فردا؛ محسن مهدیان: انتخابات تمام شده است و قرار نیست به گذشته برگردیم. اما بازخوانی تاریخ انتخابات، خاصه ماجرای واپسین هفته مانده به انتخابات از دو جهت اهمیت دارد؛ یکم درسهایست که برای آینده بهکار میآید و دوم از تحریف آنچه گذشته است جلوگیری میکند.
در این تحلیل بررسی میکنیم که چرا ماندن رئیسی و کنارهگیری قالیباف اشتباه بود و دلیل انتخاب این تصمیم نادرست به چه خطای مفهومی و سیاسی برمیگشت؟ طبیعی است که بنا نداریم کسی را مقصر نشان دهیم بلکه صرفاً تحلیلی تاریخی و مفهومی از «آنچه گذشته» و «آنچه تحلیل شده» و «آنچه نباید میشد» بیان شده است.
پیش از هرچیز باید توضیح داده شود که کنارهگیری قالیباف ناشی از فشار و اصرار دیگران نبود و کاملاً برمبنای شرایط سیاسی موجود بهصورت آگاهانه و فداکارانه اتخاذ شده است. قالیباف از روز اول انتخابات تاکید داشت در صحنه رقابت تنها یک نامزد اصولگرا باید باقی بماند. در هفته آخر همه نظرسنجیها نشان میداد روحانی در صورت عدم وحدت اصولگراها در مرحله اول پیروز قطعی انتخابات است. در آخرین روزهای منتهی به کناره گیری قالیباف، روحانی در نظرسنجیها بالغ بر ۴۵ درصد آرا را داشت و این درحالیست که ۱۵ درصد رأی مرددها و ۴ درصد رأی جهانگیری هنوز محاسبه نشده و طبیعی بود که روحانی در دور اول حدنصاب آرا را پیدا میکرد. جهت همه نظرسنجیها این بود که یک نفر باید بماند و دور دومی وجود ندارد و باید در همین دور اول یک نامزد اصولگرا با روحانی رقابت کند. قالیباف با همین منطق اعلام کرد که یک نفر باید هرچه زودتر کنارهگیری کند.
اما سؤال این بود که کدامیک؟ قالیباف یا رئیسی؟ قالیباف وقتی متوجه شد تحلیل بزرگان اصولگرا بر ماندن رئیسی است بدون اشکال و انتقاد و بهانهای از صحنه رقابت بیرون رفت. اما ماجرا این است که این تصمیم اصولگرایی مطابق با چه منطق و چقدر به واقعیت نزدیک بود؟
قبل از هرچیز باید تاکید شود که این تحلیلها برای یک هفته مانده به انتخابات است. طبیعی است که بعد از اعلام نتایج خیلی مسائل روشن شده است. اگر بخواهیم با نتایج نهایی تصمیم اصولگراها را تحلیل کنیم دچار خطای فاحشی شدیم؛ بنابراین دو فرض وجود دارد. یکم اینکه اصولگراها برای پیروزی برنامهریزی کردند و دوم اینکه مطابق اطلاعات همان روزها تصمیم گرفتند و الان قرار نیست صحت و درستی آن تصمیم را با نتایج نهایی بررسی کنیم.
