|
مسیر این بار ما را به جادهای میکشاند که انتهایش روستای «خانقاه حسن گاوگیر» است، روستایی از توابع بخش کلاترزان شهرستان سنندج در استان کردستان است.
آوازه مردانگیهای «مریم» را از چند نفر شنیده بودم دختر ۲۷ سالهای که برای بیرون کشیدن گلیم خود و خانوادهاش از میان سختیهای روزگار لباس مردانه به تن کرده و در میان مردان روستا تن به هر کار سخت و طاقتفرسایی داده است.
دو ماهی برای یک شرکت کار کرده بود، بدون اینکه همکارانش به او شک کرده باشند، سر آخر وقتی که کار سخت بیرون شرکت به پایان رسید و برای حساب و کتاب رفت، متوجه زن بودن مریم میشوند.
روزی که با لباس مردانه وارد شرکت شد و درخواست کار کرد تا روزی که فهمیدن که او نه یک پسر جوان بلکه شیرزنی است که به خاطر تامین مخارج زندگی مادر، خواهر معلول و پدر مریض به تخت چسپیدهاش مجبور به تن دادن به کارهای سخت مردانه شده است و الحق و انصاف به قول یکی از همکاران آن دورانش مردانهتر از هر مردی کار کرده دو ماه طول کشیده بود.
روزهای سخت از مریم مرد ساخته بود مردی که مردانه آستین همت را بالا زده تا بخشی از مشکلات خانواده را بر دوش بکشد.
مریم برگهای خاطرات آن روزهایش را در ذهن ورق میزند به روزهای سخت دانشگاه و اینکه برای تامین مخارج ادامه تحصیل مجبور شده بود برای روزی ۱۰ هزار تومان در یک بوفه ساعتها کار کند تا موفق به اخذ فوق دیپلم در رشته مدیریت شود تا روزی که مریضی بر اندام پدرش پنجه انداخت و با وجود گذراندن چند ترم در مقطع کارشناسی لقای دانشگاه را به بقای زندگی پدر بخشید پی انصراف از دانشگاه آن هم در رشته مورد علاقهاش «مهندسی صنایع غذایی» را بعد از گذارندن سه ترم به تنش مالید و تصمیم گرفت برای درمان پدر و تامین هزینههای زندگی مادر و خواهرش شبانهروز مردانه کار کند که برمیگردد اشک در قاپ چشمانش جمع میشود.
اما مریم سختتر از آن است که سختیهای روزگار بتواند کمرش را تا کند روزهای سخت را به قول خودش یکی پس از دیگری پشت سر گذاشته روزهای سختی که مرگ پدرش تلخترین آن بوده است.
مریم برای چند لحظه به فکر فرو میرود ذهنش را در میان خاطرات سفر میدهد دنبال واژهای میگردد تا امید به فردا را برایمان تعریف کند امید به فردایی که خیلیها با وجود تمام امکانات و خوشیهای فراوان روزگار هنوز هم جای خالیاش را با تمام وجود احساس میکنند.
کار برای مریم عار نیست
دستی به روز لباسهای خاک گرفتهاش میکشد از اینکه با این وضعیت و ریخت و لباس پذیرای مهمان شده سخت در عذاب است رگههای سیمانی که هم چند لحظه پیش برای بنای ساختمان آماده کرده هنوز روی دستهای ترک خوردهاش باقیمانده است.
کار ساختمانی برایش سخت است، اما هر کاری که نان حلال سر سفره خانوادهاش ببرد برای مریم عار نیست و با جان و دل انجام میدهد.
اینکه چگونه توانسته بود خود را جای مرد در جمع این مردان قالب کند به گونهای که حتی یک نفر هم متوجه زن بودنش نشود نخستین سوالی بود که برای پرسیدنش حتی لحظهای درنگ را جایز ندانستم.
زندگی زیرسایه لباس مردانه /مریم؛ غیرتی مردانه در هیبتی زنانه
برایمان از روزهای کار در شرکت گفت، وقتی صاحب شرکت میداند که مریم مرد نیست، به خانه آنها آمد و با دیدن شرایط سخت پدر مریض و از کارافتاده که حتی قادر به انجام کوچکترین نیازهای خودش نیست و خواهری که به لحاظ جسمی معلول و مادر پیر و سن کردهاش بیهیچ بهانهای با ادامه کارش موافقت میکند و مریم با همین دید بلند صاحب کار از کار بیکار نمیشود!
