کد خبر: ۱۱۹۸۲۶
تاریخ انتشار: ۱۰:۴۶ - ۲۲ شهريور ۱۳۸۹

ثروت داماد،‌ چشم والدینم را کور کرد

خراسان: با تعجب دور پدرم حلقه زده بوديم و او با آب و تاب برايمان گفت: امروز صبح درخواست وام خودم را به دفتر مديريت شرکت بردم و آقاي رئيس در حالي که با درخواستم موافقت کرد پرسيد: دختر خانمي که چند روز قبل به اين جا آمده بود با شما نسبتي دارد؟ در جوابش گفتم: بله جناب رئيس، مليحه دختر بزرگم است.مهندس در جوابم گفت: ماشاءا... دختر خوب و رعنايي داري و اگر اجازه بدهي مي خواهيم براي امر خير مزاحم تان بشويم.

پدرم با گفتن اين حرف دستم را گرفت و با خنده اي گفت: دخترجان طالع بلندي داري که مهندس مي خواهد تو را براي پسرش خواستگاري کند، فقط در اين باره فعلا چيزي به کسي نگوييد تا اول کار تمام شود بعد جلوي اقوام و آشنايان سرمان را بالا بگيريم و با افتخار دامادمان را نشان همه بدهيم.

زن جوان آهي کشيد و افزود: مادرم نيز با شنيدن حرف هاي بابا، قند توي دلش آب شد و فوري گفت يک آش رشته نذر مي کنم تا اين ازدواج سر بگيرد، حالا عروس خانم برو يک ليوان چاي بياور که گلويي تازه کنيم!

من از جا برخاستم و پرسيدم: خودم را براي کنکور آماده کرده ام، پس دور دانشگاه را بايد خط بکشم؟ پدرم که تاب شنيدن اين حرف را نداشت با ترش رويي به صورتم نگاهي کرد و جواب داد: دخترجان، مي داني قرار است عروس چه خانواده اي بشوي؟، فکر نمي کنم خانواده مهندس با ادامه تحصيل تو در آينده مشکلي داشته باشند.

من واقعا نمي دانستم بايد چه کار کنم و خودم را به دست سرنوشت سپردم.

مليحه در دايره اجتماعي کلانتري جهاد مشهد افزود: شب جمعه آخر هفته بود که مراسم خواستگاري برگزار شد و متاسفانه پدر و مادرم که دست و پاي خود را گم کرده بودند، بدون هيچ شرط و شروطي ريش و قيچي را به دست آقاي مهندس سپردند و من هم که فکر مي کردم والدينم تصميم درستي گرفته اند قبول کردم و چند روز بعد هم سرسفره عقد نشستم.

مدتي از مراسم عقدمان گذشت و نامزدم به ديدنم نمي آمد اما مادرشوهرم مي گفت چون مليحه جان براي کنکور آماده مي شود پسرم نمي خواهد مزاحمش بشود.من کنکور را با موفقيت پشت سر گذاشتم و در رشته تحصيلي بسيار خوبي قبول شدم. اما در ميهماني که خانواده ام به اين مناسبت دادند پدرشوهرم تمام کاسه کوزه ها را شکست و بي رودربايستي گفت: حق نداري درس بخواني و اجازه نمي دهيم پا به دانشگاه بگذاري چون بايد هرچه سريع تر زندگي مشترک خود را آغاز کنيد.

با اين برخورد تند و قاطعانه، کاخ آرزوهايم فروريخت و در کمتر از چند هفته پا به خانه اي مجلل، اما سرد و بي روح گذاشتم. در کمتر از ۴ ماه به دليل مشکلات شديد روحي و رواني که همسرم داشت از خانه فرار کردم. همان موقع مي خواستم طلاقم را بگيرم ولي متوجه شدم باردار هستم و منتظر ماندم تا بچه ام به دنيا بيايد.

مليحه اشک هايش را پاک کرد و افزود: با تولد دخترم، پدر و مادرشوهرم به التماس افتادند که براي آينده اين بچه هم که شده صبر کن همه چيز درست خواهد شد. من به احترام فرزندم و براي حفظ آبروي خانوادگي ام به خانه ام برگشتم و حتي براي درمان شوهرم دست به کار شدم و او را حتي به نزد پزشکي متخصص و ماهر در تهران بردم.الان ۲ سال از آن موقع مي گذرد و بدبختي هاي زيادي به سرم آمده است چون حال شوهرم روز به روز بدتر مي شود و حتي جرأت ندارم يک لحظه بچه ام را با او تنها بگذارم و مي ترسم مبادا بچه به گريه بيفتد و شوهرم او را خفه کند.
نظر شما
طراحی و تولید: "ایران سامانه"