در اینباره و برای فهم این تصمیم تاریخی ۲ سطح تحلیل با ۲ سرفصل وجود داشت. یکی «وضعیت موجود نامزدها» و دوم «احساس پیروزی هرکدام». به تعبیری یکبار باید بررسی شود که وضع موجود هرنامزد به چه نحوی است و دیگر اینکه کدام نامزد به پیروزی نزدیکتر است و با او احساس پیروزی بیشتری میشود؟
شاخص اول؛ بررسی وضع موجود
برای بررسی وضع موجود باید دو موضوع توامان مورد توجه قرار میگرفت؛ یکی بررسی «کمیت آرا» و دیگری نیز «کیفیت آرا». کمیت آرا یعنی اینکه وضعیت هر نامزد در نظرسنجیها صرفاً از جهت مطلق اعداد به چه نحوی است و کیفیت آرا نشان میداد که ترکیب سیاسی رأیدهندگان به چه صورت است؛ مثلاً اگر قالیباف کنارهگیری کند آرای او میان دیگر نامزدها به چه صورتی توزیع میشود؟
بررسی این بخش صرفاً بر اساس نظرسنجیهای موجود است. سه نظرسنجی مورد توجه بزرگان اصولگرا بود. یکی نظرسنجی دانشگاه تهران و یکی صداوسیما و یکی هم بسیج. نظرسنجی بسیج به دلایل روشن نمیتوانست مورد توجه و استناد قرار بگیرد. فارغ از اینکه سابقه نظرسنجیهای بسیج نشان میدهد که دقت علمی لازم را ندارد؛ اما فاصله معنادارش از دو نظرسنجی دیگر کفایت میکرد که کناره گذاشته شود و مبنای تصمیمگیری نباشد؛ حال آنکه چنین نشد و این خودش یک انتقاد جدی بود. مثلاً درحالیکه دو نظرسنجی دیگر تفوق روحانی را نسبت به قالیباف و رئیسی نشان میداد، نظرسنجی بسیج از ابتدا تاکید داشت که رئیسی نسبت به روحانی دست برتر دارد؛ بنابراین اعتنا به این نظرسنجی خودش خطا بود.
اما بین این دونظرسنجی آنچه با جزئیات در اختیار ماست نظرسنجی دانشگاه تهران است. ضمن اینکه این نظرسنجی نشان داد با دقت بیشتری نتایج انتخابات را پیشبینی کرده است. البته سابقه نظرسنجی دانشگاه تهران در گذشته نیز موید همین است. با این حال تفاوت اعداد در دو نظرسنجی آنقدر نیست که نتایج این تحلیل را تغییر دهد. در این تحلیل سعی شده است کف اعداد منظور شود.
مطابق نظرسنجی دانشگاه تهران در روزهایی که کنارهگیری یک نامزد مورد بررسی بوده، بدین نحو است؛ قالیباف ۲۲ درصد، رئیسی ۱۷ درصد، آرای مردد نیز ۱۲ درصد.
همانطور که مشخص است قالیباف در بررسی نقطهای نسبت به رئیسی پیشتاز است. اما مساله مهمتر «کیفیت» آراست. همین نظرسنجی از جهت کیفیت آرا نشان میدهد که کنارهگیری قالیباف باعث میشود حداقل ۵۰ درصد آرای وی سمت روحانی برود. حال سؤال این است که مطابق این شاخص چرا قالیباف باید کنارهگیری میکرد؟
در پاسخ به این سؤال دو دلیل را ذکر کردهاند. یک دلیل مرتبط به همین آمار و ارقام است و یک دلیل دیگر تحلیل شرایط سیاسی انتخابات است. هردو دلیل سر جای خود بررسی میشود.
موافقان کنارهگیری قالیباف درباره این امار میگفتند بجز بررسی نقطهای باید شیب تغییرها نیز بررسی شود. استدلالشان این بود که فرآیندها و روندها نشان میدهد که آرای قالیباف کاهنده است و آرای رئیسی در حال رشد است. این ادعا درست بود. نظرسنجیها نشان میداد که رأی قالیباف کاهنده و رئیسی برعکس است، اما سؤال این است که آیا با همین بررسی روندی، بازهم به رئیسی میرسیدیم؟
استدلال دوم اصولگراها این بود که درست است که رأی قالیباف در بررسی نقطهای بالاتر است، اما ما برای ادامه رقابت به شوک سیاسی نیاز داشتیم و این شوک تنها با حضور جا نفداها در کف خیابان ایجاد میشود که این جا نفداها را رئیسی داشت و قالیباف نداشت.
