|
عابد كريمي در ستون طنز روزنامه قانون نوشت: بنده یقین دارم پرزیدنت ترامپ شناخت درستی از ما ایرانیها ندارد که میخواهد با تحریم با ما مبارزه کند. به احتمال زیاد مردان و زنانی غیور و زیرک از نژاد اصیل ایرانی در میان اطرافیان و معتمدان او نفوذ کردهاند و اطلاعات نادرستی از سبک زندگی ما به ایشان دادهاند. اگرنه چه دلیلی دارد این بنده خدای زردنبو مانند احمقها چنین تصمیمات تمسخرآمیز و بیتاثیری بگیرد و خود را مضحکه عام و خاص کند.
برای مثال بنده فقط یک نمونه داستان از روال زندگی یک ایرانی که خودم باشم را خدمت شما عرض میکنم. داستان از آنجا شروع میشود که در دوران ما از هر ۱۰نفر یک نفر سهمیه ورود به دانشگاه داشت. من عاشق تحصیل در رشتههای هنری بودم اما خانواده میگفتند فقط باید مهندس بشوی، هنر هم شد نان و آب؟... من هم یواشکی در کنار کنکور رشته ریاضی فیزیک، کنکور هنر دادم اما مادرم فهمید و کارنامه قبولی هنر را پاره کرد. مادرم با مهربانی به من حالی کرد، شیرش را حرامم خواهد کرد اگر جرات تحصیل در یک رشته هنری داشته باشم. پس مجبور شدم در رشته ریاضی محض دانشگاه شبانه یالغوزآباد ثبتنام کنم. بعد از یکی دو ترم فهمیدم برای من که همه عمر شعر، نمایشنامه، نقد و تحلیل ادبی خواندم، حل معادله گرافهای چندمنظوره و همينطور آنالیز و جبر تعویضناپذیر، کاری شبیه حل مشکلات اقتصادی کشور است. اما چون مشمول خدمت سربازی بودم، نتوانستم دوباره کنکور بدهم و 6 سال آزگار مشقت و خفت این رشته را تحمل کردم. بعد از گذراندن 6 سال از عمر بیارزشم بدون گرفتن مدرک لیسانس از دانشگاه اخراج شدم. از قضا چون قدرت، توان و روحیه گذراندن دوران سربازی را هم نداشتم به فکر معافیت پزشکی افتادم. بعد از صرف هزینههای بیهوده بسیار و بازی کردن در نقش بیمار سرطانی، هپاتیتی، روحی، روانی و... نتوانستم معافیت پزشکی بگیرم و تا به امروز سرباز فراری محسوب میشوم.
در کنار فعالیتهای هنری و ادبی برای کسب مخارج زندگی و زنده ماندن، وارد بازار کار شدم. چندین و چند نوع شغل کارمندی، بازاریابی، رانندگی، کارگری و... پیشه کردم تا فهمیدم کار کردن برای کارفرمای محترم چیزی به جز خفت و خاری و بیگاری نیست. پس به این نتیجه رسیدم که برای بقا در این جامعه، باید کارفرمای خودم باشم. بنا بر این به تولید روي آوردم. با گذراندن هفت خان رستم و دریافت وام از بانک و فروختن طلا و جواهر و حلقه ازدواجِ اهل و عیال و ایل و تبار، کارگاهی بنا كردم و کارفرمای خود شدم. البته کارفرما بودن در جامعه ما خودش داستانیست زیرا اول از همه باید یک شرخر خوب باشید تا بتوانید چکها و طلبهایتان را زنده کنید. تازه زنده کردن طلبهایتان موقعی قابل اهمیت است که توانسته باشید تولیدات خود را به فروش برسانید و قربانی کالای چینی نشده باشید. در پروسه تولید داخلی در کنار همه این مشکلات از کلاهبرداران، ارزش روزافزون ارز در خرید مواد اولیه، مالیات بر درآمد کسب نشده و افت بازار نیز نباید غافل شد.
خلاصه با بدهکاری چندبرابرِ سرمایه اولیه و اقساط وامی با سود ناچیز ۲۸درصد، تولید داخلی را به پایان رساندیم و عاقبت کار را به دست صنعتگران محترم چینی سپردیم. پس از تجربه مفید و جانسوز خودکارفرمایی، به فکر مشاغل دولتی افتادم. وقتی هنر و تخصص کافی دارم و ارگانهای دولتی هم به تخصص من احتیاج دارند، چرا باید خود را درگیر مشکلات بازار کنم؟ آستین را بالا زدم و به شناسایی آشنایان و اقوام شاغل در ارگانهای دولتی پرداختم. هر ارگان دولتی که نامش به گوش شما رسیده باشد را زیر و رو کرده و از شخص شخیص خودم برای کس و ناکس رونمایی كردم. در پایان هم به این نتیجه رسیدم که شایستهسالاری چنان در مشاغل، محافل و مسائل ما رسوخ کرده که جایی برای فرهیختگانی چون من وجود ندارد.
خودتان قضاوت کنید، ۷۰,۸۰ میلیون شیرمرد و شیرزن که از سد چنین حوادثی عبور کردهاند و هنوز زندهاند را با چند کیلو تحریم میتوان به زانو در آورد؟ آیا جناب ترامپ نمیبیند ما با چند کیلو لباس قهرمان قاره میشویم و در چه شرایط آب و هوایی و سطح زندگی به شکوفایی ادامه میدهیم؟ یعنی ایشان خبر ندارد که ما در مورد این تحریمها با سرخوشی به جوکپرانی و ارسال شوخی در شبکههای مجازی میپردازیم؟
حالا با احترام به این مردک نادان بفرمایید اگر جرات دارد خلیج فارس را بد تلفظ کند تا ببیند چه بلایی سرش خواهد آمد... .