کد خبر: ۵۳۸۲۹۸
تاریخ انتشار: ۱۲:۳۹ - ۲۳ آذر ۱۳۹۷

از «شیشه» نان در می آورند

«مرتضی وفایی»، استاد شیشه­ گری کمر همت بسته تا به زندگی کارتن­ خواب­ها، معتاد­ها و درماندگان امید بدهد. نه فقط امید خشک و خالی؛ کار بدهد، اعتبار بدهد و پول که نه! مزد بدهد.


خبرگزاری فارس: در کارگاه شیشه­ گری، شیشه در دستانش مثل موم نرم می­ شود. نرم، مثل مردانی که از بد روزگار سخت شده بودند و حرف در سرشان فرو­نمی ­رفت که نمی­ رفت. مرد شیشه­ گر خواست و توانست با نجواهای امید­بخش مردهای سخت و مسخ ­شده از اعتیاد را مثل گلوله مذاب شده شیشه نرم کند. هرچه شیشه ­ها در دستانش به راحتی شکل و رنگ می­گرفتند، بندهای اعتیاد به­ همان سختی از پای مردان آسیب­ دیده روزگار باز­می­ شد. مرد شیشه­ گر عشق به زندگی را در آنها دمید همان­طور که با «میله دم» در شیشه­ های مذاب­ شده می­ دمید تا شکل بگیرند و بشوند آبگینه. «مرتضی وفایی» چند صباحی است کمر همت بسته تا به کارتن­ خواب­ها، معتادها و درماندگان ، جنگیدن با بد روزگار را یاد بدهد. امید بدهد. نه فقط امید خشک و خالی؛ کار بدهد، اعتبار بدهد، پول که نه! مزد بدهد و همت حمایت از خانواده را بار دیگر به آنها یادآوری کند. خیلی از کارگرهای دیروز او، امروز استاد­کار شده­ اند؛ چه آنهایی که از کودکی کنار دستش فوت­ و­فن شیشه­ گری را یاد گرفتند، چه آنها که اعتیاد را کنار گذاشتند و در کارگاه او تولدی دوباره یافتند.
از «شیشه» نان در می آورند

بوسه های آتشین برشیشه

«مرتضی وفایی» از اولین خاطره ­اش درباره شیشه این­ طور می­ گوید: «خیلی کوچک بودم شاید سه ساله، شب سرد زمستانی با شیطنت­ های کودکانه دور کرسی خانه روستایی­مان می ­چرخیدم  و بازی می­ کردم. عکس خودم را در جلای آینه­ ی چراغ روشن روی کرسی نگاه می­ کردم. به­ یک­باره حباب داغ روی چراغ جذابیتی برایم ایجاد کرد که به سمتش رفتم و آن را بوسیدم. لب­هایم سوخت و تاول زد. شاید این بوسه آتشین در همان دوران کودکی پیوند بین من و شیشه شد.» عشق و علاقه او به شیشه­ گری مثال­ زدنی است. وقتی «میله دم» را به دست می­ گیرد و در آن  می ­دمد، انگار می­ کند که جان می­ دهد  به شیشه بی­ جان. آن­قدر مهارت پیدا کرده که آوازه­ اش پیچیده؛ نه­ تنها در تهران بلکه در بیشتر شهرها. می­ گوید:« «اصغر­ قلندر»، استاد بزرگ شیشه­ گران بود و من پسر­بچه  ۱۲ساله،  شاگردش شدم. با وجود اینکه اصغر­ قلندر به خوش خلقی معروف نبود اما قلب مهربانی داشت. آن وقت­ ها کارگاه­های شیشه ­گری به­صورت اوستا- شاگردی اداره می­ شد. اصغرقلندر کوچک و بزرگ را به باد کتک می­ گرفت اما احترام مرا بیشتر از همه داشت. هر­از­گاهی به من گوشزد می­ کرد که: «اگر تو کتک نمی­خوری، چون بچه­ یتیمی. سختی آن روزها برایم درس شده که امروز به­ دنبال حمایت از مردان خانواده هستم تا حداقل کودکان کمتری طعم فقر را بچشند.»