دلیل اول مربوط به همین سرفصل «ارزیابی وضع موجود» است و دلیل دوم مربوط به «پیشبینی آینده» و «احساس پیروزی»؛ بنابراین دلیل اول را در همین بخش بررسی میکنیم و دلیل دوم را در بخش بعدی.
ارزیابی دلیل اول.
اگر روند تغییر آرای هر نامزد را بررسی کنیم باز هم به رئیسی نمیرسیدیم. چرا؟
یکم. نخستین سؤال این است که این آرای کاهنده چه مقدار روی پیشبینی قدرمطلق آرا تأثیر داشت؟ یعنی اگر همین روند ادامه پیدا میکرد و آرای رئیسی رشد میکرد مقایسه این دو به چه نحوی بود؟ قالیباف در روز تصمیمگیری ۲۲ درصد رأی داشت و رئیسی ۱۷ درصد. در همین ایام آرای مردد ۱۲ درصدند. اگر رئیسی در بهترین حالت ۵۰ درصد رأی مرددها را میگرفت باز هم ۲۳ درصد میشد یعنی بعد از یک هفته تلاش برای جذب آرای مردد، تازه به کف رأی قالیباف میرسید. مضافاً اینکه با توجه به کیفیت آرا با کناره گیری قالیباف ۵۰ درصد آرا به سبد رأی روحانی ریخته میشود؛ بنابراین بازهم قدرمطلق آرا به نفع جریان اصولگرا نبود.
دوم. آرای قالیباف کاهنده بود، اما این ریزش آرا کجا رفته بود؟ طبیعی است که بخشی سمت رئیسی و بخشی سمت روحانی. بخشی که سمت رئیسی رفته است که با کنارهگیری رئیسی باز میگشت، اما بخش دوم مهم است؛ آرائی که سمت روحانی رفته است را چه کسی میتواند پس گیرد؟ رئیسی یا خود قالیباف؟ کدام یک بمانند احتمال جذب مجدد آرای جدا شده وجود داشت؟
سوم. نکته سوم که بسیار مهم است اینکه رئیسی در بهترین حالت میتوانست از آرای مردد جذب کند. درحالیکه قالیباف بجز رأی مردد، با شوک جدید میتوانست آرای شناور در سبد رأی روحانی را هم جذب کند.
چهارم و در نهایت اتکا به کیفیت آراست. اگر برای پیروزی برنامهریزی شده بود، ماندن رئیسی ولو با رأی فزاینده جای حذف آرای قالیباف به سمت روحانی را نمیگرفت. به تعبیری جمع جبری رئیسی و قالیباف بدون برداشتن از آرای مردد میشد ۱۷ + ۱۱ (۲۲ درصد رأی قالیباف که ۵۰ درصد آن سمت روحانی رفته است میشود ۱۱ درصد) یعنی ۲۸ درصد حال آنکه با کنارهگیری رئیسی ۳۹ درصد رأی داشتیم. جالب اینکه همین نظرسنجی دانشگاه تهران در روز کنارهگیری نشان میدهد دوقطبی روحانی قالیباف ۴۸ به ۴۲ است و دوقطبی رئیسی و روحانی ۵۵ به ۳۳ درصد؛ بنابراین ارزیابی وضع موجود نامزدها چه با مقایسه نقطهای و چه روندی نشان میدهد که قالیباف باید در صحنه میماند.
شاخص دوم؛ احساس پیروزی
در این سرفصل باید بررسی کرد که تحلیل شرایط سیاسی جامعه به چه نحوی است و اصولگراها باید چه میکردند و با ماندن کدام نامزد به پیروزی نزدیکتر بودند؟
در این رابطه ۲ موضوع باید مورد توجه قرار میگرد. یکم «احتمال دوقطبیهاست» و دوم «قدرت ساخت شوک انتخاباتی».
