|
به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان؛ به نقل از نیویورکتایمز، استون با دهنکجی گفت: "فکر کنم باید راه بیفتیم." موریتز بورمن تهیهکنندهاش آنها را به گوشه دیگری راهنمایی کرد. برومن پرسید: "اینجا چطور است؟"
استون پاسخ نداد. درحالیکه به زن و شوهر مسنی که سوپ میخوردند چشم دوخته بود، حرکت کرد. لحظهای بعد بالاخره کنار پنجرهای ایستاد. آنجا راحت بود و صدایش به گوش دیگر مشتریان نمیرسید.
چنین احتیاطهایی برایش عادی شده بود. از زمانی که استون تصمیم گرفت فیلم زندگینامه ادوارد اسنودن را بسازد، این افشاگر آمریکایی سوراخ موشی در مسکو پیدا کرده و آنجا مستقر شده بود. این کارگردان که در حین ساخت فیلم "بهشت و زمین" بودائی شده بود و برای فیلم "درها" مواد مخدر و روان گردهای مختلفی را امتحان کرده بود، تصمیم گرفت فعالیتش را از سر بگیرد. درباره فیلم " اسنودن"، او و بورمن آنقدر نگران نظارت دولت آمریکا بودند که چندین بار دفاتر خود در لسآنجلس را به دنبال شنود و برای اطمینان از مسائل امنیتی، پاکسازی کردند.
کارگردان نمیتوانست خوب بخوابد. عکاسی اولیه یک ماه پیش انجامشده بود و اکنون استون به مسکو آمده بود تا فیلمبرداری را آغاز کند. او قهوهای بدون کافئین سفارش داد و حوادثی که او و بورمن را به هتلهای مسکو کشانده بود را کنار هم قرارداد تا جاسوسهای بالقوه مشخص شوند. استون گفت: ژانویه گذشته موریتز با من تماس گرفت و گفت "یه تماس از این یارو داری که نماینده آقای اسنودن است. به مسکو دعوت شدید."
تماس از آنتولی کوچرنا وکیل روسیِ اسنودن بود. در زندگی حرفهایاش، از الیگارشی های روسیه، کارگردانهای فیلم، چند تا خواننده پاپ و یک وزیر دولت دفاع کرده بود. در سال 2012 برای ولادیمیر پوتین تبلیغ کرد و زمانی که اسنودن در مسکو فرود آمد، به فرودگاه شرمتیوو رفت و خدمات خود را به او پیشنهاد داد. سپس کوچرنا رمانی درباره مشتری جدیدش نوشت به نام " زمانِ اختاپوس". کتاب درباره یک افشاگر آژانس امنیت ملی به نام جاشوآ کولد است که در فرودگاه گیر میافتد و یک وکیل روسی آزادش میکند. در ژانویه 2014 چند ماه قبل از انتشار کتاب، کوچرنا با بورمن تماس گرفت تا ببیند آیا استون علاقه دارد از این کتاب یک فیلم هالیوودی بسازد یا نه.
استون در کافه گفت: " تو رو باید از سه فیلمی که ساختی بشناسم؟"
بورمن: "پنج"
در آن زمان استون و بورمن پس از درگیری در طول ساخت فیلم "وحشیها" با بازیِ بلیک لاولی تقریباً باهم قهر بودند. استون گفت: "دعواهایمان را کردیم. می دونید، او آلمانی است و من آمریکایی." توضیح بیشتری نداد.
استون ادامه داد: "تماس گرفت و من هم رفتم. موضوع تنها درباره بورمن نبود. استون نمیخواست یک مستند سیاسی دیگر بسازد. او حدود بیست سال تلاش کرد فیلمی از زندگینامه مارتین لوتر کینگ جونیور بسازد اما فیلم "سلما" با تحسین منتقدان ساخته شد. سپس فیلم قتلعام "مای لای" ساخته شد. مریل لینچ حامی مالی شد، قرار بود بروس ویلیس در فیلم بازی کند و استون برای فیلمبرداری یک دهکده کامل در تایلند ساخت. اوضاع خراب اقتصادی در سال 2008 تامین بودجه فیلم را با مشکل روبرو کرد. استون گفت: "این زخمها به وجود میآیند و از بین نمیروند."
بنابراین استون شک و تردید داشت. اما این اسنودن بود که دستتنها، میزانِ عظیم نظارت آمریکا بر شهروندانش را فاش کرد. بعلاوه، کارگردان به انگیزه نیاز داشت. پس از موفقیتهایی مانند " والاستریت" و "جوخه"، فیلمهای اخیرش موفقیت و توجهی که امیدوار بود را دریافت نکردند. داستان اسنودن تمام پارامترهای یک فیلم محشر را داشت: سیاست، توطئه دولت و مهمتر از همه یک وطنپرست آمریکایی که ایمانش را ازدستداده بود.
اما اول استون و بورمن باید مطمئن میشدند پیشنهاد کوچرنا واقعی است. بورمن از وکیل خواست کتاب و دو بلیت درجه اول به مسکو برایش بفرستد. هر دو روز بعد به دستش رسید. کوچرنا به بورمن شمارهای داد که در صورت هرگونه شک و تردید با آن تماس بگیرند. در آنسو یک کارمند کنسولگری روسیه در سانفرانسیسکو قرار داشت که از قضا طرفدار فیلم "زندگی دیوید گیل" به تهیهکنندگی بورمن بود. همان هفته ویزا گرفتند ( کوچرنا خرید بلیتهای درجه اول برای استون و بورمن و کمک به تسریع دریافت ویزایشان را انکار میکند.)
برومن گفت: "با این اوضاع با خودم فکر کردم کوچرنا میتواند کارها را درست کند."