تلاشهای شبانهروزی مریم و حدیقه خواهرش برای مراقبت پدری که بیماری روز به روز ضعیف و ضعیفترش کرده بود به ثمر ننشست و اتفاقی که نباید بیفتد افتاده بود.
نگهداری از پدرشان در آن خانه کلنگی که حتی حمام و سرویس بهداشتی درست و حسابی نداشت برای دو خواهر مشکلات زیادی داشت تا جاییکه تنها اتاق خانه هم محل استراحتشان بود و هم پدر را در آن استحمام داده و سایر احتیاجاتش را برآورده میکردند.
مریم در گیرودار ضمانت بانکی
مریم در چنین شرایطی تصمیم بزرگی گرفت و با تلاش فراوان و متقاعد کردن کمیته امداد تسهیلات بلاعوض در حد ۱۵ میلیون تومان و تسهیلات چند درصدی هم از بنیاد مسکن گرفت تا سقف مطئمن برای پدر و مادر مریض و خواهر معلولش بنا کند.
تصمیمی که مریم را با سختیهای جدیدی مواجه کرد که به قول خودش هر کدام از این سختیها کمر مرد را میخواباند، ولی او توانست با تلاش و کمک برخی از اهالی همین آبادی آجرها را یکی پس از دیگری روی هم بگذارد و خانه را به سقف برساند و الان مشغول شیببندی خانه است...
۸ میلیون تومان تسهیلات بلاعوض را کمیته امداد پرداخت کرده و مریم الان زیر بار ۳۰ میلیون تومان بدهکاری در انتظار دریافت تسهیلات ۱۸ میلیون تومانی بنیاد مسکن برای صاف کردن طلب طلبکاران است و گویا نبود ضامن گره در کارش انداخته است.
تسهیلات بلاعوض بنیاد مسکن شامل حالشان نشد مسوولش گفته بود که هستند خانوادههایی که وضعشان به مراتب بدتر از خانواده مریم است و آنها در اولویت پرداخت تسهیلات بلاعوض هستند و مریم بدون هیچ سوال و جوابی قبول کرده بود و درخواست تسهیلات چند درصدی داد و ۱۸ میلیون تومان برایشان تصویب کردند.
اما مریم ضامن برای دریافت تسهیلات ندارد و بانک هم ضمانت زنجیرهای را دیگر قبول نمیکند البته وعدههایی به او داده شده که اگر قبول کنند تنها دوستش که به قول مریم به اندازه روشنایی خدا برایش روشنایی دارد مجوز فعالیت معرقکاریش را گرو بانک بگذارد این گره کور کار مریم باز میشود، اما خودش زیاد هم امیدوار به این قضیه نیست!
همین ماه پیش بود که پدر مریم در میان اشک و غم خانواده به دیار باقی سفر کرد، بسته شدن کتاب زندگی پدر برای هر دو خواهر آنقدر تلخ بود که به قول حدیقه سختیهای آن روزهای سخت به تن مریم خشکید، ولی خواهرش بخاطر مادر بازهم مردانه و تمام قد پشت سر مادر ایستاد تا آب در دلش تکان نخورد.
خانه کلنگی پدر و زمین زراعی کوچکی که در روستا دارند الان ارث ۵ خواهر و ۶ برادر است و به قول مریم به اندازه یک گوش به او و مادر و خواهرش میرسد و نباید انتظار بیشتر از آن داشته باشند.
مریم، مادر و حدیقه خواهرش را صاحبان اصلی خانه تازه بنا شده میداند و میگوید سند خانه جدید به اسم من است و قطعا سرپناهی امن برای آینده مادر و خواهرم!
کار در روستا در کنار مادر و خواهرش را با تمام سختیهای نفسگیرش دوست دارد و میگوید در شرایط اقتصادی امروز اگر در شهر کار کنم، حتی اگر ماهیانه ۸۰۰ هزار تومان درآمد داشته باشم نمیتوانم چرخهای زندگی را بچرخانم.
