کد خبر: ۵۹۴۵۰۰
تاریخ انتشار: ۱۰:۵۰ - ۲۶ شهريور ۱۳۹۹

روزنامه اعتماد: چين در خاورميانه به دنبال چيست؟ قصد و هدفش چيست و آيا نظم غالب امريكا در اين منطقه را تهديد مي‌كند؟ و آيا قرار است به‌زودي رويكرد خود در قبال تنش‌هاي منطقه را به‌ويژه با مفهوم نوظهور «صلح از طريق توسعه» تغيير دهد؟ چندين دهه نظم منطقه با طراحي و مديريت امريكا برقرار شده و در آن تفاوت بين متحدان و رقبا كاملا مشخص بوده است. در مقابل، چين در ظاهر با اين مدل مخالفت كرده و تلاش مي‌كند با همه دولت‌هايي كه در دسته‌بندي متحد/رقيب امريكا قرار دارند -از اسراييل و ايران گرفته تا عربستان‌سعودي- رابطه برقرار كند.

پکن می‌تواند صلح را از طریق توسعه برقرار کند؟

در اسراييل، دولت امريكا مخالفت خود را با اعطاي مديريت بندر حيفا به چين اعلام كرده، چراكه اين بندر براي ناوگان ششم نيروي دريايي امريكا از حساسيت خاصي برخوردار است و كشتي‌ها گاهي در اين بندر پهلو مي‌گيرند. واشنگتن همچنين با توسعه شبكه نسل پنجم اسراييل به دست شركت چيني هواوي نيز مخالف است، چراكه اين امر مي‌تواند همكاري اطلاعاتي و امنيتي امريكا و اسراييل را به خطر بيندازد. به نظر مي‌رسد فعلا با‌توجه به نارضايتي امريكا، اسراييل از همكاري با هواوي صرف‌نظر كند. در ماه جولاي روزنامه امريكايي نيويورك‌تايمز گزارش داد راهبرد «فشار حداكثري» واشنگتن كه با هدف منزوي كردن ايران در عرصه بين‌الملل و نابود كردن توافق هسته‌اي اتخاذ شده، با توافق ميان ايران و چين تا حد زيادي تضعيف شده است.

بر‌اساس پيش‌نويس 18 صفحه‌اي توافق ميان تهران و پكن، اين دو كشور به دنبال اجراي پروژه‌اي 25 ساله‌اند كه در آن چين از ايران نفت را ارزان‌تر مي‌خرد و در مقابل، براي ارتقاي زيرساخت‌هاي حمل و نقل و انرژي و بخش مخابرات در ايران، 400 ميليارد دلار سرمايه‌گذاري مي‌كند. در‌نهايت، در اوايل ماه آگوست مشخص شد چين به عربستان در توسعه برنامه اتمي‌اش كمك مي‌كند. اگرچه دولت دونالد ترامپ، رييس‌جمهور ايالات‌متحده، اوايل با اين مساله مشكلي نداشت، اما سناتورهاي هر دو حزب دموكرات و جمهوري‌خواه در مورد آن ابراز نگراني كرده‌اند و مي‌گويند چنين همكاري مي‌تواند منطقه را به‌هم بريزد.

اگرچه چين با بسياري از حكومت‌هاي منطقه وارد همكاري شده، اما هنوز نمي‌توان گفت نظم منطقه با چالش سختي روبه‌رو شده است. براي درك اين وضعيت، بايد ابتدا نقش قدرت‌هاي سنتي و نوظهور -يعني امريكا و چين- و رفتارهايي كه از خود نشان مي‌دهند را بشناسيم. مدت‌هاست امريكا قدرت اصلي منطقه به شمار مي‌رود و امنيت آن را تامين مي‌كند. براي ايفاي اين نقش، اين كشور با متحدان خود از نزديك همكاري داشته و در عين حال جلوي رقباي خود را گرفته و با آنها به مقابله پرداخته است. اما همان‌طور كه مهران كامروا در دانشگاه جورج‌تاون قطر مي‌گويد، نظم منطقه از هم پاشيده است. سلطه امريكا در منطقه كمرنگ شده و اين مساله به بازيگران منطقه‌اي و فرامنطقه‌اي از جمله چين فضاي بيشتري را براي گسترش نفوذ در خاورميانه داده است. اما از آنجا كه منافع چين در منطقه عمدتا منافع تجاري است، اين كشور قصد دارد مخاطرات تجاري و نوسانات قيمت را به حداقل برساند. اين بدان معناست كه چين هم مثل امريكا ترجيح مي‌دهد نظم و ثبات در منطقه برقرار باشد.

