![](http://www.tabnak.ir/files/fa/news/1389/6/29/69089_569.jpg)
تهران امروز: معصومه كه به علت آسيب وارده به غدد لنفاوي چشمهايش ديگر حتي قدرت اشك ريختن را هم از دست داده است تلخ ترين لحظات زندگي 28 ساله خود را اين طور شرح ميدهد: فقط يك لحظه توانستم چشم هايم را بازكنم و پدرشوهرم را ديدم كه پارچي فلزي در دست دارد.
اين حادثه عصر 11 شهريور ماه امسال در شهررضا اصفهان رخ داد؛ زماني كه خانواده معصومه كه درخانه دور هم نشسته و مشغول صرف عصرانه بودند صداي فريادهاي دردآلودي را از داخل كوچه شنيدند. كمي دقت كافي بود تا آنها بفهمند كسي كه اين جيغهاي آتشين را ميزند معصومه جگر گوشه آنهاست كه به همراه پدرشوهرش دقايقي قبل از خانه خارج شده است.
آنها شوك زده و هراسان معصومه را كه فرياد سوختم سوختم او رو به خاموشي بود را سوار اتومبيل كرده و به بيمارستان انتقال دادند. دختر جوان طي راه فقط توانست بگويد كه چه كسي صورت او را سوزانده و از شدت درد از هوش رفت.
ساعتي بعد پليس در محل حاضر شده و با توجه به آخرين گفته مصدوم، حكم جلب حسين علي پدرشوهر وي صادر شد. اما ماموران دريافتند اين مرد پير به علت حمله قلبي در بيمارستان بستري شده است.
اما متهم تحت مراقبت پليسي قرار گرفته و مورد سوال بازجو قرار گرفت: من عروس سابقم معصومه را سوزاندم و اين را انكار نميكنم.از فشار رواني حاصل از اين كار هم سكته قلبي كردم.
ولي ديگر نتوانست ادامه دهد و چون معصومه هم قادر به تكلم نبود به همين خاطر بازپرسي از اطرافيان معصومه آغاز شد كه دچار سوختگي درجه 2 شده و تقريبا تمام صورت او و بهويژه چشمش آسيب ديده بود.
پدر معصومه شرح مفصلي از پيشينه اين كينه داد: كاش هيچ وقت به اين پسر جواب مثبت نميداديم.
داستان 6 سال پيش كليد خورد آن موقع كه خانواده اين پسر گل و شيريني در دست مهمان ما شده و معصومه را خواستگاري كردند؛ ما تحقيقات خود را شروع كرده و متوجه شديم هم خود خواستگارپسر خوبي است و هم خانواده محترمي دارد وچون دخترمان هم موافق بود با اين وصلت موافقت كرديم و دخترمان پا به خانه بخت گذاشت.
2 سالي طول كشيد تا خداوند پسري زيبا به نام آرين را به آنها داد با اينكه توقع ميرفت كه با رسيدن اين كودك روز به روز زندگي دختر و دامادمان بهتر شود اما قصهاي متفاوت رقم خورد و معصومه كمكم گلههاي خود را از كتكها و بداخلاقيهاي شوهرش آغاز كرد. من با دامادم صحبت كردم واز او خواستم با همسرش خوش رفتاري كند و او قول مساعد داد اما زير قولش زده و رفتار بدش را دوباره از سر گرفت. تا اينكه يك روز معصومه گريان و پريشان به خانه ام آمد و از رابطه پنهاني همسرش با زني ديگر صحبت كرد و گفت ديگر حاضر به ادامه اين زندگي سياه نيست. ما هم كه نميخواستيم دخترمان بيشتر از اين رنج بكشد با تقاضاي طلاق او مخالفت نكرديم و اين دو در پاييز 87 از هم جدا شدند.
دادگاه هم سرپرستي اين كودك 2 ساله را به معصومه داد و قرار شد پدر آرين هفتهاي يكبار به ديدن او آمده و هر دو هفته يك بار هم اجازه بردن آرين به خانهاش را براي 24 ساعت داشته باشد. من دخترم را به خانهآورده و اين ملاقاتها طبق قرار ادامه داشت. طي اين مدت بارها به دخترم اصرار كردم كه به خاطر فرزندش هم كه شده سر زندگي خود برگردد اما او كه ياد كتكها و بدرفتاري شوهرش ميافتاد هر بار اين پيشنهاد را رد ميكرد.بعد از آن هم كه شنيدم داماد سابقمان به مواد مخدر آلوده و معتاد شده است.
روز حادثه حسين علي در خانه آمد و گفت ميخواهد آرين را به خانهاش ببرد اما كودك زير بار نميرفت و ميگفت ميخواهد پيش مادرش باشد.حسين علي از معصومه هم خواست تا همراه آنها برود و او نيز قبول كرد. او گفت هديهاي براي آرين خريده و ميخواهد آنها را « سورپرايز» كند.ساعتي بعد معصومه به خانه آمد و آرين را در منزل گذاشت و گفت ميرود تا كادوي او را از پدرشوهرش بگيرد. اما دقايقي بعد آن اتفاق خانه خراب كن افتاد و...
چند روز بعد از اين اظهارات خبر سلامت نسبي متهم به پليس داده و وي به اداره آگاهي برده و اعترافات خود را تكميل كرده و گفت انگيزهاي جز انتقام نداشته است.
همان روزها هم بود كه معصومه اندكي بهتر شده و توانست با لبهاي سوخته خود هرچند بريده بريده صحبت كند. معصومه كه ديگر نه لب داشت و نه اشك با حالتي متاثر گفت: آنروز پدرشوهرم از من خواست با او به پارك بروم. به من گفت كه فكر ميكند عمر زيادي از او باقي نمانده و ميخواهد آخرين حرفهايش را به من بزند.
در پارك از من خواهش كرد كه سر خانه و زندگي سابقم برگردم تا پسرش هم از راه خلاف برگردد اما من قبول نكردم چرا كه ديگر زندگي با آن مرد برايم قابل تصور نبود.
سپس گفت آرين را به خانه ببر تا هديه بزرگي را براي او خريده ام و در ماشين است را بدهم براي او ببري.من هم كودك را پيش پدرم بردم و برگشتم. به ماشين كه رسيديم پدرشوهرم از من خواست چشم هايم را ببندم تا ذوق زده شوم؛ من قبول كرده و آنها را بستم. فقط شنيدم كه در صندوق عقب باز شد و او چيزي را از داخل آن خارج كرد. يك مرتبه صورت و تمام وجودم گرگرفت و تنها چيزي كه از آن لحظات در ذهنم باقي مانده پارچ آهني بود كه در دستان پدرشوهرم قرار داشت.
اين مرد اشتباه فكر ميكرد و مرا باعث اعتياد پسرش ميدانست. او نميگفت كه فرزندش چقدر مرا آزار داده تا مجبور به ترك خانه و زندگي زناشويي ام شدم.من نميتوانستم شوهرم را ببخشم و در خانه پدرم حداقل خيالم راحت بود كه ديگر از كسي كتك نميخورم.
اين پرونده در دادسراي جنايي شهر رضا در حال تكميل است در حالي كه طبق اعلام پزشكي قانوني پلكهاي معصومه از بين رفته و به علت عمق آسيب وارده به قرنيه و عدسي احتمال نابينايي وي بسيار زياد است. لبها، بيني و پيشاني وي نيز دچار جراحتهاي كاري و عميق شده و انگشتان دست وي نيز مجروح شده است.