در میان روایتهای زندگی واقعی، روایت اسنودن بسیار قانعکننده و باورپذیر است. تحولش از یک جوان بیستساله کم رو و خجالتی و سرشار از آرمانگرایی، او را به قهرمان لیبرالهایی که در داستانسرایی دست دارند، تبدیل کرد. اسنودن در خانوادهای از کارمندان فدرال در نزدیکی فورت مید بزرگ شد. او در ارتش ثبت نام کرد، در سازمان اطلاعات مرکزی مشغول به کار شد و به متخصص فنآوری در N.S.Aتبدیل شد. تا تابستان 2013، هزاران سند را دانلود کرده بود، به هنگکنگ رفت و از روزنامهنگاران گلن گرینوالد(وکیل آمریکایی) و لورا پویترس (کارگردان و تهیهکننده فیلمهای مستند) خواست او را آنجا ملاقات کنند.
افشاگریهای اولیه بسیار مهیج بود. نهتنها N.S.A تماسها، ایمیلها و فعالیتهای اینترنتی میلیونها آمریکا را زیر نظر داشت؛ بلکه وارد شبکههای گوگل، یاهو و دیگر شرکتها میشد تا فعالیتهایش را تکمیل کند. روزنانه گاردین این خبر را منتشر کرد و گرینوالد بهتدریج هویت منبع خود را در ویدئویی تهیهشده توسط پویترس آشکار کرد. بسته به احساسات متفاوت نسبت به امنیت ملی، میتوان اقدامات N.S.A را هم لازم و هم خلاف قانون اساسی ارزیابی کرد. استیو وزنیاک شریکِ بنیانگذاری اپل، اسنودن را یک قهرمان خواند. وزیر امور خارجه جان کری او را خائن نامید و دونالد ترامپ خواست او اعدام شود.
با مشهور شدن اسنودن بهعنوان یک رویداد تاریخی، تعداد افرادی که میخواستند در آن شریک باشند افزایش یافت. اکثر آنها به فکر منافع او بودند، اما داستانش باعث پیشبرد اهداف قدیمیای شد که به سخنگو نیاز داشتند. وکلای آزادی مدنی میخواستند وکالتش را بر عهده بگیرند. ناشران سیلی از کتابهای مختلف چاپ کردند از جمله "فایلهای اسنودن: داستان تحت تعقیبترین مرد دنیا" نوشته لوک هاردین از گاردین؛ و "عملیات اسنودن: بزرگترین فاجعه اطلاعاتی غرب" نوشته ادوارد لوکاست از اکونومیست. هیچیک از این دو نویسنده اسنودن را ملاقات نکردهاند.
افرادی با اطلاعات دقیقتر نیز این رخداد را مستند کردند. در سال 2014، گرینوالد کتاب " جایی برای پنهان شدن نیست: ادوارد اسنودن، N.S.A و سازمان نظارت آمریکا " را منتشر کرد. پاییز همان سال، پویتراس کتاب "شهروند شماره چهار" را منتشر کرد که مستندی رمزآلود درباره پسری متواضع و باهوش بود که در حین کار با لپتاپش زیر پتو قایم میشد (این فیلم اسکار بهترین مستند سال 2015 را برد.)
اسنودن سر از روسیه درآورد. او داشت به اکوادور میرفت که آمریکا در میانه سفر گذرنامهاش را لغو کرد و او در مسکو بلاتکلیف ماند. برای روسیه، اسنودن شبیه پرندهای بود که از پنجره باز به داخل پرواز کرده است، یا به قول پوتین "یک هدیه کریسمس ناخواسته". اما ازلحاظ سیاسی اسنودن میتوانست برایشان مفید باشد. پس از تحمل سخنرانیهای بیپایان آمریکا درباره حقوق بشر، ناگهان کرملین میزبان مردی بود که مقیاس بزرگی از نفاق و ریاکاری آمریکا را برملا کرده بود.
کوچرنا بهعنوان راه نجات اسنودن وارد تصویر شد، یا حداقل بهعنوان کسی که در قوانین پناهندگی روسیه به او کمک کند. کوچرنا وکیل باتجربهای بود که پوتین او را در شورای عمومی قرار داده بود تا بر سرویس امنیتی فدرال نظارت کند. یک ماه طول کشید تا کوچرنا درباره پناهندگی اسنودن مذاکره کرد و سه ماه بعد کتاب "زمان اختاپوس" را نوشت.
اولین ملاقات استون با کوچرنا فاجعه بود. استون به من گفت فکر میکردم یک خرس خشن است. کارگردان میخواست اسنودن را ببیند، اما کوچرنا گفت تا زمانی که بر سر ساخت فیلمِ کتاب "زمان اختاپوس" قرارداد بسته نشود اسنودن آنها را ملاقات نخواهد کرد (کوچرنا این موضوع را تکذیب میکند). به گفته استون و بورمن، تا آخر هفته به توافق رسیدند: قرار شد استون رمان را به فیلم تبدیل کند، و در مقابل کوچرنا دسترسی دائم به موکلش را فراهم میکرد.
اولین بار استون را در ژوئن 2015 و پس از این که مطلع شدم مشغول ساخت فیلمی بر اساس رمان کوچرنا است ملاقات کردم. گفت هفته بعد دوباره به مسکو میرود تا فیلم اسنودن را آغاز کند و قبول کرد من را نیز با خود برد. هفته بعد بورمن با من تماس گرفت و با خونسردی گفت: "شما دیگر دعوت نیستید."
