کد خبر: ۵۴۵۸۵۵
تاریخ انتشار: ۱۰:۳۴ - ۱۱ اسفند ۱۳۹۷

الوند: «نقی معمولی» را من قهرمان کردم

خبرگزاری مهر: تا ساعتی دیگر مراسم بدرقه خشایار الوند به خانه ابدی از مقابل خانه سینما برگزار می‌شود. مراسم وداع با هنرمندی که تخصص‌اش خاطره‌سازی بود و سهمی ویژه در نگارش فیلمنامه بخش مهمی از سریال‌های ماندگار تلویزیون و شبکه نمایش خانگی داشت.

خشایار الوند صبح روز پنجشنبه ۹ اسنفدماه به ناگهان خانواده سینما و تلویزیون را داغ‌دار کرد. در لابه‌لای مرور خاطرات و مرثیه دوستان و همراهانش، بازخوانی بخش از دغدغه‌ها و دیدگاه‌های او نسبت به حرفه‌اش و یکی از مهمترین یادگارهایش خالی از لطف نیست.

خشایار الوند که روز چهارشنبه ۸ اسفندماه و یک روز پیش از خاموشی ابدی، در آخرین گفتگوی رسانه‌ای خود با خبرگزاری مهر درباره «جزییات اپیزود نوروزی پایتخت» توضیحاتی ارائه کرد، در فروردین ماه سال ۹۳ و درست در ایامی که «پایتخت» سومین مواجهه نوروزی با مخاطبان سیما را تجربه می‌کرد، در گفتگویی مشروح با خبرگزاری مهر، نکاتی را درباره این مجموعه و البته دغدغه‌های حرفه‌ای خود طرح کرده بود.

ساعتی مانده به برگزاری آیین بدرقه این فیلم‌نامه‌نویس هنرمند به خانه ابدی، بریده‌هایی از آن گفتگو را مرور می‌کنیم.

چگونه «پایتخت» را می‌نوشتیم

عمل نگارش «پایتخت» سه نفره نبود و کل فیلمنامه را من نوشتم، اما طراحی توسط محسن تنابنده صورت گرفت، بعد آن را در جلساتی با هم سبک سنگین کرده و به خط داستانی می‌رسیدیم، در نهایت من متن را می‌نوشتم محسن جان می‌خواند و بسیاری از بخش‌ها تغییراتی می‌کرد. تقریبا می‌توانم بگویم تمام متن‌های ما دو بار سه بار بازنویسی شد. به این دلیل که لحن پایتخت متعلق به تنابنده است.

من در «پایتخت ۱» هم بودم و هفت قسمت را نوشتم، در دو نبودم و حالا برگشتم، اما این لحن که از متن شروع می‌شود و تا اجرای بازیگران، بازیگردانی و حتی انتخاب لوکیشن و طراحی صحنه و لباس ادامه پیدا می‌کند، دیدگاه محسن تنابنده به پدیده پایتخت و مختص خود او است؛ بنابراین من سعی می‌کردم خودم را به این لحن نزدیک کنم.

شاید، چون سلیقه‌های ما خیلی به هم نزدیک نبود، نتیجه خوبی می‌گرفتیم و این چالش‌ها، به متنی می‌انجامید که بخش‌هایی از لحن پایتخت در آن بود، بخش‌هایی از دیدگاه‌های من را در آن می‌دیدید و در چکش خوردن‌ها و کل کل کردن‌ها گرچه خیلی اذیت می‌شدیم، اما نتیجه خوبی می‌گرفتیم. آنچه که محسن بر آن اصرار داشت این بود که به اولین ایده‌ها رضایت ندهیم.

علاقه اصلی من «طنز» نیست

علاقه اصلی من طنز نیست و سه چهار فیلمنامه‌ای که از من در سینما کار شده هم هیچ‌کدام طنز نبوده‌اند. من هم از سینما به تلویزیون آمدم. رفاقت با پیمان قاسم‌خانی و ملحق شدن به آن گروه و کار هر شبی نوشتن شاید یک جور شغل باشد و کار هنری به حساب نیاید. رئالیتی که در پایتخت وجود دارد، مثل این می‌ماند که ما در زندگی واقعی‌مان که مدام نمی‌خندیم و ما سعی می‌کردیم چیزی شبیه زندگی واقعی را بازسازی کنیم منتها با حوادث سینمایی و دراماتیک.

