کد خبر: ۵۹۲۰۵۹
تاریخ انتشار: ۱۰:۳۹ - ۲۸ مرداد ۱۳۹۹

مسعود بهنود؛ روزنامه‌نگار در روزنامه اعتماد نوشت: هفت سال پيش از ۲۸ مرداد ۳۲ به دنيا آمدم، به همان روز. وقتي به دبيرستان رفتم آن روز را در كتاب‌هاي‌مان «قيام ملي» نام داده بودند، اما كسي نمي‌گفت. نه آقاي عبداللهي معلم تاريخ و جغرافياي ما، نه حتي آقاي شميم كه كتاب تاريخ رضاشاه را نوشته و نه هيچ‌ يك از معلم‌هاي ديگر.

دلنوشته مسعود بهنود برای سالگرد ۲۸ مرداد

كتاب تاريخ ما حتي از سپهبد زاهدي و ديگراني كه موجب سقوط دولت مصدق شدند، نامي نمي‌برد. نه از آيت‌الله كاشاني، نه از مكي، نه از بقايي و نه از حائري‌زاده. اينها را خود بعد‌ها شناختيم. دبيرستان هنوز تمام نشده بود كه ديگر دانستيم ۲۸ مرداد روز سقوط دولت ملي دكتر مصدق بوده است، كسي كه مي‌خواست نفت را ملي كند و انگليسي‌ها نمي‌خواستند. اما همچنان نگفتيم قيام ملي. سال‌ها، نوبت به زادروزم كه مي‌رسيد آن روز رنگ دم كرده خاكستري در نظرم مي‌آمد و مردي كه ديدم در خيابان شاه‌آباد، پيشاني به درخت كنار خيابان مي‌كوفت.

در سال‌ها بعد، از آن شب نوشتم كه «از دور صدا مي‌آمد. اما پچ‌پچ معمول تابستان‌هاي پشت‌بام و پشه‌بند در كار نبود. نسيمي از دماوند نمي‌وزيد، كسي فانوسي به هوا نفرستاده بود، بادبادكي كله نمي‌كرد. فقط گاه صدايي از ناكجا مي‌آمد. چنان كه زني فرياد زد: بچه‌ام... شهر بوي چرم و كاغذ سوخته مي‌داد. هندوانه از ظهر نگشوده در حوض بود، بي‌حركت مانده بود». پس از آن فرمانداري نظامي، زندان، شكنجه و اعدام، خوراك هر روز روزنامه‌ها شد. بزرگ‌تر‌ها و گرفتاران مي‌پرسيدند سقوط مصدق را چه به زندان و وحشت اعدام؟ حكومت به خطا چنين مي‌نمود كه اينها به هم مربوط بوده است.

ربع قرن چون گذشت، آخراي مرداد سال ۵۷ با فيلمبرداري به راه افتاديم در شهر تا از چراغان‌هاي معمول ميدان‌ها و پارك‌ها فيلم بگيريم. سوت و كور بود و از راديو هم فقط يك بار عنوان «قيام ملي» پخش شد. فيلمي كه گرفته بوديم چند روز بعد پخش شد با موسيقي محزون پيانو استاد جواد معروفي، بدون كلام نشان مي‌داد كه چيزي تغيير كرده است. اما مهم‌تر وقتي بود كه شاپور بختيار، نفر دوم جبهه ملي، سردبير و نويسندگان اصلي روزنامه‌هاي وقت را به خانه خود دعوت كرد. در آنجا كمي معطل شديم تا تصوير بزرگي از دكتر مصدق برسد؛ تا او اعلام داشت كه از جانب پادشاه مامور به تشكيل كابينه شده است.

بختيار آن روز در پاسخ سوال من از ۲۸ مرداد ۳۲ به عنوان كودتاي كثيف نام برد و هر بار كه نام دكتر مصدق را آورد، با احترام بود. در اين زمان پادشاه در قصر خود بود و برنامه‌هاي تلويزيون با سرود شاهنشاهي پخش مي‌شد. مردم باور كردند كه 10 ماه بعد از آغاز شورش‌هاي خياباني و جرقه‌هاي انقلاب كه صدايش پيچيده بود، حكومت پادشاهي، به اين نتيجه رسيده كه ۱۲ سال بعد از مرگ دكتر مصدق، او باشكوه به صحنه برگشته است. ۳۷ روز بعد، شاه رفته بود و مهندس مهدي بازرگان به جاي شاپور بختيار به ساختمان نخست‌وزيري رفت و او هم در اولين سخنراني‌اش از دكتر مصدق ياد كرد و ۲۸ مرداد را كودتا خواند.