در طول آن بیستوچهار ساعت نیویورکتایمز با "بن ویزنر" وکیل اسنودن در اتحادیه آزادیهای مدنی آمریکا تماس گرفته بود تا با موکلش مصاحبهای ترتیب دهد. کوچرنا وکیل اسنودن در روسیه است اما در آمریکا ویزنر همهچیز را اداره میکرد. ویزنر بسیار خشمگین بود. نهتنها به خاطر اینکه یک خبرنگار را به روسیه دعوت کرده بودند، بلکه به خاطر شمایل کلی ماجرا: اسنودن در یک فیلم هالیوودی حضور داشت که کل تدارکات و برنامهریزیهایش توسط وکیلی مرتبط با کرملین انجامشده بود. بورمن بعداً به من گفت ما در قلمرو جاسوسهای چندگانه اسنودن گیر افتاده بودیم. " دو راه برای دسترسی به او وجود دارد: کوچرنا و ویزنر. و این ارتباط کاملاً سیاسی محسوب میشود. این یک موقعیت سیاسی و بسیار فراتر از ما است."
زمانی که بالاخره توانستم با ویزنر تلفنی صحبت کنم، حالت کنترل آسیب به خود گرفته بود. به من گفت فیلم استون بههیچوجه و از هیچ لحاظی به نفع اسنودن نیست. ویزنر گفت: " یکی از قوانینی که ادوارد همیشه سرسختانه به آن اعتقاد داشت این بود که حاضر نیست حقوق زندگیاش را بفروشد." مشارکت اسنودن در ساخت یک فیلم هالیوودی تنها آتش منتقدانش را شعلهورتر میکند که مدعیاند او چیزی جز یک خودشیفته عاشق پول نیست. بعلاوه، میلیونها نفر فیلم استون را خواهند دید که میتواند افکار عمومی را نوسان دهد. ویزنر گفت: "ما باید میان دو گزینه بسیار بد انتخاب میکردیم. او میتوانست سرسختانه از هرگونه ارتباطی اجتناب و یا میتوانست ارتباط اندکی برقرار کرده و مصالحه و توافق کند. نمیدانستم چگونه او را در تصمیمگیری راهنمایی کنم."
به گفته ویزنر، اسنودن با استون ملاقات کرد تا مطمئن شود فیلم داستان واقعی و دقیق را بازگو کند. ویزنر گفت: "ما این وسط گیرکرده بودیم: هیچ ارتباط رسمی با این پروژه نداشتیم، هیچ سودی از آن نمیبردیم و همزمان نمیخواستیم بیکار و بیاستفاده دست روی دست بگذاریم و ببینیم استون چه فیلمی از آب درمیآورد." علیرغم ناراحتیهای اولیه، در کل ویزنر به این فیلم خوشبین بود. ویزنر افزود: " شاید خوب باشد. بههرحال الیور استون فیلم "صورت زخمی" را نوشته است."
استون قصد داشت به مسکو برود تا از اسنودن فیلمبرداری کند که بهنوعی حکم مهر تائید فیلم را داشت.استون عقیده داشت تائید حقایق بهاندازه حضور او در فیلم اثرگذار نخواهد بود. ویزنر گفت: "درست است، اما کلاً حس خوبی ندارم."
ویزنر حق وتوی هر صحنهای از فیلم که اسنودن در آن بود را گرفت. پس از صحبتمان، از بورمن خواست این را در قرارداد ذکر کند. همچنین دوباره تصریح کرد که اگر استون خبرنگاری را با خود بیاورد، اسنودن در فیلم شرکت نخواهد کرد. من و استون بهتدریج به توافق رسیدیم: من حق حضور در فیلمبرداری را نداشتم، اما میتوانستم برای دیدار کوچرنا به روسیه بروم.
چند روز بعد استون را در مسکو ملاقات کردم. کارگردان 69 ساله ابروهای درهم داشت و هنگام راه رفتن به جلو خم میشد که او را شبیه به گاو نری میکرد که همیشه آماده حمله است. از آسانسور هتل با نگاهی رنجور در چهرهاش پدیدار شد. هوا بارانی بود و موهای استون برهم ریخته بود. او گفت: " خبرهای بدی دارم. نمیتوانم آناتولی را با شما آشنا کنم." استون گفت تازه از ملاقات با اسنودن برگشته. اسنودن با ویزنر صحبت کرده و بسیار ناراحت بود. استون افزود: "ادوارد گفته نمیخواهد آناتولی با شما صحبت کند و در اینباره بسیار مصمم است."
چند روز بعد را بیرون هتل منتظر ماندم. زمانی که استون فیلمبرداری نمیکرد، در کافه هتل باهم ملاقات میکردیم و درباره فیلمش برایم صحبت میکرد.
اندکی بعد از نوشتن فیلمنامه بر اساس کتاب کوچرنا، استون با همکار نویسندهاش "کیران فیتزجرالد" که بهتازگی از دانشگاه تگزاس فارغالتحصیل شده بود به مسکو بازگشت. فیتزجرالد که میدانست اسنودن دلتنگ خانه است، چمدانی از چیزهای معروف و محبوب آمریکایی با خود آورد: کرافت ماکارونی و پنیر، ژلههای فنجونی، کوکیهای محلی، شکلات تویزلرز، کره بادم زمینی، هرزنامه، یک کلاه بیسبال اوریولز و یک جفت کتانی کانورس.
فیتزجرالد به من گفت: "شبیه تحویل بسته مراقبتی به یک بچه در اردوگاه تابستانی بود." همچنین یک نسخه از کتاب "ادیسه" که توسط پدربزرگش رابرت فیتزجرالد ترجمهشده بود را برایش برد. " فکر کردم هدیه مناسبی باشد. چون ادوارد هم یکجورایی شبیه ادیسه بود که سعی داشت به خانه برگردد."
