رسوایی خاندان بریتانیا درفیلم هالیوودی
روزنامه شهروند نوشت: دوستی غیرطبیعی ملکه ویکتوریا با خدمتکار هندی
جوانش در فیلمی با عنوان ویکتوریا و عبدل توجهات زیادی را به خود جلب کرده
است.
فیلم از روزی آغاز می شود که به
عنوان بخشی از جشن گرامیداشت ۵۰ سالگی تاجگذاری ملکه ویکتوریا، ده ها نفر
از رهبران دنیا به یک ضیافت باشکوه دعوت بودند. در بین این همه بزرگ و صاحب
جاه، یک مرد جوان هندی به نام کریم عبدل هم بود که به عنوان هدیه ای از
هند ساعاتی قبل وارد بریتانیا شده بود. مردی که قرار بود به ملکه در ارتباط
برقرار کردن با شاهزادههای هندی که در جشن حضور داشتند کمک کند.
کریم
به سرعت به مورد اعتماد ترین مشاور ملکه و نفرین شده ترین عضو کاخ سلطنتی
تبدیل شد. دوستی غیرطبیعی ملکه ویکتوریا با خدمتکار هندی جوانش در سال ۱۸۸۷
و در آن جشن سالگرد تاجگذاری آغاز شده و ۱۴ سال ادامه داشت، دوره ای که
داستان های اتفاق افتاده در آن اخیراً در فیلمی با عنوان ویکتوریا و عبدل
با بازی جودی دنچ در نقش ملکه ویکتوریا به تصویر کشیده شده است. کریم در
واقع منشی مورد علاقه ملکه بود، معلمی که هر روز به او درس زبان اردو می
داد، او را با رسوم هندوستان آشنا می کرد و برای اولین بار ادویه جات هندی
را به او شناساند. در مقابل نیز ملکه هدایای بی پایان خود را تقدیم او می
کرد و القاب و عناوین مختلفی به او می داد که بسیاری از آن ها مورد انتقاد
اعضای دیگر خانواده سلطنتی و البته حسادت آن ها قرار می گرفت.
وقتی
ملکه در سال ۱۹۰۱ درگذشت، فرزندانش تمامی نامه هایی که وی به کریم نوشته
بود را سوزانده و کریم را نیز بدون تشریفات خاصی به هندوستان بازگرداندند.
داستان رابطه این دو تنها در چند سال اخیر توسط یک تاریخ نویس هندی به نام
شرابانی باسو بازگو شد که بعدها فیلم نامه ویکتوریا و عبدل را از آن اقتباس
کردند.
در فیلم می بینیم که او همیشه
همراه ملکه بوده و در سفرهای ملکه او را همراهی می کرد و به گفته مایکل
نلسون، نویسنده کتاب ملکه ویکتوریا و کشف ریوریا، اگر چه در کتاب خاطرات
کریم چیزی از روابط عاشقانه گفته نشده است اما رابطه او با ملکه ویکتوریا
به حد عجیبی صمیمی و خصوصی بود. وقتی که این دو شب را در یک خانه ییلاقی
معروف به نام گلاسات شیل در اسکاتلند گذراندند، همه نگاه ها به آن ها خیره
شد. جالب تر این که بعد از مرگ براون، ملکه سوگند یاد کرده بود که دیگر به
این کلبه باز نخواهد گشت. باسو می گوید که ملکه ویکتوریا در انتهای نامه
هایش به کریم از عبارت های نزدیک ترین دوست تو و مادر دوستدار تو استفاده
می کرده است.
همچنین در فیلم شاهد هستیم
که کریم از اختیارات و امتیازاتی بهره مند بود که برای هیچ خدمتکار دیگری
قابل تصور نبود. او نه تنها از طرف ملکه این اجازه را داشت که همسرش را به
انگلستان بیاورد بلکه پدر و دیگر اعضای خانواده اش را نیز به این کشور
آورد. همچنین کریم کالسکه مخصوص خود را داشته و در سالن های اپرا بهترین
جایگاه ها برای او رزرو می شد. باسو در کتاب خود گزیدههایی از نفرینهایی
که ندیمههای ملکه در نامههایشان به یکدیگر نثار کریم کرده بودند را آورده
است که در یکی از آن ها یکی از ندیمهها برای وی آرزوی طاعون می کند و یکی
دیگر نیز آرزو می کند که کریم و پدرش مدتی طولانی را به زندان بیفتند.