چرخاندن چرخهای زندگی برای امثال ما آن هم در شهر تقریبا غیرممکن است و از سوی دیگر زندگی در روستا قطعا برای من به صرفهتر از زندگی در شهر است.
حس اطمینان با پوشش مردانه
در روستا اگر نان شب هم نداشته باشم مهم نیست! در روستا انگشتشمار هستند افرادی که در زندگی مردم سرک بکشند و همین بزرگترین نعمت زندگی در روستا است.
زندگی در شهر هزار و یک دردسر دارد از اجاره بهای مسکن تا مخارج ریز و درشتی که باید برایشان پول بشماری، به نظر من انسان باید با توجه به توانش زندگی کند و به همان اندازه پا از گلیمش دراز کند.
اطمینانی که در محیط روستا وجود دارد در شهر نمیتوان یافت چه روزها و شبهایی که در دل همین کوهها آن هم نه تنهایی بلکه در میان ۲۰۰ مرد کار میکردم، اما هرچه که بود خط قرمز من را میشناسند و همین خط قرمز موجب شده کسی اجازه عبور از این خط قرمز را به خود ندهد.
بارها و بارها برای کار ساختمان و دیگر مسائل به بخشداری مراجعه کردهام اوایل خود کارکنان هم باور نمیکردن که من یک دختر هستم. وقتی فهمیدن بعضیها باورشان نمیشد!
یکی از مهمترین دلایلی که با این پوشش در جامعه ظاهر میشوم حس اطمینانی است که این لباس مردانه به من دست داده است من برای انجام امورات زندگی هر روز باید با موتورسیکلت کیلومترها در مسیر خانه و شهر رفت و آمد داشته باشم قطعا انجام این امورات و سروکله زدن با فروشنده و کارگر برای یک خانم سختیهای بیشتری دارد که من نمیخواهم درگیر این مشکلات شوم.
با همین لباسها در طول شبانه روز بارها و بارها برای رفع و فتق امور به شهر میروم و همین الان هم عدهای انگشت شمار من را به عنوان مریم میشناسند..
خنده از ته دل
میپرسم از زندگی با این شرایط
راضی هستید؟ این را من گفتم و مریم بدون کوچکترین تامل و در عین سادگی
میگوید: رضایت انسان از زندگی بر اساس توقعات شکل میگیرد.
خدا در زندگی به من دو روشنایی داده است، که به خاطر این دو روشنایی به زندگی دلخوش هستم، یکی مادرم و دیگری دوستم که به اندازه روشنایی خدا برایم امید و روشنایی است!
وقتی با لیلا هستم دوباره مریم میشوم با همان تیپ دخترک مدرسهای و با هم ساعتها از روزها از خاطرات خوب و از آینده روشن میگوئیم.
تا به حال اتفاق افتاده با لباس مردانه به سراغ لیلا بروی؟ این را که میپرسم لبخند بر پهنه صورتش نقش میبندد و میگوید: زمانی که پدرم در بیمارستان توحید سنندج بستری بود به ما خبر دادند که حالش وخیم است باران شدیدی میبارید، اما در آن شرایط سخت و نفس گیر که واقعا نگران وضعیت پدر بودم، لحظهای درنگ جایز نبود اگر با ماشین میرفتم باید فاصله روستا تا جاده را پیاده طی میکردم و آن هم اگر در آن ساعت ماشینی گیرم میآمد قطعا زمان را از دست میدادم این شد که تصمیم گرفتم با موتور خود را به بیمارستان برسانم، لباسهای مردانهام را پوشیدم و سوار بر موتور راهی بیمارستان شدم، وضعیت پدرم به حالت نرمال بازگشته بود، ولی در آن ساعت شب دیگر امکان برگشت آن هم با موتور به روستا تقریبا غیرممکن بود با لیلا تماس گرفتم که میخواهم امشب را مهمانشان باشم لیلا مثل همیشه با مهربانی استقبال کرد وقتی با موتور و آن تیپ مردانه وارد خانه آنها شدم تا چند دقیقه ساکت و متعجب نگاهم میکرد الان هم با گذشت یکی دو سال از آن جریان هنوز هر بار که همدیگر را میبینیم به یاد آن شب از ته دل میخندیم!