اسنودن و استون شروع آهستهای داشتند. اسنودن درباره ساخت فیلمی از زندگیاش تردید داشت. استون هم گفته بود فیلم در هرصورت ساخته میشود، چه اسنودن حضور داشته باشد و چه نداشته باشد. فیتزجرالد میگوید نقش داور را بر عهده گرفت: "الیور ممکن است کمی سرسخت و کوبنده باشد زیرا با افراد سرسخت سروکار داشته. اما ادوارد اینگونه نبود. او یک نوع مرد آلفا (نوعی حالت نیمه هوشیاری توام با تمرکز در انسان) است و ذهن بسیار حساسی دارد. بنابراین من رفتم که بگویم همهچیز درست میشود. او مرد خوبی است و فیلم خوبی هم خواهد ساخت." کمکم اسنودن به آنها اعتماد کرد و به سؤالهایی درباره دوران کودکی، نامزدش لیندسی میلز و کارش در N.S.A پاسخ داد.
فیتزجرالد به آستین بازگشت تا روی فیلمنامه دیگری کار کند و همزمان استون کار بر روی داستان اسنودن را آغاز کرد. در هالیوود فیلمنامه کردن یک کتاب مثل بازی " هر که زودتر رسید" بود و استون در رقابت سختی قرار داشت. در ماه مه 2014 کمپانی Sony Pictures کتاب "جایی برای پنهان شدن نیست" از گرینوالد را فیلمنامه کرد. در ماه ژوئن، استون اعلام کرد کتاب کوچرنا و هاردینگ " فایلهای اسنودن" را برای کار انتخاب کرده است. این تاکتیک جواب داد. کمپانی سونی عصبی و مضطرب شد. امی پاسکال و یکی از مدیران سونی به مدیر دیگری نوشتند "چه خبر است؟" (ایمیلها در جریان هک شدن سرور سونی منتشر شد).
همکار پاسکال فیلم زندگینامه استیو جابز را به او یادآوری کرد. درست است که فیلم با بازی اشتون کوچر اول پخش شد، اما فیلم استیو جابز با بازی مایکل فاسبندر بود که موفق شد. اما پیسکال متقاعد نشد. او پاسخ داد: " الیور استون با اشتون کوچر قابلمقایسه نیست." او از جرج کلونی خواست در کتاب گرینوالد ایفای نقش کند اما کلونی قبول نکرد. کلونی پاسخ داد: "ممکن است استون فیلم را خوب از آب درنیاورد، اما بازهم آن فیلم است که بهعنوان داستان زندگی اسنودن شناخته خواهد شد."
برای استون، پروژه قریبالوقوع کمپانی سونی یک نوع اعلانجنگ بود. فیتزجرالد یک پیشنویس از فیلمنامه تهیه کرد و پاییز همان سال استون با بودجه 50 میلیون دلار به استودیو رفت و دسامبر 2015 را تاریخ اکران فیلم اعلام کرد. اما پیشنهادش رد شد و استون متقاعد شد که استودیوهای فیلمسازی به دلیل موضوع حساس و بحثبرانگیز فیلم میخواهند پروژه را سرکوب کنند. استون گفت: "به همین دلیل شرکتهای صاحبِ استودیوهای فیلمسازی ایده خوبی برای ساخت این فیلم نیستند."
درحالیکه بورمن شتابان به دنبال تامین مالی مستقل پروژه بود، استون به دنبال پیدا کردن بازیگر بود. برای نقش اصلی جوزف گوردون لویت را انتخاب کرد. استون گفت: "او نجابت جالبی دارد. همانگونه که ممکن است خیلیها جیمی استوارت را نجیب و مطلوب در نظر بگیرند. یک نوع بیطرفیای وجود دارد که روی مخاطب تأثیر میگذارد." شایلین وودلی نیز برای بازی نقش لیندای میلز و زاکاری کوئینتو بهعنوان گرینوالد و ملیسا لئو به عنوان پویتراس انتخاب شدند.
در اوایل سال 2015، بورمن و استون صدها هزار دلار بدهی بالا آورده بودند و هنوز هم کمبود مالی داشتند. فیلمبرداری سه هفته به تعویق افتاد تا تهیهکننده با شرکای اروپایی مذاکره کند. در آمریکا، کمپانی Open Road Films فیلم اسنودن را پذیرفت؛ کمپانی کوچکی که بهتازگی فیلم استیو جابز با بازی اشتون کوچر را اکران کرده بود.
استون گفت: "برایمان دردناک بود که کارمان به این توزیعکننده مستقل کشید."
بورمن عقیده داشت Open Road خیلی هم مستقل نیست.
استون گفت: "هرگز اسمش را هم نشنیده بودم. قبلاً در همچنین موقعیتی گیرکرده بودم. ولی نه در سطحی که الآن هستم و نه در این سن. پس برای من بهشخصه بسیار سخت بود."
جلد کتاب "زمان اختاپوس" تصویر چهره اسنودن را نشان میدهد و کره زمین که مانند پرتقال پوستکنده شده و لوگوی CIA را در دل خود دارد. کوچرنا در تصویر نویسنده شبیه خرسی با سربزرگ و موهای سفید است که موبایلش را روی گوش راستش قرار داده و گویی وسط یک مذاکره مهم است. روی جلد آمده "تمام حقیقت درباره مأمور آمریکایی فراری". همچنین: " الیور استون در حال تهیه فیلمی بر اساس این کتاب است."
من کتاب را از استون گرفته بودم که با سلب مسئولیت آن را به من داد. او به من گفت: " فیلمبرداری بر اساس این کتاب آسان است. می دونی، فیلمم بر اساس این کتاب نبود، اما بازهم از خواندنش لذت بردم."
