|
برترینها: قطار سیاست در ایالات متحده، دونالد ترامپ را در ایستگاه میان راه پیاده کرد و ترامپ به سبب اطوار و رفتار یگانهاش در زمانه خود همچنان در یادها خواهد ماند، در نهایت جو بایدن در انتخابات پیروز شد.
همانطور که انتظار میرفت با اعلام آرای ایالت كلیدی پنسیلوانیا و نوادا و کسب 26 رأی الکترال این دو ایالت توسط نامزد دموکراتها، رسانههای خبری آمریکا نظیر «فاکس نیوز»، «سیانان» و «آسوشیتدپرس» خبر پیروزی جو بایدن در انتخابات جنجالی سوم نوامبر را در صدر اخبار خود قرار دادند.
احمد زیدآبادی؛ فعال سیاسی درباره انتخابات 2020 آمريكا نوشت: پیروزی جو بایدن در انتخابات آمریکا اثرات روانی کوتاه مدتی بر وضعیت بازارِ ارز و سکۀ ایران خواهد داشت، اما به زودی روزهای سخت در روابط دو کشور شاید حتی بیش از پیش فرا خواهد رسید.
واقعیت این است که سیاست منطقهای ایران و آمریکا ماهیتی متضاد یکدیگر پیدا کرده است و بدون ارادهای مستحکم از سوی دو طرف برای غلبه بر این تضاد، روند اوضاع روز به روز بغرنجتر خواهد شد.
این در حالی است که هیچ نشانهای در دست نیست که دولت بایدن بخواهد از سیاست سنتی آمریکا در خاورمیانه دست بکشد و یا نیروی اصلی تصمیمگیر در ایران از نفوذ وداعیههای منطقهای خود صرفنظر کند.
آنچه در این میان برخی تحلیلگران را در مورد نگاه دولت بایدن به ایران به اشتباه میاندازد، استناد به دورهای خاص از سیاست دولت باراک اوباما در برابر جمهوری اسلامی است که در حقیقت سیاستی موقت و گذرا بود و به تاریخ پیوست.
اوباما به دلیل خلأ قدرتِ ناشی از ضعف و فروپاشی برخی دولتهای خاورمیانه در پی بهار عربی و برآمدن تروریسم داعشی و عدم آمادگی دولتش برای حضور نظامی فراگیر در منطقه، چشم بر حضور نیروهای ایرانی در سوریه و عراق بست تا فتنۀ داعش فرو خوابد. این درست مانند ائتلاف قدرتهای غربی با اتحاد شوروی علیه رژیم نازی در جنگ جهانی دوم بود که پس از شکست آلمان، خود به خود از هم گسست و به وقوع جنگ سرد میان دو بلوک انجامید.
بنابراین، چشم بستن دولت اوباما به حضور نیروهای ایرانی در سوریه و عراق، صرفاً تا شکست داعش قابل دوام بود و دولت او اساساً قصدی برای پذیرش هژمونی ایران بر منطقه در دوران پساداعش نداشت.
اوباما برجام را هم با انگیزهای استراتژیک در دستور کار خود قرار داد. تصور دولت او بر این بود که اگر ایران درگیر تعامل امنیتی با غرب شود، به ناچار سایر گامها را نیز در جهت عادیسازی برمیدارد و به سوی برجام های 2 و 3 و 4... حرکت میکند. طرف ایرانی اما نگاهی تاکتیکی به این توافق داشت و آن را منحصر به محدود کردن موقت برنامۀ هستهای در برابر بازگشت پول نفت به اقتصاد کشور میدید. از همین رو، انتظار اوباما از برجام برآورده نشد و او در کاهش تحریمها مردد ماند.
از این سو نیز نه فقط اثری از تغییر در نگاه و سیاستِ همیشگی دیده نشد بلکه همان خط مشی سابق مورد تأکید فزاینده قرار گرفت. این بود که برجام در همان ابتدای کار با مانع در واقع با شکست روبرو شد. با توجه به این پیشینه، اساساً دیگر برجامی با تعریف مورد نظر ایران وجود ندارد که بایدن بخواهد به آن بازگردد!
در این میان با حضور بایدن در کاخ سفید حتی مخاطرۀ یک رویارویی نظامی ناخواسته هم ممکن است بین ایران و آمریکا تشدید شود. نیروهایی که نگران تعامل پشت پردۀ اعتدالیها با دولت بایدن هستند، به منظور خنثیسازی اقدام احتمالی آنها ممکن است دست به تحرکاتی در منطقه و بخصوص خلیج فارس بزنند که هم چنین روندی را مختل کنند و هم زهرِ چشمی به بایدن نشان دهند.
بایدن هم طبعاً نمیخواهد به عنوان رهبری ضعیف و ترسو شناخته شود و زمینۀ تبلیغاتی مناسبی برای دارودستۀ زخم خوردۀ ترامپ علیه خود فراهم آورد. بدین دلیل ممکن است واکنش او به هر اقدام تحریکآمیز حتی شدیدتر از واکنش ترامپ در مقابل اقدامی از این قبیل باشد.