در زندگی واقعی این همه اتفاق برای یک خانواده در یک بازه زمانی کوتاه اتفاق نمی‌افتد؛ بنابراین حوادث دراماتیزه و سینمایی است، اما پرداخت رئال و نزدیک به زندگی واقعی. نوشتن چنین متنی از نوشتن کار صرفا کمدی سخت‌تر است. در کار کمدی تکلیف مشخص است و ما قرار است صرفا بخندانیم. دوستان هم سعی می‌کنند از حربه‌ای استفاده کنند که من آن را نمی‌پسندم و آن اینکه شخصیت‌ها را احمق می‌کنند تا خنده بگیرند یا یک شخصیت جمله ساده‌ای را که می‌تواند به راحتی به زبان بیاورد، نمی‌گوید و این موضوع سوءتفاهم‌هایی به دنبال دارد و اتفاقاتی را پشت هم ایجاد می‌کند.

تولد یک قهرمان «معمولی»

در دو سری اول «پایتخت» قهرمان داستان «خانواده» بود؛ همه خانواده درگیر یک بحران مثل مهاجرت به پایتخت یا سفر با یک گنبد و گلدسته از شمال به جنوب کشور بودند و همه به یک نسبت درگیر ماجرا بودند. من پیشنهاد کردم این بار یک قهرمان داشته و داستان اصلی درباره نقی، زندگی و شرایطش داشته باشیم و خطوط داستانی دیگر در موازات آن همدیگر را قطع کنند یا به خط اصلی کمک کنند یا در راه قهرمان مانع ایجاد کنند.

هر آدمی می‌تواند در درون خود یک قهرمان باشد. فقط باید این را بخواهد و مجال بروز پیدا کند؛ نقی مطابق اسم فامیلش یک آدم بسیار معمولی است، اما همین آدم با کمک خانواده و خواست خود می‌تواند پرچم ما را بالا ببرد
این شکل کلاسیک فیلمنامه‌نویسی شامل قهرمان، هدف و موانع باعث شد خط داستانی انسجام بیشتری پیدا کند، در حالی که سری‌های قبلی بیشتر اپیزودیک بودند؛ مثلا در یک قسمت می‌دیدیم خانواده وارد یک خانه شده و با یک جنازه روبرو می‌شوند. در قسمت بعدی تلاش می‌کنند کلید خانه را بگیرند و... بنابراین داستان مقطع بود، اما در سری سوم قصه روان‌تر، سیال‌تر و منسجم‌تر جلو می‌رفت، چون قهرمانی داشتیم که هدفی داشت و موانعی سر راهش بود.

قهرمان هم از آدم‌های معمولی اجتماع بود و هر آدمی می‌تواند در درون خود یک قهرمان باشد. فقط باید این را بخواهد و مجال بروز پیدا کند. نقی مطابق اسم فامیلش یک آدم بسیار معمولی است و در حضیض زندگی‌اش هم قرار دارد؛ مدتی بیکار است، پول ندارد، سقف خانه‌اش ریخته، وبال دامادش است، بحران روحی دارد و اوضاعش خراب است. اما همین آدم با کمک خانواده و خواست خود می‌تواند پرچم ما را بالا ببرد.

پایتختی که آبرومند بود

قطعا ما اشتباهاتی داشتیم و خود من می‌توانم همین حالا ۱۰ ضعف کار را بشمرم. اما این‌ها طبیعی است. شاید اگر ما فرصت و بودجه بیشتری داشتیم یا ممیزی به ما کمک می‌کرد، برخی از ضعف‌ها برطرف می‌شد. برخی از ضعف‌ها هم درونی و توان ما همین است. اما اگر منصفانه در شرایط فعلی با این وضعیت بودجه و مناسبات سریال‌سازی که سه ماه مانده به عید یاد سریالش می‌افتیم و پول هم نداریم، بررسی داشته باشیم در می‌یابیم این گروه بد کار نکرد. ما کار گروه‌های دیگر را هم دیدیم و من فکر می‌کنم «پایتخت» کار آبرومندی بود و می‌شد زحمت عوامل را در آن دید؛ صحنه‌های شلوغ، داستان تکه پاره، لوکیشن‌های متعدد و... کار پر زحمتی داشتیم و خداراشکر مخاطبان تا جایی که من می‌دانم بدشان نیامده است.

انتقاداتی هم حتما به کار وارد است و دوستان باید به شکل سالم و تمیز این انتقادات را به ما منعکس کنند تا ضعف کارمان را برطرف کنیم، اما بیشتر چیزی که من می‌شنوم و می‌بینم ابراز سلیقه است. طبیعی است سلیقه‌ها با هم یکی نباشد. نقد یعنی ما نقاط ضعف، نقاط مثبت و راه‌حل‌ها را با هم ببینیم. اما من چنین چیزی ندیدم. اکثرا می‌گویند خوشمان آمد یا بدمان آمد، این خوب بود آن بد بود. به تعداد مردم جهان راه برای رسیدن به خدا وجود دارد. ممکن است ۱۰ میلیون سلیقه وجود داشته باشد و ما ضمانت نداریم همه سلایق را راضی نگه داریم.

نظر شما
طراحی و تولید: "ایران سامانه"