حکایت یک طلاق عجیب و غریب
باشگاه خبرنگاران جوان: چندی پیش زن جوانی با مراجعه به دادگاه خانواده درخواست طلاق داد و در خصوص علت آن به قاضی گفت: آقای قاضی از زندگی با شوهرم خسته شدم. او مرتب از صبح تا شب در حال سرودن شعر است و اصلا به زندگی نگاه جدی ندارد.
وی افزود:هربار به او می گویم باید سرکار بروی و مثل مردهای دیگر دنبال زندگی و پول درآورن باشی می گوید، اصلا روحیه کار کردن در محیط های اداری را ندارد و به پول هیچ اهمیتی نمی دهد. او توقع دارد از صبح تا شب اتاقش باشد و شعر بسراید و کسی هم مزاحمش نشود. شوهرم اصلا زندگی را جدی نمی گیرد و تصور می کند می تواند با شعر و شاعری یک زندگی را بگذارند.
زن جوان ادامه داد:الان یکسال است که دارم رفتارهای همسرم را تحمل کنم و حرفی نمی زنم، ولی دیگر طاقتم تمام شده و می خواهم از او جدا شوم. شوهرم حتی به دنبال یک کار و شغل مناسب هم نمی رود و می گوید می تواند از همین راه سرودن شعر درآمد بدست بیاورد. اما من می دانم که آینده ای ندارد.
بعد از صحبت های این زن شوهر وی نیز به دادگاه احضار شد تا قاضی صحبت هایش را بشنود و بعد از آن در خصوص این پرونده تصمیم گیری کند.