اما آنچه مواضع چين و امريكا را از هم متمايز مي‌كند، جايگاه آنها در نظام بين‌الملل است. امريكا به عنوان يك قدرت سنتي به ساختار امنيتي منطقه شكل داده و آن را حفظ كرده است. در مقابل، چين به عنوان يك قدرت نوظهور نقش زيادي در اين فرآيند نداشته است. بنابراين

اين كشور براي رسيدن به اهداف خود از انعطاف‌‌پذيري بيشتري برخوردار است. در نتيجه اين امر، پكن توانسته در برخورد با تنش‌ها و چالش‌هاي منطقه و نياز آن به امنيت، يك يا چند مورد از نقش‌هاي زير را بر‌عهده بگيرد؛ نقش حمايتگر، نقش كسي كه جلوي موفقيت بقيه را مي‌گيرد و نقش كسي كه خود را كنار كشيده و دخالت نمي‌كند.

نحوه واكنش چين به دو عامل بستگي دارد: وضعيت روابط اقتصادي اين كشور و بستر سياسي. چين هر جا منافع اقتصادي‌اش ايجاب كند، به مسائل امنيتي بيشتر علاقه‌مند مي‌شود. اما اگر كشور ديگري مثل امريكا امنيت را تامين كند و منافع اقتصادي چين نيز در آنجا اندك باشد، پكن ترجيح مي‌دهد خود را در مناسبات امنيتي دخالت ندهد.

اين سياست عدم مداخله چين را در واكنش اين كشور به عراق پس از اشغال اين كشور به دست امريكا، اختلافات ميان كشورهاي حوزه خليج‌فارس در سال 2017 و منازعه فلسطين و اسراييل مي‌توان مشاهده كرد. در عراق، شركت‌هاي چيني با سقوط صدام سود زيادي كردند و بسياري از آنها به بازيگران اصلي توسعه زيرساخت‌هاي انرژي اين كشور تبديل شدند. آنها در حالي موفق به انجام اين كار شدند كه چين كمكي به تلاش‌هاي امنيتي نمي‌كرد و وظيفه تامين امنيت عمدتا بر‌عهده امريكا و نيروهاي نظامي‌اش بود. اين عدم توازن آن‌قدر باراك اوباما رييس‌جمهور وقت امريكا را مستاصل كرده بود كه چين را متهم به مفت‌سواري كرد.

در تنش ميان كشورهاي حوزه خليج‌فارس نيز كه عربستان و امارات در يك‌سو و قطر در سوي ديگر آن قرار داشت، نفوذ امريكا نقش مهمي بازي مي‌كرد. رقابت ميان دو طرف عميق و سيستماتيك است. عربستان مدت‌هاست در ميان كشورهاي عربي حوزه خليج‌فارس، قدرت اصلي به شمار مي‌رود و قطر نيز با ثروتي كه از توليد گاز طبيعي به دست آورده، اين قدرت را به چالش مي‌كشد. طي يك دهه گذشته، اين دو كشور در دو سوي قيام‌هاي مردمي موسوم به «بهار عربي» و تحولات پس از آن قرار داشته‌اند. قطر از معترضان حمايت مي‌كرد و عربستان با برخي گروه‌هاي سياسي اسلام‌گرا مثل اخوان‌المسلمين مخالف بود. رياض از گزارش‌هاي شبكه قطري الجزيره در حمايت از اعتراضات نيز عميقا ناراحت بود. عربستان و قطر در جنگ نيابتي سوريه و كودتاي 2013 مصر نيز نقش مقابل يكديگر را ايفا كردند.

