نگاهی گذرا به سال 2017 و اتفاقات پیرامون آن
ناصر فکوهي . استاد دانشگاه تهران در روزنامه شرق نوشت: نگاهي گذرا به سال
٢٠١٧ که چند روز پيش به پايان رسيد، گوياي يک واقعيت دردناک است که هرچه
زودتر پذيرفته شود، شايد بتوان زودتر و کاراتر نيز درماني، حتي ميان و
درازمدت، براي آن يافت.
٢٠ سال پيش در آستانه هزاره سوم
ميلادي، به نظر ميرسيد نظامها و فرايندهاي دموکراتيک با سقوط امپراتوري
شوروي پيشين، اصلاحات اقتصادي- اجتماعي گسترده در چين و آسياي شرقي و
جنوبشرقي و گسترش نظامهاي دموکراتيک در آسياي ميانه و خاورميانه، اروپاي
شرقي و آمريکاي لاتين، وارد صحنه شدهاند. بهعلاوه بالاگرفتن قدرت
نيروهاي عدالتطلب و ميانهرو، احزاب طرفدار محيط زيست، صلحجو و مخالف
نظاميگري در صحنه سياسي قدرتهاي بزرگ اروپاي غربي و آمريکاي شمالي، آغازي
جديد را براي جهان نويد ميداد. به نظر ميرسيد زندگي بهتر، مرفهتر و
بهدور از خشونت و آکندهتري از آزادي در کنار فناوريهاي جديد رايانهاي
ازجمله شبکههاي اجتماعي، موتورهاي جستوجو، برنامههاي دسترسي باز و...
نويددهنده چنين جهاني هستند؛ اما حادثه يازدهم سپتامبر ٢٠٠١ و حوادث پس از
آن، يعني تخريب چندين کشور در خاورميانه به دست آمريکا، تلنگري بود که
احتمال پديدآمدن سناريوي ديگري را که شايد بتوان آن را سناريوي وحشت ناميد،
پديد آورد.
اين سناريو در خطوط کلي، پيشبيني
ميکرد ميان سرمايهداري متأخر مالي، ضداجتماعي و پولمحور از يکسو و
سيستمهاي سياسي قدرتمدار يا پوپوليستي جهانسومي از سوی دیگر، اتحاد شومي
به وجود بيايد که دستاوردهاي بيش از ٥٠ سال صلح نسبي در جهان را بر باد
دهد. سال ٢٠١٧ متأسفانه از بسياري جهتها نشان داد اين سناريوي هولناک
چندان دور از واقعيت نبوده و درصورتيکه جنبش گستردهاي در سطح جهان براي
مقاومت شکل نگيرد، بايد شاهد تخريب يکبهيک اين دستاوردها باشيم.
ديديم دموکراسي شکنندهتر از آن است که تصور ميکنيم. اکنون ميتوانيم
موقعيت و حال کساني را که در دهه ١٩٢٠ در وايمار آلمان، يعني فرهيختهترين
کشور جهان از لحاظ فرهنگي در آن زمان، به خطر بالاگرفتن اقتدارگرايي و
فاشيسم با سرعتي باورنکردني هشدار ميدادند، درک کنيم. کمتر از ٢٠ سال پس
از حکومت وايمار، اروپا در بخش اعظم خود به پهنهاي سوخته تبديل شده بود با
بيش از ٦٠ ميليون کشته و دهها ميليون آواره، مصيبتزده، بيپناه، گرسنه و
فقرزده. ٢٠١٧ سالي بود که بدون هيچ شکوترديدي يک مصيبت بزرگ در آن،
رياستجمهوري دونالد ترامپ در آمريکا بود و مصيبت ديگر، موج گسترده
بنيادگراييهاي سلفي، تروريسمهاي نژادپرستانه، حرکات و رژيمهاي
پوپوليستي مليگرا که در جايجاي جهان سر بلند کردند و هرچند در بسياري از
نقاط تا گرفتن قدرت نرسيدند (فرانسه، هلند...)، اما همينکه بهمثابه
آلترناتيوهايي نيمهجدي مطرح ميشدند و در برخي از نقاط احزاب سنتي با
پيشينه طولاني را از ميان بردند، نشانه خطرات بزرگي است که ممکن است از راه
برسند.