شاخص اول این است که با کدام نامزد دوقطبی کمتری ساخته میشد؟ اصلاً چرا باید از دوقطبی پرهیز میشد؟ دلیلش روشن است. دوقطبیهای سیاسی فارغ از ضررهای کلان آن برای نظام که اتفاقاً علت حذف احمدی نژاد بود، مهمترین فرصت برای دیده نشدن اشکالات روحانی است. از ابتدا هم روحانی تلاش میکرد با ایجاد دوقطبیهای تعصبی نقدهای مربوط به اقتصاد و معیشت مردم دیده نشود. جالب اینکه در این راه رسانههای ضدانقلاب و برخی در داخل نیز همراه بودند. در دوقطبیهای سیاه و سفید و مرگ و زندگی اولاً اشکالات اصلی دیده نمیشود و دوم آرای سیاه و ضدانقلاب هم به صحنه میآیند و به نفع نامزد مخالف عمل میکند.
تقریباً همه اتفاق نظر داشتند که در شرایط دوقطبی، روحانی دست برتر دارد، چون با ایجاد رقیبهراسیها، نه صدای انتقادها شنیده میشود و نه وعدههای اقتصادی و معیشتی.
برای اینکه متوجه شویم کدام نامزد در ایجاد دوقطبیهای دیو و دلبری، بیشتر مؤثر است لازم است دو شاخص را بررسی کنیم؛ اول اینکه دوقطبی دیو و دلبری یعنی همه بدی در مقابل همه خوبی. باید همه بدی را بتوان در یک نفر جمع کرد نه فقط یک نسبت بد را. مثلاً اگر به یک نامزد تنها اتهام اشرافیت بزنیم او را تبدیل به دیو نکردیم تنها یک اتهام زدیم. این «هیجان» است و با «قطبسازی» فرق دارد. قطب سازی یعنی یک کل ساختن، یک دیو، باید همه ویژگیهای دیو شدن را داشته باشد؛ هم فساد اقتصادی هم ضدآزادی بودن هم جنگطلب بودن، هم ضد رفاه بودن و ....
دوم اینکه برای نسبت دیو دادن باید زمینه آن وجود داشته باشد. کسی که کچل است را نمیتوان درباره زلف افشان او قلمفرسایی کرد. کسی که دماغش کوچک است را نمیتوان به او نسبت دماغ فیل داد.
رقیب هراسی گرچه مجموعهای از اتهامات کذب و دروغ را به رقیب نسبت میدهد، اما مساله این است که این اتهامات از طرف مخاطب باور میشود و زمینه باور آن وجود دارد. با این توضیح کدام نامزد مستعد دوقطبی دیو و دلبر بود؟
روحانی از مناظره سوم روی سخنش سمت رئیسی بود. از ابتدا هم همه رسانههای ضدانقلاب رئیسی را نامزد اصلی و مقابل روحانی معرفی میکردند. چرا؟ چون رئیسی همه ویژگیهای لازم را برای اتهام و رقیبهراسی داشت. میگفتند جنگطلب است و البته نشانهاش را جلیلی میدانستند. میگفتند احمدینژادی است و نشانهاش را یاران نزدیک رئیسی معرفی میکردند. میگفتند دیوار کشیدن در پیادهروها و نشانهاش را آیتالله علم الهدی و تقابل با کنسرتها میدانستند و میگفتند ضدآزادی و بازهم آیتالله اعدام و سال ۶۷ را نشانه میگرفتند. این همه، دروغ و تهمت بود، اما ماجرا این بود که پذیرش این تهمتها به جهت نشانهها و امارهها وجود داشت. حال سؤال این است که این نشانهها برای قالیباف هم بود؟ مردم میپذیرفتند که قالیباف ضد آزادی و موسیقی است؟ او که دهها سینما و سالن تاتر و موسیقی در این شهر احداث کرده میتواند ضد آزادی باشد؟ کسی که سالها علیه احمدینژاد حرف زده است میتواند احمدینژادی باشد؟
ممکن است برخی بگویند برای قالیباف ساختمان پلاسکو و املاک نجومی را مطرح میکردند. یا حتا ماجرا تکراری گازنبر. اما پاسخ این است که باید بین هیجانسازی و دوقطبیسازی تفکیک قائل شد. همان اصل اول که توضیح داده شد. هیجانسازی با یک مؤلفه ایجاد میشود و ماندگاری ندارد و مهمتر اینکه دیو و دلبر نمیسازد. اما دوقطبی کارکردش دیو و دلبری و جنگ و صلح و مرگ و زندگی است. باید مجموعهای از عوامل کنار هم قرار گیرد تا یک نفر دیو شود. املاک نجومی و گازنبر هیجان انتخاباتی میسازد، اما دیو نمیسازد. چه آنکه همه این اتهامات مطرح شده بود و اگر میخواست مؤثر باشد، پیشتر میشد.