در سال 2014 عربستان، امارات، بحرين و مصر سفراي خود را از دوحه فراخواندند، اما تا پايان سال، اختلافات موقتا حل شد. با اين حال هيچ‌گاه تنش‌ها به پايان نرسيد و درنهايت در ژوئن 2017 منجر به تحريم ديپلماتيك و اقتصادي قطر از سوي ائتلاف سعودي شد. بازديد دونالد ترامپ، رييس‌جمهور امريكا از منطقه قرار بود نقش كاتاليزور را ايفا كند و به اختلافات دو طرف پايان دهد، اما در جريان اين سفر عربستان و امارات ترامپ را قانع كردند كه رفتار قطر راديكال است و نمي‌توان به اين كشور اتكا كرد.

چين از تحريم قطر بسيار متعجب شد، چراكه در آن زمان مشغول مذاكره براي عقد قرارداد تجارت آزاد با شوراي همكاري خليج‌فارس بود. هوا چوني‌اينگ، سخنگوي وقت وزارت خارجه چين، دو طرف را به مذاكره دعوت كرد، اما چيزي از برنامه كشورش براي ايفاي نقشي فعال‌تر در حل اين منازعه نگفت. بخشي از اين مساله بدان خاطر بود كه چين ملاحظات اقتصادي خود را بر گزينه‌هاي سياسي ترجيح مي‌دهد، اما علت ديگر آن نيز اين بود كه امريكا همچنان مهم‌ترين متحد كشورهاي عرب حوزه خليج‌فارس به شمار مي‌رفت. خلاصه اينكه مسير حل و فصل اختلافات از واشنگتن گذر مي‌كرد، نه از پكن.

عدم تمايل چين به ايفاي نقشي فعال‌تر در جنگ اسراييل و فلسطين نيز قابل مشاهده است. اگرچه چين پيوسته از مذاكره و توافق صلح ميان دو طرف حمايت كرده، اما در عمل رفتار اين كشور معتدل‌تر بوده است. در آخرين ديداري كه هيات‌هاي اسراييلي و فلسطيني در دسامبر 2017 در پكن برگزار كردند، چين تلاش كرد دو طرف را راضي كند بر سر يك بيانيه غيرالزام‌آور با يكديگر به توافق برسند.

در حالي كه نفوذ سياسي و اقتصادي كشورهاي غربي كمتر بوده، چين نقش «حمايتي» فعالانه‌تري را در مديريت جنگ‌ها اتخاذ كرده است. مثال بارز آن را مي‌توان در بحران دارفور سودان از سال 2004 تا 2006 و برنامه هسته‌اي ايران از سال 2013 تا 2015 مشاهده كرد. چين به عنوان يك شريك اقتصادي بزرگ، با هر دو طرف منازعه روابط خوبي داشت. موقعيت اين كشور به رهبران چين اجازه مي‌داد نقش ميانجي را ايفا كرده و شركاي منطقه‌اي خود را قانع كند نگراني‌هاي غرب را برطرف كنند. از سوي ديگر، اين كشور توانست جلوي اعمال تحريم‌هاي شديدتر از سوي غرب را بگيرد.

به‌رغم اين ميل به مشاركت بيشتر، اهداف و دستاوردهاي چين به عنوان ميانجي اغلب در حد متعادل بوده و تمركز آن بر دستيابي به توافق حداقلي ميان دوطرف بوده است. در بحث اسراييل، وزير خارجه چين بر تعهد كشورش به ايجاد دو كشور مستقل اسراييل و فلسطين تاكيد كرده است. چين معتقد است كشور كاملا مستقل فلسطين بايد به مركزيت بيت‌المقدس شرقي و براساس مرزهاي سال 1967 تشكيل شود. اما در عمل، گفت‌وگوهايي كه با حمايت چين برگزار شد، نتوانست به مشكلات بنيادي كه دو طرف درگير آن هستند، پايان دهد. نتيجه‌اي كه به دست آمد نوع بسيار محدودي از مديريت درگيري بود كه در آن تهديد به خشونت يا اعمال آن كاهش يافت، اما مشكلات و ريشه‌هاي آن از بين نرفت. اين چيزي است كه يوهان گالتونگ به ترتيب «صلح منفي» و «صلح مثبت» مي‌نامد.