"زمان اختاپوس" در یکشب اتفاق میافتد. قهرمان داستان "جاشوا کلد"در فرودگاه شرمتیوو پناه گرفته و وکیل روسیاش هم کنارش است. واقعیت اساسی کلد آشنا به نظر میرسد؛ همانند نام شخصیتها: نام خبرنگارها پویتراس و گریولد است و سازمانی به نام Mikileaks وجود دارد که توسط آگوستو کاسانجی اداره میشود. در اکثر مواقع، کلد و وکیلش نشسته و درباره زندگی حرف میزنند و برای هم از لائوتسه نقل میکنند. اما لحن خاصی از دوران پس از شوروی در رمان احساس میشود که برای فرهنگ آمریکا شبیه به نامهای عاشقانه است. به تمام اینها نیز اشارهشده است: استیون اسپیلبرگ، بی. بی. کینگ، ترمیناتور، مجله پنت هوس، فایلهای ایکس، پل نیومن، بن جووی، مرد عنکبوتی، دلاور، کوئنتین تارانتینو و توپاک شکور. همچنین این کتاب طعنهی خوشایندی به دولت هم میزند. کوچرنا نوشت: " نهتنها کلد ضربه محکمی به منقار عقاب آمریکایی زد، بلکه لگد محکم و حقارت آمیزی هم نثارش کرد که انگار یک مرغ روستایی بیش نیست."
در پناه گاه، کلد از خوردن پیتزا و ویسکی لذت میبرد. اما همزمان نگران مأموران آمریکایی است که بیایند و او را برگردانند. وکیل به کلد میگوید: " باور کن، روسیه بدترین گزینه نیست و نباید نسبت به ما اینقدر بیاعتماد باشی."
زمانی که به کلد پناهندگی داده شد، تبلیغات نیز شروع شد. کلد اعلام میکند: "در روسیه کار میکنم و یک آپارتمان میگیرم. قبلاً فکر میکردم مجبورم بقیه عمرم را در یک زندان زیرزمینی بگذرانم."
وکیل به او اطمینان خاطر میدهد: "تا جایی که من آقای پوتین را میشناسم، فردی نیست که بهراحتی نظرش را تغییر دهد. همهچیز درست خواهد شد." رمان درحالی تمام میشود که کلد تصمیم میگیرد مثل روسها نوشیدنی بخورد؛ اما وکیل به او پیشنهاد میدهد Kvass را امتحان کند، یک نوع نوشیدنی روسی که از نان گندمسیاه درست میشود. وکیل میگوید این نوشیدنی کوکا- کولای روسیه است. سپس پناهگاه را ترک میکنند.
زمانی که از فیتزجرالد درباره رمان پرسیدم گفت: "عجیب است، نه؟" درواقع کمتر افرادی که با اسنودن در ارتباط بودند تمایل داشتند درباره این موضوع بحث کنند. گوردون لویت به من گفت: "نمی خوام اظهارنظری درباره این کتاب کنم."
طبق آمار ویکی لیکس، استون برای "زمان اختاپوس" یکمیلیون دلار پرداخت کرد. این مبلغ درازای کتابی که استون برنامهای برای استفاده از آن نداشت بسیار هنگفت بود. (کمپانی سونی نیز همین مقدار را برای در اختیار گرفتن حق کتاب "بخور، دعا کن، عشق بورز" پرداخت کرد.) استون توضیح داد: " آن را خریدیم چون دسترسی خوبی به ادوارد پیدا میکردیم. باید او را با خود همراه میکردیم."
در طول بازدیدهای استون، کوچرنا از او در رستورانهای موردعلاقه و خانه ییلاقیاش خارج از مسکو پذیرایی میکرد. فیتزجرالد به من گفت: "یک نوع رابطه برادری و دوستانه داشتند." عکسها از سفرهایی که میرفتند به کارتپستال شبیه بود: فیتزجرالد و استون با پوزخند کلاه ارتش سرخ را بر سر داشتند (هدیهای از کوچرنا) و فیتزجرالد و گوردون در مقابل کلیسای جامع سنت باسیل در حال گرفتن عکس سلفی بودند. درملأعام به اسنودن "ساشا" میگفتند؛ این اسم مستعار را کوچرنا به او داده بود.
من و کوچرنا بالاخره تلفنی صحبت کردیم. گفت این رمان را نوشت چون بسیاری از "نمایندگان هالیوود"، نویسندگان و فیلمسازان با او تماس گرفته بودند و او گفت: "بالاخره با خودم گفتم چرا سعی به نوشتن این کتاب نکنم؟" پرسیدم کدام نویسندگان و کارگردانها با او تماس گرفتند. پاسخ داد: " افراد بسیار زیادی. ولی واقعاً الآن نامهایشان را به خاطر ندارم."
کوچرنا از سوی رسانههای خبری شدیداً تحتفشار بود که میگفتند او با کرملین در ارتباط است. او به موارد بسیاری اشاره میکرد که از موکلانش در برابر F.S.B دفاع کرده؛ ازجمله "پلاتون اوبوکوف" نویسندهای که به جاسوسی برای بریتانیا متهم بود. او گفت: " هرگز هیچگونه توافقی با کرملین نداشتم. سعی کردند بگویند با F.S.B گرهخوردهام اما تمام اینها مزخرف است."
کوچرنا گفت از نویسندگان محبوبش الهام گرفته است، ازجمله تام کلنسی، آلدوس هاکسلی و جورح اورول. وی گفت: "میتوان گفت اختاپوسِ رمان من زادهی مستقیم شخصیت "برادر بزرگ" (از کتاب 1984 جورج اورول) است. همانند بسیاری از داستان نویسان، علاقهای نداشت بگوید کدام بخش از کتابش ریشه در حقیقت دارد. کوچرنا گفت: "انسان تنها میتواند باکسی که به او اعتماد دارد روراست باشد. و در اینجا، چون کسی را نداشت من نقش پدر و مادر را داشتم. بر این اساس، ما مکالمات محرمانه زیادی درباره مسائل گوناگون داشتیم."
