|
محمدرضا ستوده در ستون طنز روزنامه جهان صنعت نوشت: بس کنید دیگهههه. هی من هیچی نمیگم هی طلبکار میشن. انگشت گشت ارشاد شکسته. انگشت اون خانوم طفل معصوم و بیگناه گشت ارشادی که داشت برای به بهشت بردن اون دختر منافق و بیدین و ایمون تلاش میکرد شکسته. اون خانوم انگشتش رو در راه به بهشت رفتن این دختر داد. چرا از این زاویه نگاه نمیکنید؟ چرا همش از اون زاویه نگاه میکنید؟ شما حاضرید برای به زور به بهشت بردن یه آدم غریبه کجاتونو بشکنید؟ هان؟ با شمام؟ حاضرید کجاتون بشکنه؟ معلومه که هیچ جا. شماها اصن براتون مهمه که بقیه حتما برن بهشت؟ نه که نیست. حالا یه نفرم که براش مهمه اینطوری بهش نتازید. این ونهایی که توی خیابون شماها را جمع میکنن صلاح شما رو میخوان. چرا نمیخواید اینو بفهمید؟ باید از این انگشت با حضور رییسجمهور تقدیر بشه. بهش باید نشان درجه 1 شجاعت بدن.
این انگشت رو باید برای درمان بفرستن خارج. خدایا این مردم چرا اینجوری شدن؟ چرا شکسته شدن یه انگشت دلشونو به درد نمیاره؟ چرا از این انگشت حمایت نمیکنن؟ چرا همش به فکر اون دختری هستن که داشت روی آسفالت کشیده میشد چون دلش میخواست اونجوری که دلش میخواست لباس بپوشه؟ چرا هیچکس به فکر اون مامور خانوم نیست که عمر و جون و جوونی خودشو داره در راه هدایت دخترا میذاره؟ چرا این مردم هشتگ «#انگشت_خیرخواه» راه نمیندازن؟ چرا ملت همش به فکر آزادیهای خودشونن. ولی به فکر آزادی اون مامور گشت ارشادی نیستن که دوست داره دخترا رو روی زمین بِکشه ببره بهشت و در ازای این کار مهم و جانفرسا و انگشتشکن فقط ماهی یک میلیون و نیم حقوق بگیره. چرا ما همش به فکر خودمونیم؟ ما داریم به کجا میریم؟ به سمت آزادی؟ من باهاتون نمیام. من انقلاب پیاده میشم!