در نهایت برای فهم ابعاد این دوقطبی خطرناک در هفته آخر، بدنیست مجدد به نظرسنجیها رجوع کنیم. در ابتدای انتخابات، مطالبه بیکاری و اشتغال در صدر مطالبات مردم با فراوانی ۷۵ درصد بود و آزادی ۵ درصد. حال آنکه تصمیم ما و رقیبهراسی حریف باعث شد این مطالبه ۵ درصدی مساله اصلی انتخابات شود و نقدها و وعدههای مربوط به مطالبه ۷۵ درصدی دیده نشود.
شاخص دوم؛ شوک انتخاباتی
ارزیابی این شاخص اهمیت بیشتری دارد چرا که تصمیمگیران اصولگرا در ذیل این سرفصل معقتد بودند که جا نفداهای رئیسی قدرت شوکسازی داشتند و قالیباف از این جهت دستش خالی بود. ارزیابی این ادعا بسیار بااهمیت و کلیدی است چرا که بر تصمیمات مشابه نیز مؤثر است.
برای شوکسازی ۲ مؤلفه اهمیت داشت. یکی شوک خبری که در هردو مشترک بود و دوم نقش جا نفداها برای استمرار بخشیدن به این شوک.
موافقان ماندن رئیسی اعتقاد داشتند که کنارهگیری وی باعث میشود جا نفداها یا خنثی شوند ویا علیه قالیباف عمل کنند. به این فهم چنین اتفاقی نمیافتاد و این ناشی از عدم شناخت صحیح از ترکیب جا نفدایی در انتخابات بود. چرا؟
جا نفدا چه کسی است؟ جا نفدا کسی است که رایش ایدئولوژیک است و بغیر رأی خودش تلاش میکند دیگران را نیز برای رأی دادن مجاب سازد. این افراد به جهت مانور خیابانی هم رأی سازند و هم آرای مردد را با اکثریت نمایی جهت میدهند.
نکته کلیدی اینجاست که جا نفدا چطور ساخته میشود؟ ما دو مدل جا نفدا داریم. «جا نفدایی تولایی» و «جا نفدای تبرائی». جا نفدای تولائی به جهت تمایل به نامزد مورد علاقهاش به صحنه میآید و جا نفدای تبرائی به جهت نفرت از نامزد مقابل تلاش میکند. مثلاً بسیاری از جا نفداهای روحانی میدانستند که وی نامزد اصلی اصلاحطلبها نیست و به شعارهایی که میدهد نه اعتقاد دارد و نه عمل میکند، اما میزان نفرتشان از نامزد مقابل باعث شد برای روحانی کار کنند. این موضوع درمورد جا نفداهای اصولگرا و انقلابی به مراتب جدیتر بود. چون برای حذف روحانی دلائل محکم ایدئولوژیک مثل غربزدگی و آمریکاخواهی و سرمایهداری و اشرافزدگی داشتند. طبیعی است که فارغ از نامزد مورد علاقهشان، حذف روحانی اولویت بالاتری داشت. اما بزرگان اصولگرا جا نفدایی تبرایی را نادیده گرفتند.