او معتقد نبود در نوشتن این رمان تضاد منافع وجود دارد. کوچرنا گفت: "من یک کتاب هنری نوشتم" از آنجاکه وکالت اسنودن را به دلیل منافع عمومی بر عهده گرفت، هیچگاه انتظار نداشت از رابطهاش با او پولی به دست آورد." من پولی از او نمیگیرم. او پولی ندارد. پس یک کتاب نوشتم و کمی پول درآوردم."
بااینکه کوچرنا کسی بود که پروژه "اسنودن" را به حرکت درآورد، اما از قبول هرگونه اعتباری در این زمینه خودداری کرد. او گفت: "از اینجور مسائل بسیار دور هستم. من تنها یک وکیلم. من کجا و هالیوود کجا!"
زمان که به ویزنر گفتند استون کتاب کوچرنا را خریده تا به اسنودن دسترسی پیدا کند، صدایش چند اکتاو بلند شد. ویزنر گفت: "درواقع هرکسی که تابهحال با اسنودن ملاقات کرده که حدود ده دوازدهنفری میشوند، از طریق من بوده و من آنها را ارتباط دادهام." او اسم چند نفر را برد که داگ لیمن کارگردان و همچنان بازیگرانی چون جارد لتو و جان کوساک در این میان بودند.
ویزنر که 45 سال دارد از سال 2001 در A.C.L.U بوده است. قبل از اسنودن نیز تلاش کرده بود نظارت بر جامعه اطلاعاتی را افزایش دهد. ویزنر میگوید ده سال است دارد تلاش میکند و سرش را به دیوار میکوبد و بالاخره اسنودن فرارسید و آن دیوار را خراب کرد. اسنودن نهتنها دامنه وسیع تجاوز به حریم خصوصی مردم را آشکار کرد، بلکه نشان داد مقامات ارشد دولت هرروز مردم را در اینباره گمراه میکردند. ویزنر از زمانی که وکیل مدافع اسنودن شد، دیگر یک شخصیت ژئوپولتیک ناچیز و بیاهمیت نیست. این آشکارسازیها پیشزمینه اصلاحات مهم قانونی را فراهم کرد. اکنون هیچچیز بهاندازه تلاش برای لکهدار کردن شخصیت اسنودن و هدف مشترکشان او را عصبانی و ناراحت نمیکند.
میتوان گفت که کوچرنا برای ویزنر بهنوعی مسئولیت تبدیلشده است. از سال 2013، وکیل روسی اعلام کرد اسنودن در یک وبسایت معروف روسی کاری را آغاز کرده است (که این اخبار صحت داشت) و در رسانههای خبری عکسهایی از موکلش پخش کرد که از زندگی در روسیه لذت میبرد؛ به نمایش اوپرا در تئاتر بولشوی میرود و با خوشحالی سگی به نام ریک را بغل کرده است (بعدها معلوم شد ریک سگ یکی از دوستان کوچرنا است). اکنون کوچرنا رمانی را به استون فروخته و اینطور به نظر میرسد که کارگردان مجبور بود برای دسترسی به اسنودن به یک دلال روس پول بدهد. گویی اسنودن تحت مالکیت مقامات روس است و باید برای ساخت یک فیلم هالیوودی او را از روسها قرض بگیرند.
اقدامات ویزنر در آمریکا موفقیتآمیز بود. اریک هولدر دادستان کل سابق که زمانی یک از منتقدان سرسخت بود اذعان کرده است که اقدام اسنودن یک "خدمت ملی" بود. از باراک اوباما خواسته شد طرح اصلاحات ابر دادههای ارتباطی را اجرا کند و در ماه ژوئن گذشته کنگره قانون آزادی در ایالاتمتحده را تصویب کرد؛ قانونی که نتیجهی مستقیم افشاگریهای اسنودن بود. اکنون اسنودن به عنوان یک عملگرا با قضاوت و عقاید درست دیده میشود. به گفته ویزنر، او اکنون زندگی کاملاً آزادی در روسیه دارد. وی از طریق انتشار ویدئو و چاپ و نشر یادداشتهای مختلف، نقض حقوق بشر در روسیه را محکوم میکند. ویزنر گفت: " فکر میکنم مردم اینگونه تصور میکنند که روسیه هرگز نمیگذارد اسنودن در آنجا بماند مگر آنکه به شیوه دلخواه آنها رفتار کند. اما اینطور نیست. نهتنها با مقامات روسیه همکاری نمیکند، بلکه به یکی از منتقدان آنها تبدیلشده است."
زمانی که نظر ویزنر درباره کتاب کوچرنا را جویا شدم در کافهای نزدیک دفتر کارش در جنوب منطقه منهتن بودیم. گفت: "شاید بهتر است فقط حالتهای صورت من را توصیف کنی؛ و پوزخند زد. البته پوزخندی توأم با اخم.
به گفته وی، اسنودن کتاب کوچرنا را نخوانده است. او گفت: "نکته این است که اسنودن هدفهای بزرگتری دارد. اگر مردم برای شرکت در قتل و ترور باهات تماس بگیرند، مسلماً ناراحت میشوی. اگر مجبور بودی در سلول انفرادی زندگی کنی، نگران میشدی. اگر کتابی به زبان روسی نوشته شود که کسی مشتاق خواندنش نباشد، موفق نخواهد شد."
ویزنر تمایلی نداشت درباره نقش کوچرنا در زندگی اسنودن صحبت کند. اما نگران بود که این ارتباط تا حدودی غیرمعمول است." به نظر میرسد قواعد اخلاقی حاکم بر رابطه موکل و مشتری در روسیه اندکی متفاوت است. خیلی غیرمعمول است که وکیلی با پروندهای تا این حد مهم، عکسهای شخصی موکل خود را در روزنامهها منتشر کند یا کتابی غیرمجاز درباره موکلش بنویسد و آن را به هالیوود بفروشد."