به نظر مي‌رسد صلح منفي مهم‌ترين هدفي باشد كه واكنش چين به جنگ‌هاي «داغ» جاري در خاورميانه -يعني در ليبي، سوريه و يمن- دنبال مي‌كند. اهداف و مشاركت محدود چين در اين جنگ‌ها همچنين نشان مي‌دهد اين كشور منافع اقتصادي و سياسي خود در اين مناطق را چندان در خطر نمي‌بيند. در واقع حتي پيش از آغاز قيام‌هاي موسوم به بهار عربي نيز سرمايه‌گذاري چين در اين سه كشور كمتر از 8 ميليارد دلار بود.

در هر سه مورد، مقامات چين بر اهميت احترام به حاكميت ملي، رد هر گونه دخالت خارجي و تشويق طرفين درگيري به مذاكره سياسي به جاي درگيري مسلحانه تاكيد كرده‌اند. به همين منظور، چين از تلاش‌هاي بين‌المللي حمايت كرده است، حال مي‌خواهد اين تلاش‌ها از سوي سازمان‌هاي منطقه‌اي دنبال شود يا سازمان‌هاي بين‌المللي نظير سازمان ملل. چيني‌ها در ليبي و يمن از دولت‌هايي حمايت كرده‌اند كه سازمان ملل به رسميت مي‌شناسد. اين مساله در مورد سوريه نيز صدق مي‌كند، جايي كه بشار اسد به‌‌رغم همه اتفاقات، رييس‌جمهور قانوني كشور به‌شمار مي‌رود.

اگرچه چيني‌ها مواضع خود را سازنده مي‌دانند، اما برخي ناظران غربي معتقدند چين نقش كسي را ايفا مي‌كند كه خود شانسي براي موفقيت ندارد، اما جلوي موفقيت بقيه را نيز مي‌گيرد. در اوايل فوريه 2012، هيلاري كلينتون وزير خارجه وقت امريكا از مخالفان قطعنامه سازمان ملل در محكوميت اسد، از‌جمله چين، به ‌شدت انتقاد كرد. كلينتون اعلام كرد اين كشورها بايد مسووليت فجايعي كه در سوريه به وقوع مي‌پيوندد را بر‌عهده بگيرند. چين در مقابل ادعاهاي غرب را قبول نداشت و معتقد بود هدف غربي‌ها ساقط كردن اسد است. چين قطعنامه جديد را مشابه قطعنامه 1973 مي‌دانست كه نيروهاي ناتو از آن براي هدف قرار دادن معمر قذافي در ليبي استفاده كردند. در آن زمان نيز چين از راي دادن به آن قطعنامه امتناع كرده بود.

تاكنون نقش‌هاي سه‌گانه‌اي كه چين در قبال بحران‌هاي خاورميانه ايفا كرده اين كشور را به عنوان يك بازيگر منفعل مطرح كرده است. اما اخيرا شاهد نشانه‌هايي بوده‌ايم كه حاكي از تغيير نگرش پكن و تمايل اين كشور به ايفاي نقشي فعال‌تر است. به نظر مي‌رسد چين علاقه‌مند شده است به تحولات «شكل» بدهد و ديگر صرفا بحران‌ها را مديريت نكند. چين مي‌خواهد بحران‌ها را حل كند و با ايده «صلح از طريق توسعه» در بازسازي پس از جنگ نيز فعالانه مشاركت داشته باشد.