برخی از افراد حاضر در کاخ شکوه های منطقی در مورد خواسته های نامعقول کریم
داشتند.
او همواره از ملکه درخواست های بیشتر و
بیشتر می کرد از جمله این که حقوق پدرش را افزایش دهد یا موجبات ترفیع رئیس
سابقش را فراهم آورد. اما تنها غرور و نخوت او نبود که اطرافیان ملکه را
آزار می داد. آن ها به دلایل نژادی نیز از کریم بیزار بودند زیرا برایش
قابل درک نبود که یک تیره پوست هندی جایگاهی همطراز یا حتی بالاتر از آن ها
نزد ملکه داشته باشد یا این که سر یک میز با آن ها غذا بخورد و معاشرت
روزانه داشتن با وی برایشان قابل تحمل نبود.
ملکه
از تمامی این عداوت ها نسبت به کریم آگاه بود و البته آن ها را تحمل نمی
کرد. ملکه می دانست که بعد از مرگش، کریم احترام چندانی را از طرف اعضا و
کارکنان کاخ سلطنتی دریافت نخواهد کرد به همین دلیل مدام به او هدایا و
القاب تازه ای اعطا می کرد. بدین ترتیب سعی می کرد کارهایی انجام دهد که
رضایت، راحتی و در خاطره ها ماندن دوست هندی اش را تضمین نماید. درحالی که
کریم خانه هایی را در اقامتگاه سلطنتی دریافت کرده بود اما ملکه زمین بزرگ
دیگری را نیز در آگرا به وی بخشید، دستور داد چندین پرتره از او تهیه شده و
می خواست که از او در نوشتجات و روزنامههای مربوط به حریم سلطنتی از او
نام برده شود. در لحظات آخر عمر نیز خیلی واضح اعلام کرد که کریم یکی از
سوگواران اصلی مراسم تدفین او خواهد بود، مرتبه ای که تنها در اختیار
دوستان نزدیک ملکه و خانواده او قرار داشت.
ملکه
نمی توانست اتفاقاتی که بعد از مرگش برای کریم رخ می داد را کنترل کند اما
تمام تلاش خود را برای کاهش دادن شدت سختگیری خانواده اش با کریم پس از مرگ
خود به انجام رساند. اما ترس های ملکه به واقعیت تبدیل شدند. به محض از
دنیا رفتن ملکه در ۲۲ ژانویه سال ۱۹۰۱، فرزندان ویکتوریا به سرعت مشاور
محبوب مادرشان را اخراج کردند.
شاهزاده ادوارد هفتم نگهبانانی را
به خانه ییلاقی که کریم و همسرش در آن جا زندگی می کردند فرستاد تا تمامی
نامههایی که از طرف ملکه برای وی نوشته شده بود را ضبط کرده و به سرعت
بسوزانند. آن ها به کریم دستور دادند که هر چه سریع تر بدون هیچگونه مراسم
خداحافظی و نمایشی به هند بازگردد.
بازماندگان
ملکه به طور کامل رد منشی محبوبش را از مدارک مربوط به ملکه پاک نکردند اما
تمام تلاش خود را برای دست بردن در واقعیات و گفتمان وی از رابطه اش با
ملکه انجام دادند. کریم در سال ۱۹۰۹ در آگرا درگذشت، تمامی یادداشت ها و
نامه هایی که برایش باقی مانده بود از بین رفت و البته فرزندی نیز نداشت که
خاطرات او را حفظ نماید.
اما یک چیز از آتش
نگهبانانی که به خانه اش هجوم برده بودند در امان ماند و آن هم دفترچه
خاطراتش بود، دفترچه ای که به شکل سری در خانه عبدل رشید، پسرعموی او برای
چندین نسل باقی ماند. نوادگان رشید این دفترچه را در سال ۲۰۱۰ و یک قرن پس
از مرگ ملکه در اختیار باسو قرار دادند. خاطرات کریم جزییات جدید و
باورنکردنی را در مورد دوستی بسیار نزدیک او و ملکه نمایان میکرد که فراتر
از خطوط قرمز نژادی و طبقاتی آن زمان بود...