دوم استفاده از ظرفیت اصولگراها برای به خط کردن جا نفداها بود که اصولگراها به جهت نادیده گرفتن جا نفداهای تبرایی چنین نقشی برای خود ندیدند. همان کاری که یک روز بعد کناره گیری، قالیباف انجام داد و در جمع اعضای ستاد خود تاکید کرد از امروز باید برای پیروزی رئیسی فعالیت کنند. آیا اگر بزرگان جریان اصولگرا در یک مراسم جمع میشدند و تاکید میکردند امروز عبور از روحانی مهمتر از اختلافات داخلی است جا نفداهای کف خیابان به خط نمیشدند؟ اصلاً بزرگان اصولگرا برای خودشان نقش هدایت دیده بودند یا نه؟
و، اما این ادعا که ممکن بود برخی از این جا نفداها علیه قالیباف عملیات کنند نیز حرف نادرستی بود. اول اینکه به همان دلیل رأی ایدئولوژیک و تبری از رقیب، این اتفاق نمیافتاد. اما فرض کنیم چنین میشد. یعنی بخشی از جا نفداهای طرفدار رئیسی علیه قالیباف عملیات میکردند. آنوقت چه میشد؟ با تخریب آنها عدهای از قالیباف کنده شده و سمت روحانی میرفتند؟ فراموش نکنیم نقداین گروه از جا نفداها به قالیباف تاثیری در رأی قشر خاکستری نداشت. فرض کنیم میگفتند قالیباف در فتنه ساکت بوده است. با این ادعا اصولگراها از ساکت فتنه سمت یاران فتنه میرفتند و رأی میدادند؟ یا قشار خاکستری با این ادعا سمت روحانی میرفت؟ فرض کنیم همان شبهات سابق را مطرح میکردند. مثل اینکه قالیباف اشرافی است. عینک و کت و شوارش فلان و بهمان است. واقعاً با این شبهات عدهای میرفتند به نماد اشرافیت و تبختر و تفرعن رأی میدادند؟
اشتباه بزرگ اصولگراها این بود که شناخت صحیحی از جا نفداها نداشته و ندارند و تصور میکنند جا نفداها همین چند نفر پرسر و صدا در شبکههای مجازیاند؛ بنابراین نه از جهت ارزیابی وضع موجود و نه پیشبینی نامزد پیروز، نه با لحاظ آمار و نه بررسی کیفیت صحنه انتخابات، نمیتوان حجیت لازم برای ماندن رئیسی و کنارهگیری قالیباف را فهم کرد.
اما این تصمیم تنها در یک صورت میتواند منطقی و قابل دفاع باشد.
اگر اصولگراها برای پیروزی برنامهریزی کردند مطابق آنچه گفته شد با هیچ نوع تحلیلی به رئیسی نمیرسیدند، ولی اگر برای پیروزی در انتخابات برنامهریزی نکردند، بهترین تصمیم را گرفتند.
مساله این است که اصولگراها تنها با «مهندسی شکست» میتوانستند به این تصمیم برسند. توضیح مختصر اینکه در صورت پیشبینی شکست قطعی، باید تلاش میکردند جبهه انقلاب و جریان اصولگرا را بعد انتخابات متحد نگه دارند و این میسر نبود مگر با ماندن رئیسی. اما مهندسی باخت برای امروز که شکست خوردیم قابل فهم است. مهندسی شکست در یک هفته باقی مانده به انتخابات یعنی یک ریسک خطرناک که میتواند عواقب تاریخی تلخی داشته باشد.
ضمن اینکه توجه کنیم مجموع آرای اصولگراها بدون آرای مرددها، تنها ۵ درصد از آرای روحانی عقبتر بود و این یعنی هیچ دلیلی برای پیشبینی شکست قطعی وجود نداشت.