x
کد خبر: ۱۰۸۱۷۸
تاریخ انتشار: ۰۹:۳۸ - ۰۴ خرداد ۱۳۸۹

ماجرای عکس هاي زننده یک دختر!

روزنامه خراسان نوشت: تو با ديگران فرق داري و پدرت آدم متعصبي است. مواظب خودت باش. چون اگر خطايي بکني او گردن تو را از بيخ مي برد و زمين و آسمان را به هم مي ريزد و...!

هر روز منتظر بودم تا با ترس و لرز اين حرف هاي تکراري و آزاردهنده را آويزه گوشم کنم و فقط يک کلمه درجواب مادرم بگويم: چشم!

با شرايطي که در خانه داشتم، عبوس و افسرده بار آمده بودم و يکي از هم کلاسي هايم که تقريبا از مشکلات زندگي ام خبر داشت، هميشه مي گفت: تا زماني که جلوي چشم پدر و مادرت هستي همان چيزي باش که آن ها مي خواهند،اما وقتي تنهايي و از خانه بيرون زده اي آن طور رفتار کن که دوست داري! خونسرد باش و حال پدر و مادرت را بگير.او با اين حرف هاي احمقانه حتي زمينه ارتباط مرا با پسري جوان نيز فراهم کرد.دختر جوان در دايره اجتماعي کلانتري شهرک ناجاي مشهد افزود: من و حامد مدتي به صورت تلفني با هم رابطه داشتيم و گاهي نيز در راه برگشت از مدرسه چند دقيقه اي همديگر را توي پارک مي ديديم.حامد به حرف هايم گوش مي داد و با تعريف و تمجيدهايي که از رفتار و حرکاتم و قيافه ام مي کرد توانست مرا فريب بدهد. من شيفته و دلباخته او شده بودم، اما پس از گذشت چند ماه متوجه شدم پدرم مرا زير نظر دارد به همين خاطر با ترس و لرز به حامد زنگ زدم و گفتم بهتر است همديگر را براي هميشه فراموش کنيم. او با خنده اي گفت: دلم را با خود برده اي و حالا آن را روي زمين رها مي کني تا بشکند و تکه تکه شود، حداقل بيا تا با هم خداحافظي کنيم.

آزيتا ادامه داد: من پيشنهاد حامد را پذيرفتم و به همان پارکي که هميشه قرار ملاقات داشتيم رفتم اما او که با خودرو آمده بود گفت: قيافه ما توي پارک تابلو شده است و از طرفي شايد پدرت اين محل را زير نظر داشته باشد. بيا سوار شو تا نزديک خانه تان تو را مي رسانم و در طول مسير با هم حرف مي زنيم.

ما به راه افتاديم و حامد با حرف هاي احساسي اش حسابي مرا تحت تاثير قرار داد تا جايي که متوجه نشدم از شهر خارج شده ايم. او ناگهان به داخل جاده اي فرعي پيچيد و من با گريه و التماس پرسيدم: کجا مي روي زود برگرد که غروب شده است وخانواده ام نگران مي شوند. ولي او در حالي که درهاي خودرو را با قفل مرکزي بسته بود به راه خود ادامه داد و در مکاني خلوت با توسل به زور و تهديد چند عکس زننده از من گرفت و سپس مرا تا نزديک خانه رساند و رهايم کرد.

متاسفانه از آن روز به بعد حامد با اطلاعاتي که خودم درباره اخلاق و رفتار پدرم به او داده ام مدام زنگ مي زند و تهديدم مي کند که يا بايد به خواسته هاي پليدي که دارد تن بدهم و يا عکس هايم را براي خانواده ام مي فرستد و...

ديگر از اين وضعيت خسته شده ام.الان حدود يک هفته است که از خواب و خوراک افتاده ام. من در پايان مي خواهم بگويم کاش با پدر و مادرم بيشتر دوست بودم، با هم درد دل مي کرديم و آن ها بعضي وقت ها خوبي هاي مرا هم مي ديدند تا اين طور به سادگي فريفته يک مشت حرف چرند و پرند و تعريف و تمجيدهاي پسري حقه باز نمي شدم. اگرچه خودم نيز مقصر هستم چون حماقت کرده ام.
نظر شما
پربازدید ها
طراحی و تولید: "ایران سامانه"