در فرانسه ائتلاف بزرگ احزاب گليستي و حزب قديمي
سوسياليست تقريبا بهطور کامل فروپاشيد، در آمريکا هرچه بيشتر شاهد آن
هستيم که حزب قديمي جمهوريخواه در برابر دوراهي انتخاب «ترامپيسم» (يا
نژادپرستي فاشيستي، پوپوليستي و ضدروشنفکرانه بخشي از فرودستان به رهبري
توهم سرمايهداري مالي) يا وفادارماندن به اصول قديمي خود، قرار ميگيرد و
کم نيستند سياستمداراني که راه ترامپ را برگزيدهاند و به احتمال قوي، سال
آينده در انتخابات مياندورهاي اين حزب نيز مانند احزاب گليست فرانسه،
ضربه سنگيني خواهد خورد؛ اما ترامپيسم با ترامپ از ميان نخواهد رفت. اين
روندي است که از لحاظ سياسي، پوپوليسم، نژادپرستيها و مليگراييهاي متأخر
را با به جان هم انداختن اقوام و فرهنگهايي که قرنها با يکديگر
ميزيستهاند، در برنامه خود دارد تا بازار فروش تسليحات را گرم کرده و
تقاضاي انرژيهاي نفتي را افزايش دهد. برنامه ترامپ، آمريکا را به سالهاي
١٩٦٠ و جنبش مبارزه براي حقوق سياهپوستان بازگردانده و پوپوليسمهاي
آمريکاي لاتين (از راست و چپ) و آسياي جنوبشرقي، به کشتارهاي بزرگي مانند
نظاميان بودايي برمه عليه مسلمانان اين کشور دامن زده است و در اين ميان،
دو کشور بزرگ شرق اروپا و آسيا، يعني روسيه و چين، بهشدت به فرمول
سرمايهداري مهارگسيخته و نظامهاي اقتدارگراي پوپوليستي، مليگرا و
شبهدموکراتيک در ترکيب با نئوليبراليسم اقتصادي و سرمايهداري افسارگسيخته
قرن نوزدهمي تمايل دارند.
گزارشي که روزنامه
واشنگتنپست در اوايل سال ٢٠١٧ (١٣ فوريه، به قلم کاسپاروف و هالورسين)
منتشر کرد، با اتکا به آمار سازمانهاي معتبر بينالمللي، نشان ميدهد
امروز نزديک به سهميلياردو ٩٠٠ ميليون نفر، يعني ٥٣ درصد جمعيت جهان، زير
سلطه رژيمهاي ديکتاتورمنش زندگي ميکنند، ٨٣٦ ميليون نفر زير خط فقر مطلق
هستند و ٧٨٣ ميليون نفر فاقد آب لولهکشي. در جهان کنوني، ٦٥ ميليون نفر به
دليل جنگ و تنشها از خانههاي خود آواره شدهاند و در فاصله کمتر از ٢٠
سال از ١٩٩٤ تا ٢٠١٣، بيش از ٢١٨ ميليون نفر قرباني مصائب طبيعي شدهاند.
اينها تنها چند رقم بهمثابه مشت نمونه خروارند که سقوط دموکراسي در منطقه
خاورميانه و کشورهاي عربي، در آمريکاي لاتين و در آسياي شرقي و جنوبشرقي و
همچنين تداوم رژيمهاي بسته در نظامهاي بزرگ غيرغربي که کنترل تقريبا کل
صنعت و تجارت جهان را در دست دارند، بخش ديگري از اين واقعيت را ميسازند.
با توجه به اين نکات است که بايد توجه داشته باشيم، ما هم امروز در کشور
خود در برابر يک انتخاب بزرگ قرار گرفتهايم؛ يا وفادارماندن به شعارهاي
اساسي انقلاب، يعني تأمين آزادي، استقلال، رفاه، آسايش و برخورداري همه
مردم اين کشور از ثروتهاي بيپايان، در صلح و همگرايي ميان تمام
فرهنگهايش که انتخاب درست و بجايي است، يا انتخاب راهي (و بهتر بگوييم
بيراههاي) که سرابي بيش نيست.
هيچکدام از مردم ما
نه طالب ناآرامي داخلي هستند و نه بهویژه خواستار تنش با همسايگان و
نيروهاي بيگانه و به همين دليل، همواره از همه اهداف استراتژيک دفاعي کشور
دفاع کرده و ميکنند. در اين ميان، تأمين رفاه اين مردم و اجراي کامل قانون
اساسي در بخشهاي مربوط به رفاه و ضمانت دولت براي تأمين حقوق مردم و
مبارزه جدي با فساد اقتصادي و فرهنگي، در کنار استقلال و گسترش دائمی
آزاديهاي سياسي و اجتماعي، تنها شانسي است که از رشد پوپوليسمهاي خطرناک
که به بهانه دفاع از حقوق مردم ميتوانند تنشهاي بزرگي را در پهنه متکثر
فرهنگي و اجتماعي با سلايق و سبکهاي زندگي بسيار گوناگون ايجاد کنند،
جلوگيري کند. از هماکنون در همه کشورهاي جهان بهويژه در آمريکا، مردم در
پي بهتثبيترساندن هدف استراتژيک آشتي انسان با طبيعت و برپايي اقتصادی
انسانمحور و کنارگذاشتن رفتارهاي غيرانساني و ضدطبيعت و سوداگرانه هستند و
ما نيز بايد جايگاه خود را در اين مبارزه داشته باشيم؛ چون ممکن است اگر
دست روي دست بگذاريم، مانند همسايگان خاورميانهاي خود، از اين آفت در در
جهان آسيب ببينيم.