|
روزنامه اعتماد: اين روزها به علل و دلايل مختلف، ناسيوناليسم در گوشه و كنار دنيا به سكه روز بدل شده و تحت عناويني چون وطندوستي، ميهنپرستي، مليگرايي، عشق به مام وطن و... گرايش به اين جهانبيني قوت گرفته است.
در كشورهايي مثل ايران كه ديرينه تاريخي طولاني و تداوم فرهنگي چشمگير است و عشق و علاقه به وطن ريشههاي عميقي دارد، گرايش به ناسيوناليسم، شدت و حدت بيشتري مييابد. ناسيوناليسم يا چنانكه برخي ترجمه كردهاند، مليگرايي، معناهاي متفاوتي يافته، از ميهنپرستي افراطي و شووينيستي يا نگرشهاي ناسيوناليسم اقتدارگرا يا اشكالي از قومگرايي نژادباور يا مليگرايي برتريجويانه و ديگرستيز تا ناسيوناليسم مدني و انديشيده كه به تعبير فخرالدين عظيمي با «وطندوستي خردورزانه تفاوت عمدهاي ندارد.»
(هويت ايران، تهران: نشر آگه، چاپ اول: 1399). به نوشته اين استاد تاريخ دانشگاه كنتيكت امريكا «هر ناسيوناليسمي داستان خوارداشت ديگران و رجزخواني پهلواني و حديث برتري قومي و نژادي نيست» بلكه «ناسيوناليسم ميتواند با خردورزي درآميزد و چنين آميزهاي زماني تحقق مييابد كه فرد از دستاوردهاي انساني امروزين ملت و كشور خود در عرصههاي گوناگون سرافراز باشد و هنجارهاي مدنيت را در رفتار و گفتار هموطنان خود با خودي و بيگانه استوار بداند».
محمد مصدق، سياستمدار نامدار ايراني، مصداق تام و تمام ناسيوناليسم مدني است، صورتي از ناسيوناليسم كه به نوشته عظيمي در برابر ناسيوناليسم اقتدارگراي دو پادشاه خاندان پهلوي قرار ميگيرد. ناسيوناليسم اقتدارگرا در برابر آرمانهاي مشروطيت، آزاديهاي سياسي و مدني و حاكميت ملت ميايستد و «ساختارها و فرآيندهاي دموكراتيك را آهسته و ناكارآمد و ناسازگار با پيشرفت و نوسازي ميداند.» در مقابل «ناسيوناليسم مدني با هواداري از حاكميت و مشاركت ملي، بيشتر و موثرتر از هر هماوردي پوينده راه استقلالخواهي بوده و هواداري حقيقي از سربلندي، يكپارچگي و استقلال كشور را از مهمترين سنجههاي وطندوستي دانسته است.»
مصدق به نوشته عظيمي «ايران را «معشوقه ما» ميدانست و از «سوابق درخشان و مفاخر تاريخي انكارناپذير» ايران ياد ميكرد.» مصدق در مجلس ميگفت:«اين مملكت بايد استقلال خود را در مقابل دولت[هاي] مجاور اعم از بزرگ و كوچك حفظ كند. هيچ دولتي حق ندارد مستقيما يا به وسيله افرادي كه مرام او را تبليغ ميكنند در اين مملكت دخالت كند». رضا ضياءابراهيمي هم با تاكيد بر وجه دموكراتيك و مدني مصدق، او را يك «ناسيوناليست مشروطهخواه» مينامد(پيدايش ناسيوناليسم ايراني، ترجمه حسن افشار، تهران: نشر مركز، چاپ اول: 1396). از ديد اين استاد تاريخ كينگز كالج لندن، «مصدق هرگز يك ناسيوناليست بيجاساز نبود». مراد ضياءابراهيمي از ناسيوناليسم بيجاساز، آن ايدئولوژي قوم باور و نژادگرايي است كه معتقد است «ذات ايراني و عظمت ايران را بايد در عصر طلايي پيش از اسلامش جست». مشكلات ايران را ناشي از حمله اعراب به ايران ميخواند و بر اين باور است كه «ايرانيان از نژاد آريايياند بنابراين نسبت خويشاوندي با اروپاييان دارند و از نظر نژادي، پاك سواي اعرابند.»
مصدق با چنين نگرشي مخالف است. او «علنا و حتي در محاكماتش از ايمان شيعي خود ميگفت و در نطقهاي مجلس از امام حسين(ع) ياد ميكرد و هيچگاه پرچم آرياييگري بالا نبرد. هرگز به روايتي تاريخزده استناد نكرد و خودشيفتگي نژادي بروز نداد. نه دوره ساساني را بهشت موعود قلمداد كرد و نه جارچي غربزدگي تمام عيار شد. بر عكس، او مرد عمل بود و هدفهاي سياسي ملموس انقلاب مشروطه را دنبال ميكرد: آزادي، استقلال و حكومت قانون».
نگاه به الگوي وطندوستي و ناسيوناليسم مدني مصدق، امروز و در شرايطي كه انواعي از ناسيوناليسمهاي اقتدارگرا، افراطي، نژادگرا يا انحصارطلب و خيالپرداز در حال قدرت گرفتن هستند، ضرورت پيدا ميكند. ناسيوناليسمي كه در عين تعهد به وطن و تلاش براي اعتلاي آن به انتقاد از تعصب، جزم و جمود، انحصارگرايي، ديگرستيزي و باورهاي ناانديشيده و غلط هموطنان ميپردازد و اهتمام به خويشتن را با پناه بردن به گذشتهاي موهوم و خيالي يكي نميداند. عشق به ميهن، چشمان او را كور نميكند و محبوبش را به شيوهاي درست و خردمندانه دوست دارد چنانكه فردوسي و دهخدا و مصدق ايران را دوست داشتند.