|
هزارپا یک کمدی سطحی است که سعی میکند با توسل به شوخیهای لحظهای، موقعیتهای کلیشهای و فضاهای باسمهای به التماس از مخاطب خود خنده بگیرد.
یک کمدی بیخطر، پرفروش و آرام. تا در این تابستان دلچسب همگی به این وضعیت گرانی بخندیم یا شاید حتی نخندیم... مهم نیست، مهم این است که یک فیلم کمدی اجتماعی جوری ساخته شود که به تریج قبای هیچکس در این جامعه برنخورد، تا بتواند ادعا کند هم کمدی است و هم اجتماعی!
دوستان فیلمساز مدام در حال غر و لند هستند که سد سانسور مانع ظهور و بروز خلاقیتهای ماست. شاید هزارپا نمونه خوبی باشد که اجازه یافته در مورد مسائلی، چون جنگ، مجاهدین خلق و عرق فروشی صحبت کند؛ مسائلی که روزگاری تابو بودند و امروز هم همچنان تابو بودن آنها آنچنان فرو نریخته است. پس از این دست فیلمساز تا حدودی باز بوده و گیر کار در سانسور نیست.
پس مشکل کجاست؟ چرا هزارپا اثری سطحی است؟ آیا نبایست به جای ربط دادن مشکل به عوامل بیرونی، چون سانسور، اشکال را در عوامل درونی، چون کاهلی، سهلانگاری و نابلدی خود نسبت داد؟ و اینگونه هزارپا پیکرهای میشود متشکل از ایدههای تکراری در فیلمنامه و اجرای بیذوق و دقت در کارگردانی.
این میشود که یک مشت آدمک (که پیشا تیپ هستند) طی دو ساعتِ پرملال روی پرده در هم میلولند تا به ضرب و زور شوخیهای سریالهای دهه ۶۰ شبکه یک، از مخاطب دهه ۹۰ خنده بگیرند! کلیشه پسرِ فقیر دخترِ پولدار، از گنج قارون این بار به جسم هزارپایی که حتی یک نصفه پا هم ندارد حلول کرده تا با یاری طرح مسئله بغرنجِ شوهر کردن ننه منصور، فیلم جدید آقای داوودی ساخته شود.
هزارپا محل تجمیع هزار آدمک احمق است که حماقتهایشان نه قادر است ما را بخنداند، نه از صندلی بپراند و نه روی صندلی میخ کوبمان کند؛ آدمکهایی احمق که هیچ فرقی با هم ندارند حتی در صوریترین عاداتشان، هرچند فیلمساز تلاش خود را با به میان کشیدنِ افتراق میان علاقه به شاملو یا ویگن انجام داده است!
گروهها و افرادِ حاضر در فیلم بیعمق و سطحی تصویر شدهاند:
آسایشگاهی از جانبازانِ جنگ که در آن همه جانبازان افرادی آرمان باخته، دنیوی و سکولار هستند. باوجود تفاوتهایی که در نوع جانبازی و لهجههایشان وجود دارد، انگار همگی متفق القول اصرار دارند که شبیه پیرمردهای «مدرسه پیرمردها» باشند؛ افرادی که در پانسیونی اجباری محبوسند و زنی جدی و سختگیر که مسئول آسایشگاه است، آنها را از تفریحات مورد علاقهشان همچون کشیدن سیگار، محروم کرده است. این کولاژ از «مدرسه پیرمردها» به «هزارپا» البته میتوانست با ظرافت بیشتری صورت گیرد!
یک باند مافیایی با رئیسی همچون دن کورلئونه! که افرادش از زور حماقت، موقع موضعگیری درگیری پایانی فیلم، همچون ملخ همگی پشت یک پنجره جمع شدهاند.
اعضای سازمان مجاهدین خلقی که این قدر کودن هستند که هنگام دستیابی به سوژهشان توانایی رساندن هیچ گونه آسیبی به او را ندارند.
شرکای کیف قاپی که جز یک مورد اول فیلم، هیچ گاه کیف قاپی نمیکنند.
دایی از شهرستان آمدهای که قرار است با ماشین فابریکش نقش همیشگی «شهرستانی» در سینمای ایران را به دوش بکشد.
مادری که یک بار دیده میشود و یک حرف دارد: ازدواج پسرش.
پدر پولداری که اموالش را وقف خیریه میکند.
پرستار چاق و مسنی که دنبال شوهر میگردد.
هزارپا گردهمایی نامتجانسی از این آدمکهای کودن و پیشا تیپ است. کودَن بودن شاید کلمه کلیدی این فیلم باشد که بر همه شئون فیلم جاریست. در واقع مسئله اصلی به درک فیلمساز از مقوله کمدی برمیگردد. چیزی که فیلمساز را به ساخت فیلمی همچون «هزارپا» واداشته این تصور است که احمق بازی آدمها را میتوان به عنوان کمدی به مخاطب ارائه کرد.
در صورتی که با نگاهی گذرا به آثار بزرگانی، چون چاپلین، به سادگی میتوان به این حکم رسید که آدمهای کمدی، آدمهایی هستند که در حماقتهایشان بسی باهوشتر از مخاطب عمل میکنند و مخاطب در واقع به هوشمندی حماقتهای آنهاست که میخندد.