کد خبر: ۵۶۰۷۵۲
تاریخ انتشار: ۱۹:۴۰ - ۱۹ مرداد ۱۳۹۸

ماجرای ضرب و شتم گردشگر آلمانی در ایران

روزنامه شهروند: مستندساز ایرانی که گردشگر آلمانی را تا فرودگاه بدرقه کرد به «شهروند» از جزییات آخرین دردسری که برای این گردشگر رخ داد، گفت: آخرین دردسر برای فیلیپ را فردی ایجاد کرد که دکترای جامعه‌شناسی دارد و فرد تحصیلکرده و ثروتمندی هم هست برای حل ماجرا قراردادی بین فیلیپ و آن آقا بسته شد که هر زمان فیلیپ به آلمان رسید ٢٠٠ میلیون تومان به میزبان تهرانی پرداخت کند!

این توریست آلمانی ساعاتی پیش از برگشتن به وطنش باز هم دچار یک حادثه شد و ماجرایی دیگر این‌بار در تهران برایش رقم خورد؛ ماجرایی که درنهایت ختم به خیر شد و باز هم این گردشگر را به تعریف و تمجید از مردم ایران ترغیب کرد. گفته می‌شد که فیلیپ هنگام بازگشت به آلمان از سوی فردی که در خانه‌اش میهمان بوده، گروگان گرفته می‌شود؛ ولی درواقع ماجرا این‌طور نبوده و فیلیپ و صاحبخانه دچار مشکلات و اختلافات مالی می‌شوند؛ اختلافاتی که با میانجیگری مانی رهنما، صبا راد و محمد شکیبانیا و همچنین ماموران پلیس ختم به خیر می‌شود. اما این‌که ماجرای اصلی چه بود را محمد شکیبانیا، مستندساز ایرانی که فیلیپ را تا فرودگاه بدرقه کرده بود، برای خبرنگار «شهروند» روایت می‌کند:

با فیلیپ چطور آشنا شدید؟

من از طریق مانی رهنما با او آشنا شدم. فیلیپ به مانی اعتماد کرده بود و با او در ارتباط بود. من هم از همان طریق ایشان را دیدم.

مانی رهنما، فیلیپ را از کجا می‌شناخت؟

پدر و مادر فیلیپ در آلمان موزیسین حرفه‌ای هستند. خود فیلیپ هم قبلا پیانیست بوده و پیانو را به صورت حرفه‌ای می‌نواخته است. مانی هم که خودش دوچرخه‌سواری را در کنار کار موسیقی انجام می‌دهد. وقتی این اتفاق برای فیلیپ می‌افتد، مانی از آنجا که می‌دانست خانواده او در کار موسیقی هستند، به سراغ فیلیپ می‌رود و با او ارتباط برقرار می‌کند؛ حتی فیلیپ یک‌بار به استودیوی مانی می‌رود و در آنجا پیانو می‌نوازد. وقتی پیانو را در استودیوی مانی می‌زند، همزمان گریه هم می‌کند و می‌گوید که چقدر دلش برای پیانو تنگ شده بود. برای همین فیلیپ به مانی اعتماد می‌کند و با هم آشنا می‌شوند.

ماجرای گروگانگیری در تهران چه بود؟

درواقع اصلا موضوع گروگانگیری نبود. ماجرا از این قرار بود که این آقایی که در تهران به دنبال کارهای فیلیپ بود و او و مادرش را در خانه خود میهمان کرده بود، هنگام رفتن فیلیپ و مادرش از آنها می‌خواهد که پول‌هایی را که تا الان برای فیلیپ خرج کرده است به او پرداخت کنند. البته بیشتر از آن چیزی که خرج کرده بود، می‌خواست. درواقع ٢٠٠‌میلیون تومان پول از فیلیپ و مادرش می‌خواست. می‌گفت تا الان به دنبال کارهای فیلیپ بودم، تمام هزینه‌های بیمارستان و درمانش را پرداخت کردم، تا شمال رفتم و کارهایش را پیگیری کردم، دوچرخه و وسایلش را تحویل گرفتم و با هزینه خودم به تهران برگرداندم و در این مدت از فیلیپ و مادرش و دوست مادرش پذیرایی کردم و آنها را در خانه‌ام میهمان کردم.

در این مدت تمام هزینه‌های فیلیپ با من بود، برای همین از او پول می‌خواهم. درواقع قضیه از این قرار بود و این مرد می‌خواست پولش را بگیرد و می‌گفت اگر نداری باید دوچرخه یا وسایل دیگرت را به‌ عنوان گرو اینجا بگذاری تا در آلمان بدهی‌ات را پرداخت کنی؛ اما مسأله گروگانگیری در کار نبود؛ وقتی ما به آنجا رفتیم، فیلیپ و مادرش دم در بودند و چمدان و وسایلشان هم همانجا بود؛ درواقع یک اختلافی بود که بین‌شان پیش آمده بود.