از «شیشه» نان در می آورند

 


برای من، تکلیف شده

مرتضی وفایی همین روزها ۵۸ ساله می­ شود. او نشان درجه ­یک هنری در رشته شیشه­ گری دارد؛ مدرکی معادل دکتری. چند سالی است در دانشگاه شیشه­ گری و آبگینه تدریس می ­کند اما بیشتر وقتش را در خلق طراحی­ های جدید شیشه می­ گذراند تا بتواند بازار فروش شیشه را حفظ کند. معتقد است که خداوند در دوران جنگ تحمیلی چندین بار به او عمر دوباره داده ­است؛ حتما تکلیف بوده که بماند و تا جایی که می­ تواند، خدمت کند. از روزهایی می ­گوید که در جبهه سرپل ذهاب او و همرزمانش ۲۵ روز تمام پوتین از پا در­نیاوردند: «بارها­و­بارها گلوله دشمن از کنار گوش من رد شد اما گزندی به من نرسید. در یکی از عملیات­ ها فرمانده مجروح شد. او را سوار آمبولانس کردیم تا به پشت جبهه منتقل کنیم. گلوله تانک دشمن طوری از کنار آمبولانس ما گذشت که از یک­ طرف شیشه آمبولانس وارد شد و از طرف دیگر شیشه خارج شد. این یکی از آن گلوله­ هایی بود که از بغل گوش من گذشت. بعد­ها که فکرش را کردم، متوجه شدم شاید من وظیفه­ ای داشته­ ام که قرار­ شده زنده بمانم. این شد که شروع کردم به شناسایی معتادانی که به کمپ­ های مختلف مراجعه کرده­ بودند. تلاش کردم به آنها انگیزه بدهم تا به زندگی عادی برگردند. در اولین مرحله ۳۰ نفر از کمپ­ های مختلف را در کارگاه­ های شیشه­ گری مشغول به کار کردم. خیلی از آنها امروز نیستند؛ سر و سامان که گرفتند، کار و کاسبی دیگری راه انداختند اما آن هایی که ماندند، خودشان امداد­رسان دیگران شدند و این قصه، خدا را شکر ادامه دارد.»

از «شیشه» نان در می آورند

وفایی به قصه ­ای اشاره می کند که توانست یکی از مسئولان شهری را مجاب کند تا فرصت بدهند به مردی که قدم­های اول بازگشت به زندگی را برداشته ­است: «یکی از همین افرادی که از کمپ برگشته­ بود و یک سالی از پاکی­ اش می­ گذشت، نتوانست در کارگاه شیشه­ گری دوام بیاورد. به او کمک کردیم تا مغازه ­ای اجاره کند. اما شهرداری برای گرفتن مجوز مغازه به او فشار می­آورد. دست آخر در روز ملاقات­ های مردمی، شهردار منطقه را دیدیم و از او فرصت ۶ ماهه گرفتیم تا بتواند مغازه نوپا را راه­ بی اندازد، رشد کند ،جان بگیرد و بعد به سراغ مجوز برود. خدا را شکر با ما همکاری کردند و حالا مرد جوان رو­به ­راه است.»

از «شیشه» نان در می آورند

 

او پا­به ­پای ما ایستاد

آن هایی که از کمپ ترک اعتیاد به کارگاه شیشه­ گری برگشتند، بین ۲ تا ۱۵ سال است که دوران پاکی را می­ گذرانند؛ حالا برای خودشان استاد­کار شده ­اند، طوری­ که حاضر نشدند رو­به­ روی ما بایستند برای گفت­ و­گویی ساده. حالا در جمع خودشان بر­و­بیایی دارند و صاحب کارگاه شیشه­ گری؛ اما  خودشان را وام­دار مرتضی وفایی می­ دانند.

