|
جابرحسینزاده در ستون طنز روزنامه شهروند نوشت: آن قدیمها که هنوز تاکسیها دو نفر روی صندلی جلو سوار میکردند، مجبور بودیم خیلی مهربان دست بیندازیم گردن یک نفر غریبه عرقکرده و کل مسیر حواسمان به صدای موتور ماشین بود که بفهمیم راننده کِی قرار است دست ببرد به دنده تا بتوانیم به موقع واکنش ناموسپسندانه نشان بدهیم. موقعیت غریبی بود کلا، مهربانی و فشار و بوی بد عرق و دست راست راننده. حالا اگر مسافر کناری خانم بود، قدری پیچیده میشد مسأله. اینبار دیگر دست راستت را نمیتوانستی از پشت سر خانم بیندازی روی پشتی صندلی. علاوه بر متمایل شدن هر دو زانو به سمت راننده، دستها هم باید به حالت شیرجه در آب کنار هم دراز میشدند به طرف داشبورد، طوری که خانم یک وقت توهم نزند که آدم قصد و خیالی دارد. من هم دقیقا توی همین موقعیت بودم وقتی هجدهسال پیش از میدان آزادی میرفتم سمت میدان انقلاب.
راننده نرسیده به انقلاب وقتی میخواست موتوریِ چموشی را تنبیه کند، فرمان را پیچاند و کنترل ماشین از دستش در رفت و منحرف شد به راست و من هم پرت شدم و پیشانیام خورد توی دهان خانم بغلدستی و دندان نیشش رفت توی پوستم. با داد و فریادمان راننده زد روی ترمز. پیاده شدیم. من سرم را گرفته بودم و خانم فکش را. خون از کله من راه افتاده بود و از دهان خانم. من شرمنده سفتیِ پیشانی و او خجالتزده از تیزی دندانش. وقتی شروع به فحاشی و لگدپرانی کردیم، راننده فرار کرد و ما دوتا ماندیم همانجا و یکسال بعد ازدواج کردیم.
آن موقع اینطوری بود، خطر ازدواج همه جا آدم را تهدید میکرد. همسرم روز عروسی قبل از بریدن کیک، برای شوخی دندانهایش را نشان داد و من هم ادای شاخ زدن درآوردم و بعد یک دفعه قاطی کرد و نتوانست در برابر وسوسه فرو کردن دندانهایش توی پیشانیام مقاومت کند و مثل خر کلهام را گاز گرفت. صحنهای که توی فیلم عروسی و قاب دوربین عکاس جاودان شد. یکی، دو ماه بعد دعواهایمان شروع شد. همسرم دندانهای زهرآگینش را فرو میکرد توی پوستم و من هم بهش کله میزدم، با گوشه تیزِ سمت راست پیشانی. وقتی خیلی دردناک گازم میگرفت، فکر میکردم به شرایط تاریخی و جبر زمانه. اگر آن موقع هم تاکسیها مثل الان متمدن بودند و کمتر حرص مال دنیا را میزدند و یک نفر روی صندلی جلو سوار میکردند، شاید سرنوشت هردویمان تغییر میکرد.
حالا بعد از این همه سال، وقتی دعوایمان میشود یعنی تقریبا یک روز در میان، به خاطر بالا رفتن سنمان دیگر کتککاری را حذف کردهایم و به جایش فقط به هم توهین میکنیم. من بهش میگویم گراز خانم. همسرم هم من را کله چدنی صدا میزند. من میگویم: «شجرهنامه خانوادگیتون رو اگه پیدا کنی، میبینی نَسَبت میرسه به گرازی کمعقل و پرشور تو جنگلهای مازندران» همسرم میگوید: «با کلهت که میتونی میخ بکوبی تو دیوار، اگه با پشتت هم میتونستی میخها رو دربیاری عالی میشد، چکش بینظیری میشدی» میگویم: «شاید هم از فیل تکامل پیدا کردین، از ترس تاجرای عاج به مرور زمان عاجتون تحلیل رفته.» میگوید: «یه عکس آمآرآی بریم بگیریم از کلهت، شاید معلوم شد چرا رشد شاخهات توی کودکی متوقف شده؟» میگویم:...