فیلیپ از قبل با این آقا آشنا بود؟

او از طریق دوست و همسایه آلمانی‌شان با این آقا آشنا شده بود. درواقع مادر فیلیپ هم از قبل این آقا را می‌شناخت. وقتی آن حادثه در شمال برای فیلیپ اتفاق می‌افتد، دوستش در آلمان از فیلیپ می‌خواهد که به سراغ این آقا برود. از همانجا هم با این آقا تماس می‌گیرد و از او می‌خواهد به کمک فیلیپ برود. یک آشنایی خانوادگی از قبل با هم داشتند. آن آقا هم اصلا خلافکار نیست. درواقع دکترای جامعه‌شناسی دارد و فرد تحصیلکرده و ثروتمندی است؛ اما از طرفی هم می‌گفت نمی‌خواهم حقم ضایع شود و باید تمام هزینه‌ها را از فیلیپ بگیرم.

پس چرا فیلیپ با مانی رهنما تماس می‌گیرد و از او کمک می‌خواهد؟

درواقع بعد از این‌که آن آقا از فیلیپ پول می‌خواهد، او از ترس این‌که از پرواز جا بماند و به خاطر اتفاقی هم که برایش افتاده بود، کمی می‌ترسد و نگران می‌شود؛ چون از قبل به مانی اعتماد کرده بود، برای همین با او تماس می‌گیرد و می‌گوید که به آنجا برود. مانی هم با من تماس گرفت و با هم به آنجا رفتیم.

وقتی به آنجا رسیدید، چه اتفاقی افتاد؟

صاحبخانه می‌گفت باید دوچرخه و وسایلت را اینجا بگذاری و بروی ولی فیلیپ نمی‌توانست این کار را بکند. از طرفی هم چند ساعت بعد پرواز داشت و نگران بود که به پروازش نرسد. درواقع وقتی ما رسیدیم ساعت ٨ شب بود و فیلیپ ساعت ٢ پرواز داشت . خیلی ترسیده بود؛ چون فردای همان روز در آلمان عمل جراحی فک داشت و باید به عملش می‌رسید. فکش داغون شده بود و با نخ به هم وصل بود و باید هر چه زودتر جراحی می‌کرد؛ برای همین ما وساطت کردیم البته به پیشنهاد من پلیس را هم خبر کردیم. درنهایت هم با میانجیگری یک قراردادی بین فیلیپ و آن آقا بسته شد که هر زمان فیلیپ به آلمان رسید، این پول را به آن آقا پرداخت کند. بعد از این قرارداد هم فیلیپ و مادرش به همراه ما به فرودگاه رفتند.

بعد از همه این اتفاقات فیلیپ و مادرش چه صحبت‌هایی با شما کردند؟

اتفاقا این مسأله هم باعث نشد که نظر فیلیپ و مادرش نسبت به ایران عوض شود. می‌گفت من آدم‌های خیلی درخشانی در ایران دیدم اما بدشانس بودم که چند آدم بد هم دیدم. با این حال از نظر من ایرانی‌ها فوق‌العاده‌اند. البته در فرودگاه هم برایش سنگ تمام گذاشتند. از او و مادرش پذیرایی کردند. کلی به او احترام گذاشتند و تمام کارهایش را بدون وقفه و اذیتی انجام دادند. حتی آنها اضافه بار خورده بودند که کلی به او تخفیف دادند تا به راحتی به پروازش برسد و خدا را شکر همه آنها به موقع به پروازشان رسیدند. آخرین جمله‌ای که مادرش گفت این بود: «شماها شبیه به دسته‌ای از فرشته‌هایید».

الان از آنها خبری دارید؟

بله؛ وقتی رسیدند، پیام دادند که به سلامت رسیده‌اند. فیلیپ هم به عمل جراحی‌اش رسید و خدا را شکر حالش خوب است. اتفاقا وقتی رسید یک استوری هم در اینستاگرام گذاشت که ایرانی‌ها مردم شگفت‌انگیزی هستند.

قرار نیست که دوباره به ایران سفر کند؟

اتفاقا گفت که یک ماه بعد از خوب‌شدنش حتما دوباره به ایران سفر خواهد کرد و این اتفاقات باعث نشده نظرش به ایران تغییر کند. البته این را هم بگویم که فیلیپ برای جمع‌آوری کمک به مردم سرطانی به این سفر آمده بود و می‌خواهد دوباره چند وقت بعد سفرش را آغاز کند.


نظر شما
طراحی و تولید: "ایران سامانه"