ویزنر و کوچرنا هرگز یکدیگر را ملاقات نکردهاند. باوجود تمام تشویشها، کوچرنا همیشه با گرمی درباره همتای آمریکایی خود سخن گفته. او به من گفت: "ما در یک تیم هستیم. او در آمریکا کار میکند و من در روسیه. اگر میخواهد کتابی بنویسد، من مشکلی ندارم." ویزنر به من گفت قصد نوشتن هیچگونه کتابی درباره اسنودن را ندارد.
روز بعد از فیلمبرداری اسنودن، دوباره در کافه هتل دیدار کردیم و کارگردان روحیه بهتری داشت. فیلمبرداری در ویلای کوچرنا انجام شد. روز طولانیای بود. استون در این فکر بود که با اسنودن مصاحبه کند و لحظهای تأثیرگذار از آن دربیاورد و پایان دراماتیکی برای فیلم ایجاد کند. اما اولین برداشتها سخت و خشک بودند.
استون گفت: "ادوارد عادت دارد به سؤالات در سطح اطلاعاتی پاسخ دهد. اما من پاسخی احساسی میخواستم که برایش دشوار بود." استون 9 برداشت از اسنودن انجام داد. هر دفعه، کار را متوقف میکردند و برای پیادهروی به اطراف ملک کوچرنا میرفتند. تا آخر روز، استون به این نتیجه رسید که اسنودن را به حالت دلخواهش نزدیک کرده است. استون گفت: "او همکاری میکرد. میخواست کار خوب از آب درآید اما بهعنوان یک بازیگر به این کار عادت نداشت. منظورم این است که او بازیگر نیست. و فکر نمیکنم آن روز او را تبدیل به یک بازیگر کرده باشد."
برای اینکه اسنودن احساس راحتی کند، استون با حداقل اعضا فیلمبرداری میکرد. بعضی از آنها اولین بار بود اسنودن را ملاقات میکردند و هیجان داشتند. "آنتونی داد منتل" فیلمبردار به من گفت: "ناگهان این موجود کوچک، شکننده، دوستداشتنی، جذاب و خوشرفتار و زیبا وارد شد. او مثل یک روح قدیمی در یک بدن کاملاً جوان و جدید است. انگشتانش مانند ویولننوازها است." فیلمبرداری با اسنودن، منتل را به یاد تجربیاتش با افراد بسیار معروف انداخت. " مثل بنو و آل پاچینو است. این افراد شبیه بچههای کوچک هستند. اما اگر اسنودن را از قاب خارج کنی، میتواند به بزرگی و شهرت هر یک از این افراد باشد."
مانتل فیلمهای "میلیونر زاغهنشین" و "127 ساعت"دنی بویل را فیلمبرداری کرده، اما "اسنودن" برایش چالش خاصی بود. استون که متقاعد شده بود فیلمبرداری در آمریکا بیشازحد خطرناک است، تصمیم گرفت در آلمان فیلمبرداری کند. آنها باید 140 صفحه نمایشنامه را در 54 روز فیلمبرداری میکردند. تیم فیلمبرداری بهسرعت از مونیخ به واشنگتن، هاوایی، هنگکنگ و سپس دوباره به مونیخ رفتند. مانتل اغلب فرصت پیدا نمیکرد قبل از فیلمبرداری مکانهای فیلمبرداری را بررسی کند. برای کاهش هزینهها، روستاییهای مونیخ باید نقش روستاییهای مریلند و ویرجینیا را بازی میکردند. استون گفت: "خداروشکر که آلمانیها مثل آمریکاییها بازی میکنند."
برای بازیگران، پارانویا و وحشتی که در فضا حاکم بود استرس تولید فیلم را بیشتر میکرد. گوردون لوین گفت: "اسنودن هم در شرایط استرسزایی قرار داشت. اما مسلماً ساختن فیلم در برابر کاری که او در واقعیت کرد مثل قدم زدن در پارک بود."
در اواخر بهار 2015 که استون در حال اتمام فیلمبرداری بود، مادرش ژاکلین گودت در سن 93 سالگی درگذشت. مادرش با او در مونیخ تماس گرفته بود اما استون نتوانست فیلمبرداری را متوقف کند. استون در طول مراسم خاکسپاری در مونیخ ماند و به فیلمبرداری ادامه داد. استون به من گفت: " رفتن من به لسآنجلس حداقل سه روز فیلمبرداری را متوقف میکرد. میدانستم که مادرم نزدیک به مرگ است. اما فکر میکردم میتوانم خودم را بهموقع به او برسانم."
سفر استون به مکزیک برای فیلمبرداری از اسنودن واقعی آخرین بخشی بود که برای تکمیل فیلمش نیاز داشت. اما بازهم نگران بود. میترسید فیلم به بیرون درز پیدا کند و منتقدان آن را موردحمله قرار دهند و این موضوع اسنودن را آزرده کند. او میخواست برای آغاز ویرایش به نیویورک برود و برنامهریزی کرده بود که به مسکو بازگردد و بخشهایی از فیلم را به اسنودن نشان دهد. او برخاست و گفت: " در نیویورک میبینمتان"
و بعد به مدت شش ماه ناپدید شد.
قبل از اینکه استون ساختن فیلم را آغاز کند، با گرینوالد و پویتراس ملاقات کرد. استون و گرینوالد باهم صمیمی شدند و زمانی که کتاب گرینوالد قبل از انتشار در هالیوود محبوب شد؛ برای مشاوره نزد استون رفت. گرینوالد گفت: "پیش خودم فکر کردم اگر هرگونه علاقهای به ساخت فیلم داشته باشد، در این دیدار به من خواهد گفت."