«قاسم رستم زاده»، یکی از افرادی که به زندگی عادی برگشته و مدت ۱۲ سال است که پاک زندگی می کند، می­گوید:«من از خودم می­ گویم اما تصویری از من نباشد. می­خواهم به همه آنهایی که فکر می­ کنند به انتهای خط رسیده ­اند بگویم برای برگشتن هیچ­وقت دیر نیست. من سر و سامانی نداشتم؛ حتی خواهرم، پاره تنم، حاضر نبود برای لحظه ­ای وارد خانه­ اش شوم. در آستانه درِ خانه­ شان پولی به من می­ داد و ردم می­ کرد. حالا خوشحالم که خواهرم  تلفن می­ زند و می­ گوید: «قاسم! دلتنگت هستیم. بیا خانه ما.» همه این­ها را که گفتم، معنایش این است که می­ شود راه اشتباه را برگشت و باز هم عزیز خانواده شد. فقط کافی است بخواهیم که برگردیم به زندگی. اول خودمان و بعد انسان­های نوع­ دوستی که به کمک ما آمده­ اند را از خودمان ناامید نکنیم. آقای وفایی بعد از اینکه کار شیشه­ گری را به خیلی از بچه­ ها آموزش داد، خودش یکی­ یکی به دیدار بچه­ ها در کارگاه­های مختلف می ­آمد، مدارکشان را می­گرفت و در آزمون سازمان فنی و حرفه­ای ثبت­ نام­شان می­ کرد. در روزهای آزمون هم خودش با ماشین شخصی دنبال ما می ­آمد و ما را به جلسه آزمون می­ برد و بر­می­ گرداند. خیلی تلاش کرد تا بیمه همه کارگران رد شود. هر­چند حالا یک سالی است که مشکل بیمه ای به وجود­آمده و بسیار تحت ­فشار هستیم. ما آنقدر درآمد نداریم که بتوانیم بیمه خویش­ فرما پرداخت کنیم.»

از «شیشه» نان در می آورند

زمان اوستا شاگردی، تمام شده

نان­ شان را از شیشه در­می­آورند؛ به ­همین شفافی، اما نه به این آسودگی که به زبان می­ آوریم. در این کار، آسودگی اگر باشد، فقط برای شیشه است که خودش را می­ دهد دست استاد، تا نرم شود و شکل و شمایلی بگیرد؛ شبیه به تنگ بلوری که از آن آب می­ نوشند از سر آسودگی. صدای هو­هوی کوره و تشعشع نور آفتابی که از نور­گیر­های سقف به درون کارگاه می­ تابد، جلوه ­ای ساخته که فقط مذاب­ های شیشه­ ای به­ چشم می­ آیند و دیگر هیچ. کوره­ های ذوب شیشه همان­ قدر که در روزهای سرد زمستان می ­تواند در فاصله ۱۰ متری پوست را نوازش دهد، در تابستان شلاق­ داغ را بر تن کارگران فرود می­ آورد؛ درست مثل موسیقی به ­هم­خوردن ظروف شیشه ای در کارگاه شیشه ­گری که گاه می­تواند جان­ افزا باشد و گاه جان­ فرسا. بسته به این دارد که کجای این قصه ایستاده­ باشی. تا همین چند سال پیش، شغل شیشه ­گری کم از بیگاری نداشت؛ شغلی سخت که می­ سوازند و می­ بُرید. اما حالا داستان «پسر و کارگاه شیشه­ گری» طور دیگری رقم می­ خورد. آن موقع قصه اوستا بود و پسر­بچه­ های «سینی بر» که زیر دست اوستا روزی چند مرتبه کتک می­ خوردند تا بفهمند کار چیست؟ و چاره کار کدام است؟ ؛اما حالا شیشه­ گری، قصه هنر است و خلاقیت. حالا از آن به­ عنوان هنر صنایع­ دستی یاد می­ شود. باید خودت باشی و ببینی این نظم را؛ مبهوت  رنگ و طرح  می­ مانی در هُرم گرمای کوره وقتی شاگرد کارگاه، قابلیت و اجازه دارد که خلاقانه شیشه ذوب­ شده در رنگ­ های مختلف را از کوره بردارد و رنگ دلخواه را با سلیقه خود بسازد. آن­وقت صاحب کارگاه برایش کف بزند و بگوید:«تو خلاق باش ! هر شکلی به هر رنگی خواستی، بساز. اگر خوب شد، سودش برای تو و اگر خوب از آب در نیامد، ضررش برای من.»