با این حساب، هنوز نه تنها هیچ چیز در مناسبات ایران و آمریکا تغییر نکرده است بلکه روزهای سختتری در پیش است مگر آنکه اراده ای برای مذاکره از طرف نهادهای اصلی قدرت در ایران برای مذاکرهای جامع و فراگیر نشان داده شود که آن هم تا انتخابات ریاست جمهوری سال آینده بسیار بعید است.
در واقع شرایط حضور بایدن در کاخ سفید و نحوۀ تعاملش با ایران مصداق همان شعر مشهور خواجۀ شیراز است:
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها!
سرخوردگی روانی و جامعهستیزی ترامپیسم
کیومرث اشتریان . استاد دانشگاه تهران در روزنامه شرق نوشت: بخشی از طرفداران ترامپ از مشکلات روانی رنج میبرند؛ و البته نه همه آنان. یکی از ویژگیهای دونالد ترامپ در دوران چهار سال ریاستجمهوریاش گرایش روانی او به افزایش منازعات داخلی و خارجی بود. چنین شخصیتهایی در گوشه و کنار ما، کم نیستند. در محیطهای محدودتر، در قوموخویشان، در اداره، در شهر و کشور کسانی هستند که با روش و منش و روحیات خاصی که دارند، بهسرعت جمع را تحت تأثیر قرار میدهند، بلافاصله دوقطبی ایجاد میکنند و بهاصطلاح «همه را به جان هم» میاندازند.
چنین شخصیتهایی، فتنهانگیز و در نهایت جامعهستیزند؛ چون جامعه اساسا یعنی سازگاری و اینها ناسازگاری را در سویههای گوناگون دامن میزنند. هرچند ترامپ صاحب قدرت سیاسی و اقتصادی بود اما گویی از حقارتی ذاتی رنج میبرد. تلاش او همواره بر آن بود که در جامعه آمریکایی از خود یک «کارآفرین موفق» نشان دهد؛ چیزی که نبود. کارآفرینی او با تردید و تمسخر مواجه بود. مشهور است که در فرهنگ سیاسی آمریکا «مردانی که آمریکا را ساختهاند» کسانی بودهاند که با تلاش نوآورانه ثروتمند شدهاند و نه از راه خرید و فروش املاک و مستغلات. شخصیت جاهطلبی نظیر ترامپ این رنج تحقیرآمیز را همواره بر دوش خود احساس میکرد. او نه راکفلر بود که از راه تصفیه نفت و خط لوله و خط آهن ثروتمند شده باشد، نه مورگانِ خطرپذیر در صنعت برق، نه فورد خودروساز و نه بیل گیتس و نه استیو جابز بود.
او بسازبفروش بود. تعریفهایی که گاه و بیگاه از خود میکند گونهای از خودشیفتگی را به نمایش میگذارد که در واقع واکنشی به آن تحقیرهاست.در سطحی عمومی، در ادبیات نظریه انتقادی عبارت «طبقه فرودست» برای مردمی بهکار میرود که به لحاظ اجتماعی، سیاسی و جغرافیایی از سلسلهمراتب قدرت طرد شدهاند. به نظرم نامگذاری «طبقه فرودست» وجه محدود اقتصادی (طبقاتی) دارد و قابل مناقشه است و ویژگیهای روانی و روانشناسی اجتماعی را پوشش نمیدهد. ترامپ ویژگی افراد «جامعهستیز» را دارد که در زیر انبوهی از ثروت پنهان شده است.
جامعهستیزی هم وجهی داخلی دارد و هم وجهی بینالمللی. ترامپ طرفدارانی در جهان و از جمله در ایران داشت که اغلب از همین ویژگی جامعهستیزی رنج میبرند و رنج میدهند. آنانی که به دلیل ویژگیهای روانی به سراغ ترامپ رفتهاند، شایسته مطالعهاند. نمیدانیم از 70میلیونی که در آمریکا به او رأی دادهاند و از نمونههای ایرانیشان چه تعداد ذیل اینگونه نابسامانیهای روانی جای میگیرند. آنچه اجمالا میدانیم این است که جامعهستیزی، نوعی واکنش روانی در افرادی است که از ویژگیهای مشابهی برخوردارند. شاید مهمترین ویژگی ایشان این است که علیه هستههای مفهومی قدرتِ اجتماعی یا بینالمللی عمل میکنند. مثلا با مفاهیم و موضوعاتی مانند تغییرات آبوهوایی، همکاریهای بینالمللی، گرایشها و برداشتهای علمی و عمومیِ معطوف به مبارزه با کرونا و... مخالفت میکنند. در این راه با هر کسی، از جمله با دشمنان خویش نیز ائتلاف میکنند؛ البته ائتلافهای ضداجتماعی. اغلب، اینها مطرود جریانهای اصلی فکری و اجتماعیاند و توسط جریانهای دامنهدار و ساختیافته قدرت تاریخی-سیاسی که در گذر زمان جا افتادهاند، به بازی گرفته نمیشوند.
