جایی برسد، تکلیف چیزی را مشخص کند، کسی را به خانواده‌اش یا مالی را به جیب صاحبش برگرداند و تنها کارکردش آزار دادن گوش چهار سرنشین دیگر بود؛ برای همین سکوت کردم و میکروفون را پاس دادم به مسافر کناری. راننده راست می‌گفت. چهار روز بود که کارمان «همین» شده بود. همین چی؟ همین تحلیل‌های بی‌پایه و اساس، بدون اینکه منفعتی به کسی رسانده باشیم. از پنجره‌ی تاکسی به شهر غم‌زده زل زدم و فکر کردم واقعا ما بعد از همچین اتفاق‌های مصیبت‌باری چه کار باید بکنیم؟

 
با حوادثی که خبر نمی‌کنند، چه کنیم 
 
هر کسی کار خودش، بار خودش، آتیش به انبار خودش!
به‌ خاطر آن‌هایی که رفتند: هر حادثه‌ای که اتفاق می‌افتد سه دسته از افراد را در بر می‌گیرد. اول آن‌هایی که رفتند، دوم آنهایی که ماندند و سوم خودمان! قبل از هر چیزی باید تکلیف خودمان را با خودمان مشخص کنیم. عکاسیم؟ خبرنگاریم؟ کارشناس مسائل خاورمیانه‌ایم؟ سخنگوی ستاد بحرانیم؟ یا مسئول هیزم‌ریزی در آتش غم و انتظار چشم به راهان؟ بنشینیم و از خودمان بپرسیم چرا آن‌قدر احساس مسئولیت می‌کنیم که فکر می‌کنیم باید یک تنه وظیفه‌ٔ تمام گروه‌های خبری را به دوش بکشیم و از پس تهیه و تنظیم و انتشار و تصحیح هر خبر راست یا دروغی بربیاییم؟ یک بار برای همیشه با خودمان کنار بیاییم و ببینیم حالا که به اندازه‌ٔ کافی بزرگ شده‌ایم و تحصیل کرده‌ایم و شغلی هم داریم؛ اگر قرار بود خبرنگار یا عکاس یا مسئول نشر خبر در رسانه‌های مجازی باشیم، چرا فروشنده و کارمند و  بانک‌دار و چیزهای دیگر شده‌ایم؟ بهتر نیست وظیفه‌ٔ هرکس را به عهده‌ٔ خودش بگذاریم و فقط بار مسئولیت‌های خودمان را به دوش بکشیم؟ بهتر نیست در حوادثی مانند فاجعه‌ٔ غم‌بار ساختمان پلاسکو که فقط و فقط آواربرداری‌اش چندین روز به درازا می‌کشد، عامل اضافه‌شدن آوار مصیبت بر سر داغ‌دیدگان نباشیم؟!
 
با حوادثی که خبر نمی‌کنند، چه کنیم 
 
ای که دستت می‌رسد کاری بکن!
به‌خاطر آن‌هایی که ماندند: کم نیستند کسانی که از حادثه‌ای جان سالم به‌در می‌برند اما عواقب حادثه چنان روزگارشان را سیاه می‌کند که روزی صدبار آرزوی مرگ به سراغشان می‌آید. شریک‌شدن در غم دیگران خوب است اما کافی نیست. اگر توانش را داریم و می‌توانیم حتی ذره‌ای از موقعیت اجتماعی و اقتصادی بازماندگان و آسیب‌دیدگان حوادث را به آنان برگردانیم، دریغ نکنیم. هیچ تخصصی در دنیا بی‌استفاده نمی‌ماند. اگر تخصصی داریم آستین‌هایمان را بالا بزنیم و از کار کسی گره‌ای باز کنیم. فراموش نکنیم که هر واقعه‌ٔ دردناکی شاید تنها چند کشته و زخمی به‌جا بگذارد اما آسیب‌های روحی، جسمی و مالی وارد شده به افراد درگیر در حادثه قطعا چیزی نیست که به این راحتی‌ها تسکین پیدا کند. لفظ «شریک‌شدن در غم دیگران» برای کسی نان و خانه و شغل و درآمد نمی‌شود. برای یک بار هم که شده در کنار شریک‌شدن در غم‌شان، در شادی بازسازی دوباره‌ٔ زندگی‌شان شریک شویم.
 
با حوادثی که خبر نمی‌کنند، چه کنیم 
 
یادم تو را فراموش!
به‌خاطر خودمان: تجربه‌ٔ وقوع چندین حادثه‌ٔ ناگوار در سال به خوبی نشان می‌دهد که ما نه تنها به شدت جوگیریم بلکه به همان میزان فراموش‌کار نیز هستیم. لازم است زلزله‌ٔ آذربایجان، حادثه‌ٔ منا، برخورد قطارهای تبریز و مشهد، سقوط چندین فروند هواپیما، گازگرفتگی، قصه‌ٔ تکراری تصادف‌های جاده‌ای و هزاران مورد دیگر را یادآوری کنم. خیلی‌هایمان حتی زمان وقوع حوادث فوق را به یاد نمی‌آوریم درحالی‌که موقع وقوع این حوادث، روزها عزاداری کرده، به تحلیل واقعه پرداخته و به خودمان قول داده بودیم که با تبدیل‌شدن به یک نیروی متخصص در زمینه‌ٔ مواجهه با حادثه، حداقل جان خود و خانواده‌مان را در امان نگه داریم. اما... حقیقت اینجاست که ما می‌توانیم یک هفته به‌صورت بیست و چهار ساعته درمورد یک واقعه حرف بزنیم (و حرف بسازیم!) و در عرض بیست و چهار ثانیه، همه‌چیز را فراموش کنیم. تا کی می‌خواهیم دنبال جعبه‌سیاه، مقصر احتمالی، خرابی سیستم و توطئه‌ٔ دشمن باشیم؟ بد نیست این بار قدمی هم خودمان برداریم. به‌کارگیری پیش پا افتاده‌ترین نکات ایمنی (که اتفاقا از مقاطع پایین دبستان آموزش داده شده و می‌شوند!) و یادگیری ابتدایی‌ترین نکات کمک‌های اولیه و مواجهه با بحران، شاید همان چیزی باشد که روزی دستمان را بگیرد و ما را از دهان حادثه، سالم بیرون بکشد. یاد بگیریم که یا جوگیر نشویم و یا حداقل انقدر زود جوگیر شدنمان را از خاطر نبریم! فراموش نکنیم که حادثه برای ایمن‌سازی زندگی‌مان تا «شنبه‌ای که میاد!» به ما وقت نمی‌دهد.
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدید ها
طراحی و تولید: "ایران سامانه"