از «شیشه» نان در می آورند

 

گاهی آفریننده می­ شویم

«اسماعیل»، کارگر خلاقی است که ترکیب رنگ به دستش می ­آید و دست آخر بلورهایی با رنگ­ های آبی زنگاری، آجری و... می­ سازد. آبگینه­ های او چشم را نوازش می­ دهد. 

ـ اسماعیل! چطور می­ توانی رنگ­ های ساخته­ شده در کوره را این­طور ترکیب کنی؟

اسماعیل همان­طور که در «میله دم » می­ دمد و حباب شیشه مذاب را صیقل می­ دهد، با دست دیگر به سرش اشاره می­ کند و می­ گوید: «فقط فکر. با فکر­ کردن و حس ­کردن رنگ­ ها. من هر روز اینجا با گدازه­ های شیشه، نقاشی می­کشم. هر شکلی که بکشم، تا چند ساعت دیگر که سرد شود، می توانم در دستانم بگیرمش.» اسماعیل این را که می­گوید، باز هم میله دم را در هوا می­ چرخاند و باز در آن می­ دمد و حباب شیشه بزرگتر می ­شود.

«شهرام»، یکی از شاگردان قدیمی مرتضی وفایی است که حالا سرپرست گروه شیشه­ گری است.

- شهرام! چند سال است اینجا کار می­ کنی؟ راضی هستی؟

 «بیشتر از ۲۰ سال است که شیشه­ گری می ­کنم. کار را از استاد وفایی یاد گرفتم. چند سال پیش آقایی که در استرالیا زندگی می­ کرد، به من و برادرم پیشنهاد داد شیشه­ گری سنتی را در استرالیا انجام دهیم. اما با خودمان فکر کردیم زندگی هر قدر هم که سخت باشد، سختی غربت بیشتر است و نرفتیم. بیشتر اینکه مادر هم نمی­ توانست دوری ما را تحمل کند، ما هم همین­طور. خارجی­ ها قدر کار و هنر ما را می ­دانند. هر وقت گذرشان به اینجا بیفتد، خیلی خوب از ما خرید می­ کنند.»

از «شیشه» نان در می آورند

 


اروپا مشتری پر­و­پا­قرص ما بود

 مرتضی وفایی به رشد صعودی تولید و فروش شیشه اشاره می­ کند و خوشحال است که توانسته طراحی­ های جدیدی را نیز وارد این صنعت کلاسیک کند و مردم استقبال بیشتری برای خرید داشته باشند. می­ گوید:«حدود ۲۰ سال گذشته که خود ما شناخت خیلی خوبی روی شیشه نداشتیم، صنایع دستی شیشه را به صورت کانتینری به کشور­های اروپایی و آمریکا یی می­ فروختیم. کشور­های زیادی امروز در کار شیشه هستند و دستگاه ­های آنها مکانیزه است. ایتالیا سرآمد همه کشورها در عرصه تولید شیشه است، به­ این­ دلیل که درکیفیت  مواد اولیه و پیشرفت کارخانه بسیار پیشرفت کرده ­اند اما ایران از بین همه کشور­ها در کارِ دست بسیارقوی­تر است. به امید روزی که این هنر تمام­ قد شناخته شود. و از فروش محصولاتمان به سراسر دنیا بتوانیم فرصت کار و اشتغال را برای علاقه مندان ایجاد کنیم.»

نظر شما
طراحی و تولید: "ایران سامانه"