در سال‌هاي اخير، مفهوم «صلح از طريق توسعه» خارج از حلقه‌هاي رسمي بررسي شده و به سه علت مورد توجه قرار گرفته است؛ اول اينكه قدرت گرفتن چين در جهان به معناي نزديك‌تر شدن رابطه پكن با كشورها و جوامع بحران‌زده است. دوم اينكه طرح جاده ابريشم جديد، پروژه‌اي كه در سال 2013 با هدف ساخت و توسعه زيرساخت‌هاي حمل و نقل و ارتباطات در كشورهاي اوراسيا كليد خورد، به عاملي براي گسترش روابط ميان چين و اين كشورها تبديل شده است. سوم اينكه چين معتقد است تجربه توسعه اين كشور مي‌تواند براي كشورهاي ديگر نيز الگوي خوبي باشد.

نتيجه «صلح از طريق توسعه» نوعي از توسعه است كه با مدل غالب «صلح ليبرال» (مورد حمايت غرب) كه بر نهادسازي به ويژه در حوزه دموكراسي و بازار آزاد تاكيد دارد، در تضاد است. در عوض در نسخه چيني، توسعه دولتي بر اصلاحات سياسي ارجحيت دارد، ثبات مهم‌تر از تكثرگرايي است و تاكيد بر حمايت و سرمايه‌گذاري بي‌قيد و شرط است.

از آن زمان تاكنون، تلاش‌ها براي اجراي ايده صلح از طريق توسعه در عمل طرفداراني را در ميان برخي انديشمندان و ناظران پيدا كرده است. در حال حاضر، ايده «صلح از طريق توسعه» بيشتر روي كاغذ است و طرحي عملي محسوب نمي‌شود. چين مي‌داند اجراي اين پروژه بسيار دشوار است. نوامبر سال گذشته، چين ميزبان نشست امنيت خاورميانه بود و اميد داشت شركت‌كنندگان بتوانند اختلافات خود را كنار گذاشته و از تجربه چين درس بگيرند، اما اين اميدها بيش از حد خوشبينانه بود. وانگ جين، استاد دانشگاه شمال غرب چين مي‌گويد، ايده جديد چين هنوز آن‌قدر ايده‌آل‌گرايانه است كه نمي‌توان آن را در منطقه پياده كرد. او معتقد است، امريكا هنوز قدرت اصلي و تامين‌كننده امنيت خاورميانه محسوب مي‌شود و اين منطقه به دو اردوگاه رقيب تقسيم شده است: يك طرف كشورهاي عربي حوزه خليج‌فارس، مصر و اسراييل و در طرف ديگر ايران، تركيه و قطر.

بنابراين چين براي اجراي اين ايده كار دشواري در پيش دارد. با اين حال، صرف‌نظر از اينكه آيا اين ايده جواب مي‌دهد يا خير، چين با اين تاكتيك جديد قطعا رفتار خود در قبال مديريت بحران و حل منازعات منطقه‌اي را تغيير مي‌دهد. رويكرد اين كشور از حالت تدافعي و انفعالي به يك بازيگر فعال در منطقه تبديل خواهد شد، به همين دليل است كه امريكا و سياستگذاران غربي بايد حواس‌شان به اين موضوع باشد و واكنش خود را براساس آن تنظيم كنند. اين كشورها مي‌توانند براي تدوين سياست‌ها و پروژه‌اي كه با هدف ايجاد صلح و توسعه طراحي مي‌شوند، با چين همكاري كرده و اطلاعات خود را با اين كشور به اشتراك بگذارند. اما از طرف ديگر، مي‌توانند به اين نتيجه برسند كه طرح چين براي صلح از طريق توسعه بيش از حد مبهم است و مشكلات را به صورت ريشه‌اي حل نمي‌كند. در اين صورت، ممكن است گستره همكاري دو طرف محدود شود. با اين حال، هر يك از دو روش را كه انتخاب كنند، بايد خود را براي ديدن يك بازيگر جديد در صحنه امنيت و توسعه آماده كنند.


نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
طراحی و تولید: "ایران سامانه"