پيش از اين اميرعباس هويدا، نخست‌وزير ۱۳ ساله پادشاهي، وقتي شنيد ارتشي‌ها با موافقت پادشاه براي دستگيري وي مي‌آيند، از دكتر غلامحسين مصدق فرزند رهبر نهضت ملي اعانت طلبيد و اين آخرين لحظات آزادي وي بود. يعني هويدا هم گمان داشت كه قدرت آينده دست مصدقي‌هاست. مگر نه كه پادشاه هم وقتي براي هميشه از كشور مي‌رفت، در فرودگاه و در آن شرايط سخت تاريخي دو بار به شاپور بختيار نخست‌وزيرش توصيه كرد تا زود گذرنامه تيمسار حسين آزموده را بدهند. به زبان ديگر پادشاه هم نگران سرنوشت افسري بود كه در دادگاه نظامي دكتر مصدق را محاكمه كرد و چهره منفوري از خود به جا گذاشت. از نظر وي هم مصدق برخاسته بود. تنها كسي كه زودتر از اينها وارد صحنه سياسي شد و راهي ديگر رفت مهندس شريف‌امامي سياستمدار كهنه‌كار و از خانواده روحاني بود كه تا منصوب شد اعلام داشت كه قصد دارد براي دعوت از آيت‌الله خميني به نجف برود. بعد از انقلاب فرصت دسترسي مردم به هزاران سند و خاطره‌گويي فراهم شد.

اسنادي كه برخي نشان مي‌داد كه اين روز بزرگ‌تر از آن بوده است كه تصور مي‌رفت. به زبان ساده‌تر، اين روز نه «كودتاي خارجي به دست جاهلان و فواحش خياباني» بوده است و نه «قيام ملي». در ۲۸ مردادي كه در آستانه ۷۵ سالگي‌ام، ظاهر شده ديگر نه آن 7 ساله هستم و نه آن 30 ساله. مجموع دانسته‌هاي تازه بدين جا مي‌رساندمان كه در تحولات سياسي فرشته و ديوي در كار نيست. قدرت خارجي هست كه از زير دخالت مي‌كند و منافع خود مي‌جويد و از ميان بازيگران انتخاب مي‌كند و گاه انتخاب‌هاي خود قرباني مي‌كند. دو، ديگر زماني است كه فساد مالي ديكتاتوري‌ها، در برابر چشم‌ها قرار مي‌گيرد، در آنجا دخالت خارجي هم كار زيادي نمي‌تواند. ۲۸ مرداد حاصل پنج سال كار دولت بريتانيا و حمايتش از شركت نفت و دخالت پي در پي‌اش، در حوادث داخل ايران بود. حاصل نداد تا وقتي چرچيل به نخست‌وزيري بريتانيا برگشت، در معامله بخش عمده‌اي از سهام نفت را به شركت‌هاي امريكايي واگذار كرد و حمايت آنان را خريد.

وقتي كه (ژنرال آيزنهاور) همپالگي‌اش به كاخ سفيد رفته، وزارت خارجه و رياست سيا را به دو برادر نفتي (دالس‌ها) واگذار كرد و همان زمان استالين هم مرد. در مجموع شرايط به زيان نهضت استقلال طلبانه ملي ايران چرخيد. تصوير هاليوودي مامور سيا، با هر سند كمرنگ شده است و سهم مردم و بازيگران سياسي پررنگ‌تر. مجموع خاورميانه كه در آتش است از همان سوراخ گزيده شده. دسيسه قدرت خارجي و نارضايتي مردم.

ديگر آن احساساتي‌هاي قصه‌هاي ديو و فرشته در صحنه نيستند. ۶۷ سال بعد از آن ۲۸ مرداد، اينك نسلي است كه آزادي و استقلال مي‌طلبد و كمتر فريب گرگ‌هايي را مي‌خورد كه در نهايت منفعت خويش مي‌جويند. درس مقاومت مصدق همين بود.


نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
طراحی و تولید: "ایران سامانه"