|
روزنامه اعتماد نوشت: زنان خودسرپرست يا همان زناني كه به تنهايي زندگي ميكنند در آخرين آمار سرشماري عمومي و مسكن سال 95 بيشتر از مردان تنها هستند، يعني 4/66 درصد خودسرپرستان زن هستند و 6/33 آنها مرد.
طبق اعداد و ارقامي كه مركز آمار به دست ميدهد از سال 85 تا سال 95 تعداد خانوادهها با سرپرست مرد 1/34 درصد رشد داشته است اما اين رشد براي زنان سرپرست خانوار 6/86 درصد بوده است. در كنار اين افزايش چشمگير آمار از افزايش قابلتوجه ديگري نيز خبر ميدهد: نسبت زنان خودسرپرست به زنان سرپرست خانوار از سال 85 تا 95 رشد حدود 70 درصدي داشته است.
دختران سه برابر بيش از پسران در معرض تجرد قطعي قرار دارند.
«2/1 درصد» آمار زناني است كه سال 1375 تنها زندگي ميكردند طي دو دهه اين آمار به« 4/3 درصد» رسيده است.
در سال 95، 7/31 درصد اين زنان را خانمهاي شاغل تشكيل دادند. با اينكه طبق آمار درصد بالاي اين زنان، زنان خانهدار هستند، اما به نظر ميرسد درصد زنان شاغلي كه به تنهايي زندگي ميكنند رو به رشد است.
در ادامه گفتگو با یکی از زنانی که زندگی میکند را بخوانید:
نه طلاق، نه ورشكستگي و نه سرطان، هيچكدام باعث نشدند كه نگين برگردد مشهد. شش سال پيش كه با همسرش به تهران آمد شايد خبر نداشت كه روزي طلاق بگيرد، اما ميدانست كه ديگر نميخواهد به خانه مادر و پدرش بازگردد، چه تنها باشد، چه بيمار و چه بيپول. حالا چهار سالي ميشود كه زندگي مشتركش با بهروز به جايي نرسيده است. در آستانه چهلسالگي نگين تنهايي و ترس را تحمل ميكند، سرطان سينه ميگيرد و كسبوكار ورزشي كه راه انداخته بود ورشكسته ميشود. خانوادهاش اصرار ميكنند كه برگردد مشهد و در كنار خانواده زندگي راحتتري داشته باشد. اما نگين سرسختانه به زندگي مستقل ميچسبد، سرپرست دو گربه ميشود و همزمان با درمان سرطانش آرامآرام سروساماني به كسبوكارش هم ميدهد و در اين ميان دو گربه برايش چهار بچه گربه به دنيا ميآورند.
حالا آپارتمان شصت متري دوخوابه حوالي ونك دارد. تخت دونفر جهيزيهاش را گذاشته است داخل يكي از اتاقها و حالا آنجا محل زندگي گربهها شده است. روي يخچالش را عكس گربهها تلنبار كرده است و از آن ميان كلههاي بيشمار گربهها يك قطعه عكس از مادر و پدرش به چشم ميخورد. نگين به عكس اشاره ميكند و ميگويد: «دوسشون دارم اما برنميگردم. اينجوري بهتره برام، نميدونم شايد يه جور دوري و دوستيه.» و بعد حرفش را اينچنين تكميل ميكند: «ميدونم اگه برگردم سرطان و ورشكستگيمو تقصير بهروز ميندازن. الانم ميندازن اما تلفني شنيدن با رودررو شنيدنش فرق دارد. از اول هم مخالف ازدواجم بودن.».
عكس مادر و پدرش را روي يخچال مرتب ميكند و ميگويد: «من خيلي دوسشون دارم. الان خيلي بيشتر از قبل دوسشون دارم و ديگه جر و بحثي با هم نداريم. من چهلوسه سالمه و نميتونم برگردم خونه بابام. ديگه هم حوصله توضيحدادن و نصيحت شنيدن و نگراني ديگران رو ندارم. با گربههام خيلي راحتم و لازم نيست جوابي بهشون پس بدم.» يكي از گربهها را توي عكس نشان ميدهد و ميگويد: «اما گربههام ميذارن ميرن. اين يكي اسمش نازلي بود. بيخبر گذاشت و رفت. مثل بهروز.»
گربهها به قدري دور و بر نگين را گرفتهاند كه احساس تنهايي نكند، احساس آزادي و استقلال به دهنش مزه كرده است اما بازهم تنهايي در گوشه و كنار خانهاش جا خوش كرده است: «توي اين مدت خيلي قوي شدم. شايد اگه اينقدر احساس استقلال رو تجربه كرده بودم با بهروز سر چيزاي بيخود بحث نميكردم و مثل الان تنها نبودم» او با سرطانش جنگيده و آخرين روزهاي بهبودي را طي ميكند. زندگياش را با گربهها ادامه ميدهد و به قول خودش اگر مرد مناسبي وارد زندگياش شود دوباره ازدواج ميكند و اگر نشد هم خيالي نيست.