آن موقع استون علاقهای به این کار نداشت و بنابراین گرینوالد با سونی مذاکره کرد. از بازیگران اصلی، زاکاری کوئینتو (که در فیلم استون نقش گرینوالد را بازی کرد) تنها کسی بود که همتای واقعی خود را ملاقات نکرد. گرینوالد گفت: "برایم خیلی عجیب بود. شاید استون فکر میکرد نوعی خصومت رقابتی نسبت به پروژهاش دارم؛ نمیدانم. مطمئن نیستم." ( استون گفت نیازی نبود کوئینتو او را ببیند زیرا ویدئوهای زیادی از این خبرنگار در اینترنت وجود دارد.)
در بهار سال 2014، استون به برلین رفت تا پویتراس را ملاقات کند. این ملاقات خوب پیش نرفت. به گفته پویتراس، استون پیشنهاد داد انتشار " شهروند شماره 4" را به تعویق بیندازد. پویتراس به من گفت: "مسلماً نمیخواستم چنین کاری کنم. اینکه فیلمساز دیگری به من بگوید انتشار را به تعویق بیندازم تا حدودی توهینآمیز بود."
استون آزرده شد. اما بازهم با او ملاقات کرد. آنها درباره فیلمهای جدید ازجمله " 12 سال بردگی" صحبت کردند. استون اعتقاد داشت فیلم خیلی خشن است؛ اما پویتراس این خشونت را بسته به موضوع فیلم ضروری میدانست. استون روزبهروز ناامیدتر میشد. پویتراس میگفت: "گاهی اوقات میآمد و دستهایش را دور گلویم فشار میداد. یکجور شوخی بود. اما کلاً دیدار خوشایندی نبود."
استون میگوید تنها پیشنهاد کمک در توزیع را به پویتراس داده. استون گفت: "فکر کردیم به او کمک کنیم فیلمش یا فیلم ما بیرون آید." همچنین به یاد نداشت تظاهر به خفه کردن پویتراس کرده باشد. "فکر میکنم وقتی با او حرف میزنید حس میکنید که بسیار دیوانه است. اما من دوستش دارم و تحسینش میکنم. فیلمهایش را دیدم و سعی داشتم کمکش کنم. اگر لورا سعی دارد من را به تجاوز یا تلاش به کشتنش متهم کنم، دیوانه است."
اما استون میخواست فیلمش تائید شود. این فیلم نشاندهنده شخصیت او بود: دارای اصالت، تند و شدید، سرسخت و بلندپرواز. اگر پویتراس واکنش شدیدی به پیشنهاد استون نشان داد، به این دلیل بود که قبلاً با سونی درگیر شده بود. بعدازاینکه استودیوی سونی کتاب گرینوالد را نمایشنامه کرد، سونی به پویتراس پیشنهاد داد حقوق کتابش را بخرد که او این پیشنهاد را رد کرد. سونی به او پیشنهاد داد بهعنوان مشاور در پروژه حضورداشته باشد، اما زمانی که قرارداد را برایش فرستادند در آن ذکرشده بود که استودیو میتواند به نوارها و نوشتههای پویتراس دسترسی داشته باشد. او گفت: "زمانی که الیور پیش من آمد همه این ماجراها را با سونی تجربه کرده بودم."
پویتراس زنی با بیان نرم و ملایم و محتاط است که نامش ده سال گذشته در لیست نظارت دولت بوده است. مقاومت او در شرکت در پروژههای مختلف مرتبط با اسنودن بیشتر ربط به این موضوع دارد که به شخصیتی در داستان تبدیلشده که دیگر کنترلی بر آن ندارد.
موضع پویتراس این است که "داستان اسنودن" تنها متعلق به اسنودن است. پویتراس گفت: "میتوانستم در هنگکنگ از او درخواست قرارداد حقوق زندگیاش را کنم. اما به این مفهوم باور ندارم. امیدوارم هر زمان که خودش آماده است داستانش را بازگو کند."
اما درنهایت نه گرینوالد و نه پویتراس به فیلم استون اعتراض نکردند. زمانی که فیلم گرینوالد در حال تولید بود، او با خود فکر میکرد داستان اسنودن بهتر است در دستان استون باشد تا هر کس دیگری. اسنادی که از سونی به بیرون درز یافت این مسئله را تائید میکند: "در ایمیلهای یکی از مدیران سونی پیشنهادشده بود نحوه انتشار اخبار را پررنگتر کنند و "جاسوسی غیرقانونی" را به "جمعآوری اطلاعات" و سوءاستفاده از قدرت" را به "اقدامات" تغییر دهند.
گرینولد به من گفت: "نگرانی بزرگ من درباره اسنودن و هالیوود این است که بهطور کامل از خاصیت سیاسیاش تخلیه شود. باوجود تمام حرف ه از آزادی در هالیوود، حقیقت این است که بسیار به دولت نزدیک است. خوشحال بودم که الیور فیلم را درجایی میسازد خطر چنین حوادثی وجود ندارد. "
تابستان امسال، همه نگرانیها ازمیانرفته بود. فیلم کامل شده و استون رسماً پروژه سونی را شکست داده بود. شرکت Open Road همان توزیعکنندهای که استون نگرانش بود برای فیلم "اسپات لایت" اسکار گرفته بود. بنابراین همه خوشبین و البته کمی متعجب بودند. بورمن گفت: "اول فکر میکردم اشتباهی شده است." کمپانی Open Roads تاریخ انتشار فیلم را جلو انداخت و توانست فیلم را در میان رقبای اسکار قرار دهد.( اسنودن در سپتامبر 2016 و یک روز پس از تولد هفتادسالگی استون پخش شد.)
اسنودن درباره این مقاله اظهار نظر نکرد. اما استون به من گفت فیلم را دیده و خوشش آمده است. او بعدها درباره فیلم استون گفت: "این پروژه واقعاً من را عصبی و مضطرب کرده بود. اما فکر میکنم استون کارش را خوب انجام داد و فیلم بسیار مؤثری بود."