بزرگترین آرزوی مریم
معتقدم آرزو کردن آن هم در شرایطی که احساس کنی امکان دستیابی به آن محال است جالب نیست انسان باید به دنبال چیزهایی باشد که با توجه به توان و موقعیتی که دارد امکان دستیابی به آن دور از تصور نباشد!
به کتاب خواندن به ویژه رمان علاقه زیادی دارم احساس میکنم انسان با خواندن رمانهای مختلف میتواند زندگیهای متفاوتی را تجربه کند این کار به من حس نشاط میدهد، رمانهایی زیادی خواندهام که زندگی در شهرهای بزرگ از جمله تهران را به تصویر کشیده دوست دارم برای یک بار هم که شده تهران بزرگ را ببینم.
دورترین سفری که در عمرم تجربه کردهام سفر به شهر بانه و کرمانشاه بوده است خوب نمیدانم مسافت کدام یک از روستای من دورتر است، اما تجربه سفر دیگری جز این دو سفر در کتاب زندگی من وجود ندارد.
شاید هم اگر میشد مادر و حدیقه را به پابوس امام رضا میبردم یکی از آرزوهای مادرم را میتوانستم برآورده کنم، ولی مادرم توان مسافرت با ماشین را ندارد و من هم پول برای مسافرت با هواپیما را ندارم!
مادر با شنیدن آرزوهای مریم ملتهب میشود از این همه گذشت فرزند به وجودش افتخار میکند و میگوید: مریم واقعا گذشت را در حق من و پدرش به اوج رساند از خودش و تمام آرزوهایش گذشت تا آب در دل ما تکان نخورد.
مردانه پشت خانوادهاش ایستاد حتی خودش را به آب و آتش زد تا برای پدرش شرایط بهتری را در روزهای سخت بیماری و زمینگیر شدنش فراهم کند، اما عمر پدرشان به دنیا نبود!
سه چهار سال پدرشان زمینگیر شده بود این دو دختر به اندازه ۵۰ پسر برای پدرشان زحمتکشیدند و الان هم من سربارشان شدهام.
سیل اشک از چشمان مادر مریم بر پهنه صورتش سر میخورد مریم بیدرنگ دست مهربان برسر مادر میکشد و در حالی که اشک لگام گسیخته در کاسه چشمانش جمع شده، میگوید: مادر جان تنها ستون خانه ما هستید و اگر امروز حتی یک ذره بوی انسانیت در وجودم وجود داشته باشد به خاطر بزرگ شدن در دامن مهربان توست.
حدیقه خواهر مریم از این همه از خودگذشتگی که خواهرش در حقشان کرده اشک میریزد «خواهرم هزینه بیمارستان پدر را با کارگری تامین کرد تا منت کسی را نکشیم کاش میتوانستم تنها گوشهای کوچک از ایثار و از خودگذشتگی خواهرم را جبران کنم».
هر چند به قول مادر و حدیقه مریم از بسیاری از آرزوهایش گذشت تا پدر، مادر و خواهرش زیر بار منت نباشند، اما لبخند امید بر لبان مریم و درخشش چشمان پر امیدش با وجود تمام مشکلات ریز و درشت از بدهکاری به بنا و مصالح فروش گرفته تا مشکلاتی که در بحث ضامن و بازپرداخت تسهیلات و ... دارد حامل این پیام است که میتوان در برابر مشکلات کوه بود و سر خم نکرد میشود در عین زن بودن مردانه در برابر مشکلات ایستاد و خم به ابرو نیاورد!
و اما..
مریم الگوی شیر زنان کرد است که مشکلات را هیچ میانگارند و از سدهایی که زندگی جلویشان سبز میکند با جوهر مردانگی عبور میکنند.
مریم با پوشیدن لباس مردانه دنبال حذف هویت و زنانگیاش نیست مریم لباس مردانه پوشیده تا به دور از بسیاری از صدمهها و آسیبها ستون خانه بیمرد مادر باشد.
مریم امروز نیاز به حمایت و همتی از سوی مردم و مسولان دارد، دنبال کمک بلاعوض برای چرخاندن چرخهای زندگی خود و خانوادهاش نیست، چراکه خودش مردانه در برابر تمام مشکلات قد علم کرده و در این روزگار سخت با همتی مردانه سایه امن بر سر مادر و خواهرش شده است.