|
به همین خاطربلافاصله پس از آزادی موتورسیکلتی تهیه کردم تا با آن در پیک موتوری بهصورت موقت کار کنم که حداقل هزینه مواد مخدرم را تهیه کنم. اما همین که سوار موتور شدم همان حس قدیمی به سراغم آمد. شاید باورتان نشود اما موتور مرا از خود بیخود میکند و به من دستور میدهد که چه کاری انجام دهم. باورش کمی سخت است اما انگار یک روح همراه من سوار موتور میشود و صدایش را میشنوم که میگوید سرقت کن. آن روز هم موتور به من میگفت که باید تلفن همراهها را سرقت کنی و از این زندگی لعنتی خودت را نجات دهی. این طور شد که من دوباره سرقتهایم را از سر گرفتم و روز حادثه به همراه همدستم سوار موتور بودیم که دوباره آن صدا را شنیدم. زمزمههای وسوسهکنندهای که مرا مجبوربه سرقت کرد. زمانی که که صدا به سراغم آمد موضوع را به دوستم گفتم و تصمیم گرفتیم سرقت کنیم. با دیدن گوشی گران قیمت در دست مرد جوانی، موتور به من دستور داد تا گوشی را سرقت کنیم. اما از بخت بد ما، کسی که میخواستیم از او سرقت کنیم مرد ورزشکاری بود که ما را با کمک مردم به دام انداخت.بهدنبال اعترافهای مرد میانسال، همدست او نیز به گوشی قاپی و کیف قاپی برای تأمین هزینه مواد مخدر اعتراف کرد.
بدین ترتیب دادیار پرونده دستور شناسایی مالباختگان دو مرد شیشهای و تحقیق از آنها را صادر کرد.