کد خبر: ۳۱۲۳۴۲
تاریخ انتشار: ۱۷:۴۶ - ۰۱ تير ۱۳۹۴

دهقان فداکار: من زنده‌ام

 دهقان فداکار گفت: خبر مرگم شایعه ای بیش نیست؛ به لطف خدا هنوز زنده ام و فردا میهمان مردم میانه خواهم بود.

ازبر علی خواجوی معروف به ریزعلی خواجوی یا 'دهقان فداکار' کتاب فارسی مقطع سوم ابتدایی در گفت وگو با ایرنا، خبر فوت خود را تکذیب کرد و با ابرازتاسف بر حال کسانی که به این قبیل شایعات دامن می زنند، افزود: خواستار رسیدگی از سوی مراجع ذیربط برای پیدا کردن عامل یا عاملین این شایعه هستم زیرا باعث ایجاد دلهره و نگرانی اطرافیان و خانواده ام شده اند.

رسانه های خبری در روزها اخیر با استناد به شایعات منتشر شده در شبکه های اجتماعی از مرگ دهقان فداکار خبر داده بودند.

دهقان فداکار افزود: عمر دست خداست و هر بنده ای روزی به پیش خدای خود باز خواهد گشت، اما هنوز زنده ام و حالم خوب است.

خواجوی که هفت سالی است از روستای قلعه جوق از توابع بخش مرکزی شهرستان میانه، زادگاهش، به کرج مهاجرت کرده است، اظهار کرد: به دلیل ناراحتی جسمی چهار روز در بیمارستان رجایی کرج بستری شدم و سودجویان با تحریف این خبر و دست به دست شدن آن در شبکه های اجتماعی موجب ناراحتی اعضای فامیل، آشنایان و دوستانم شدند.

دهقان فداکار که در سلامتی کامل به سر می برد و از بیمارستان مرخص شده است، از سفر به شهرستان میانه خبر داد و افزود: فردا در میانه حضور خواهم یافت تا همه بدانند که حال من خوب است و تا خداوند متعال اراده نکرده است، نفس کشیده و زندگی خواهم کرد.

از ریز علی خواجوی خواستم تا یکبار دیگر از آن روز بگوید که اسطوره شده و در یادها و کتابها نقش بست.

دهقان فداکار گفت: در سال 1309 در روستای قلعه جوق از توابع بخش مرکزی شهرستان میانه به دنیا آمدم؛ زندگی ساده روستایی داشتیم و در یک شب پاییزی و بارانی در سال 1341 جان صدها نفر مسافر قطار تبریز- تهران را نجات دادم.

دهقان فداکار از این ماجرا به عنوان بهترین خاطره زندگی اش یاد و تشریح می کند: در یک شب بارانی پاییزی که باجناقم میهمان ما بود، قصد رفتن کرد؛ به رغم اصرارم بر ماندن، به علت بدی هوا نماند و راهی شد و من هم با یک تفنگ شکاری و فانوسی بر دست او را تا ایستگاه راه آهن همراهی کردم و در ایستگاه به مامور سپردم تا وقتی قطار آمد او را راهنمایی کند.

وی اضافه می کند: در مسیر بازگشت و در نزدیکی تونل شماره 18 خط آهن تبریز- تهران متوجه شدم که کوه ریزش کرده و خط راه آهن را مسدود کرده است؛ به طرف ایستگاه رفتم تا اطلاع داده و قطار را از حرکت باز دارم اما قطار حرکت کرده بود.

وی ادامه می دهد: باد شدیدی می وزید و فانوسم خاموش شد. دست در جیبم کردم خوشبختانه کبریتی پیدا کرده ، لباسم را درآورده به تکه چوبی بسته نفت فانوس را بر لباس ریخته و آتش زدم؛ شروع به دویدن کردم و علامت دادم، اما کسی متوجه نشد؛ نزدیک قطار که شدم با اسلحه شکاری تیری در کرده و داد و بیداد راه انداختم تا در نهایت متوجه شدند و قطار از حرکت ایستاد.

ازبرعلی خواجوی که به مدت پنج دهه نامش به غلط 'ریزعلیخواجوی' در کتاب درسی سوم دبستان نوشته شده است، گفت: خوشحال بودم که توانستم قطار را از حرکت باز داشته و جان صدها زن و مرد و کودک معصوم را نجات دهم؛ با وجود سرمای هوا، سرمست از این خوشحالی خیس عرق بودم که مامورین قطار و راننده و برخی دیگر پیاده شده و بر سرم ریخته مرا کتک زدند.

وی اضافه می کند: پرسیدم چرا مرا کتک می زنید، بگذارید حرفهایم را بزنم، بعد اگر خواستید مرا بزنید.

وی یاداور شد: به دستور رییس قطار از کتک کاری من دست کشیدند. من ریزش کوه را توضیح دادم. مرا کنار راننده سوار کردند و قطار به آرامی راه افتاد. کمی جلوتر صحت گفته هایم برایشان آشکار شد و بعد از آن عذرخواهی کرده و مرا مورد تفقد قرار دادند.

دهقان فداکار ادامه داد: آن روز گذشت و من به زندگی عادی خود ادامه می دادم. چند سال بعد از این حادثه به روستای قهرمانلو کوچ کردم. قصه من کمابیش در روستاها و سطح شهر بر سر زبانها بود. در روزی از روزهای سال 1373 یا 1374 بود که داستان فداکاری ام رسانه ای شد.

وی افزود: پس از آن از تهران نیز پیگیر قضایا شدند و استاندار وقت آذربایجان شرقی، هزینه سفر به مکه را تقبل و زمینه اشتغال مرا در راه آهن فراهم کرد. بعدها نام من بعنوان دهقان فداکار و ریزعلی خواجوی در کتابهای درسی نقش بست.

وی اضافه کرد: زندگی من در روستای قهرمانلو شهرستان میانه سپری شد و به جبر روزگار حدود هفت سال پیش به کرج مهاجرت کرده ام و اکنون در حصارک کرج به زندگی مشغولم.

دهقان فداکار با اشاره به اینکه در سال 1385 در سومین همایش اعطای تندیس ملی فداکاری از وی تجلی شده است، با لبخندی بر لب مصاحبه را به پایان می رساند.

نظر شما
طراحی و تولید: "ایران سامانه"