از این رو راه میانبری که برایشان باقی میماند، جامعهستیزی است که بتوانند بهسرعت بر این جریانهای جاافتاده تاریخی فائق آیند. این راه میانبر برای اقشار محرومی که در آفریقا، آسیا، اروپا و... زندگی میکنند، ترور و کشتار است و برای جامعهستیزانی که صاحبان ثروتاند، تخریب بنیانهای اجتماعی سازگاری ملی و بینالمللی. اگر بخواهم روشنتر سخن بگویم، نمونهای از ایران را نشان میدهم. در ایران، دو جریان اصلی قدرت در طول تاریخ 40ساله شکل گرفته است: اصلاحطلبی و اصولگرایی. شماری از بازیگران خواهان قدرت نمیتوانند جذب این دو جریان اصلی شوند؛ از این رو به کسانی روی میآورند که در پی شکستن این ساختار دوقطبیاند. از میان این شمار برخی دلایل اقتصادی دارند و برخی دلایل سیاسی یا فرهنگی. اما برخی ویژگیهای خاص روانی دارند؛ جامعهستیز و سامانگریزند. محور اصلی این نوشتار معطوف به آنان است و لازم است دریچههای جدیدی در علوم سیاسی ایرانی برای مطالعه آنان باز شود. برخی از اینها توان جذب طیفهای گوناگون مذهبی تا غیرمذهبی را دارند و دامن خود را از مفهومی گنگ به نام مُهر کوروش تا علاقهمندی به ترامپ گسترش میدهند.
درباره طرفداران ایرانی ترامپ با این طیف بهظاهر نامتجانس روبهرو بودیم؛ از سلطنتطلبان تا نیروهایی کاملا متضاد در سوی دیگر طیف. بخش مهمی از نیروهای اصلی اینها به دلایل جامعهستیزی روانی با یکدیگر پیوند میخورند. به نظر میرسد ویژگیهای مشترک روانی اینان قابل توجهتر است تا ویژگیهای اقتصادی، مذهبی، قومی یا ایدئولوژیک. افرادی سرخورده که با یکدیگر پیوندی روحی-روانی دارند. از اینروست که نام «گروه» برای اینان شاید بهتر باشد تا اطلاق «طبقه» که مفهومی اقتصادی است. نگارنده در مشاهدات خود پیوندهایی را در بین آنها دیدهام که در نگاه نخست برایم حیرتآور بوده است. مثلا افرادی کاملا غیرمذهبی از نامزدهایی در انتخاباتهای ایران دفاع میکردهاند که آشکارا نشان از گرایشهای مذهبی و شبهافراطی داشتهاند. پس از کنکاش و گفتوگوی فراوان، بیش از هر چیز سرخوردگیهای روانی آنان در عرصه قدرت اجتماعی را مشاهده کردهام. «سرخورده قدرت» و «دورافتاده جماعت»اند و این، نوعی حس تحقیرشدگی و ویژگی ضداجتماعی را در میانشان پدید میآورد. نتیجه آن، کنشهای بهشدت خودنمایانه، تبرجآمیز، «نامتعارف» و ساختارشکنی سیاسی در سطح ملی و بینالمللی است. ترامپ بهترین کاندیدایی است که میتواند فضای ملی و بینالمللی را به سوی آشفتگی مورد نظر این «ساختارشکنان جامعهستیز روانی» به پیش ببرد، از همین روست که حامیانی در داخل و خارج از آمریکا دارد. بخش مهمی از اینها «محرومان روانی»اند که در جایجای جهان پراکندهاند. هم از اینروست که ساختارهای نهادی بینالمللی، فرهنگهای جاافتاده در تاریخ بشری و تمدنهای اصیل در معرض تخریب «ترامپیسم»اند.
این نهادها ابزارهای اساسی جامعهپذیری سیاسی بینالمللی است؛ چه با آنها موافق باشیم یا نباشیم. جامعهپذیری سیاسی یعنی پذیرش قدرتِ هنجارهای بهارثرسیده از تاریخ و دقیقا مخالفت با هنجار است که سرخوردههای روانیِ از قدرتِ عرفی را به ترامپیسم پیوند زده است.ممکن است یک استاد علوم سیاسی، یک فعال مدنی، یک رجال سیاسی، یک متفکر ، یک کارآفرین بزرگ اقتصادی در گذار زمان از گرایشهای فکری، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی خویش ناامید شده و به روانپریشی، جامعهستیزی و نظمگریزی گرفتار شود. بشر همواره در معرض فروافتادن در عقدههای فروخورده روانی است. مهم آن است که نظامهای سیاسی سازوکارهایی عقلانی داشته باشند که گرفتار چنین شخصیتهایی نشوند؛ همه نکته همینجاست.