عروسکم مُرده، میبرم خاکش کنم
عروسکم مُرده، میبرم خاکش کنمچطور کودکان را از اضطراب مرگ مصون نگه داریم؟
روزنامه ایران نوشت: «دخترها به ظاهر داشتند بازی میکردند. یکیشان پاهای عروسک را گرفته بود و آن یکی دستهایش را. عروسک را افقی پیش میبردند. سرهایشان را پایین انداخته و ساکت بودند. پرسیدم دارید چی بازی میکنید بچهها؟ یکی از دخترها گفت: این عروسک کرونا گرفته و دیگر نشد کاری برایش بکنیم. حالش خیلی بد بود و مُرد. داریم میبریم خاکش کنیم. جوابشان شوکهام کرد. هیچ وقت فکر نمیکردم بچههای به این سن فکرشان آن قدر درگیر مرگ شود.»
مرد این را میگوید و ادامه میدهد: «این روزها آن قدر خبر مرگ میشنویم که روی خودمان هم اثر منفی گذاشته، چه برسد به بچهها.»
مادری که این روزها بهشدت نگران وضعیت روحی پسرش است، میگوید: «پسر من کلاً از کرونا خیلی میترسید و نگران بود. بعد از شنیدن خبر فوت علی انصاریان اما واقعاً به هم ریخت. آن قدر تأثیر بدی رویش گذاشت که تمام بدنش از اضطراب کهیر زد. این برای یک پسربچه ۱۲ ساله خیلی ناراحتکننده است. پسرم مثل خیلی از پسربچههای دیگر به فوتبال علاقهمند است و مرگ فوتبالیست معروف به دلیل کرونا مسلماً خیلی ناراحتش کرده، مثل خیلیهای دیگر اما ناراحتیاش دیگر عادی نیست و نوعی اضطراب شدید است که آثار جسمی هم پیدا کرده. دائم از مرگ حرف میزند.»
مادری دیگر میگوید:«دختر من ۱۰ ساله است. روزی که آقای انصاریان فوت کرد تا شب گریه کرد و با گریه خوابید. فکر میکنم بیشتر از ترسش بود چون خیلی نگران من و پدرش است و میترسد اتفاقی برای ما بیفتد. یک بار گفت اگر شما بمیرید، من را به پرورشگاه میبرند یا خاله نگهم میدارد؟ آن قدر به خاطر این سؤالهایش متأثر شدم که تصمیم گرفتم استعفا بدهم اما هزینه زندگی هم بالاست و نمیشود به این راحتی چنین تصمیمی گرفت. یک مدت بهتر شده بود اما الان دوباره با شنیدن این اخبار مرگ مضطرب شده و باز هم سؤالات زیادی درباره مرگ میپرسد. حتی اگر او را از اخبار دور نگه دارم باز هم از همکلاسیهایش که در فضای واتس اپ با هم ارتباط دارند درباره این مسائل میشنود.»
مادر یکی دیگر از دانشآموزان هم به نکته تأمل برانگیزی اشاره میکند: «من حرفهایی از پسر ۱۱ سالهام شنیدم که خیلی ذهنم را مشغول کرده است. چند روز پیش گفت مامان من فکر میکنم مردن بد نیست. پرسیدم چطور؟ گفت وقتی آدم میمیرد همه مردم عکسهایش را توی پروفایلشان میگذارند و برایش گریه میکنند. کلیپ هم درست میکنند و رویش آهنگ میگذارند. این حرفهایش خیلی نگرانم کرد. میترسم توی خانه تنهایش بگذارم چون بچه در این سن تصور درستی از اتفاقات ندارد و ممکن است کار خطرناکی بکند.»
دکتر سهیل رحیمی، روانشناس و عضو هیأت علمی دانشگاه علوم پزشکی تهران، در پاسخ به این نگرانیها این طور میگوید: «کودکان را میتوانیم از دیدگاه رشد تفکری و شناختیشان در حوزه آگاهی از مرگ در سه دسته سنی طبقهبندی کنیم. دسته اول ۳ تا ۵ سالگی، دسته دوم ۵ تا ۹ سالگی و دسته سوم ۹ تا ۱۰، ۱۱ سالگی است. برای این که بتوانیم مفهوم مرگ را درک کنیم، باید بفهمیم که آگاهی از مرگ مبتنی بر ۵ مفهوم اساسی است. یکی تداوم، یعنی وقتی موجود زنده میمیرد و دیگر نمیتوان او را به زندگی برگرداند. دوم اجتنابناپذیری، یعنی همه موجودات زنده سرانجام میمیرند. سوم حرکت، یعنی حرکت همه اندامهای بدن هنگام مرگ متوقف میشود. چهارم قابلیت کاربردی، یعنی مرگ فقط برای موجودات زنده کاربرد دارد و آخرین مفهوم هم علیت است یعنی مرگ به علت از کار افتادن عملکرد بدن رخ میدهد.
حالا باید ببینیم کودکان در این سه رده سنی چگونه به این ۵ مفهوم نگاه میکنند. در سن ۳ تا ۵ سالگی بچهها درباره مرگ کنجکاو هستند اما آن را موقتی و برگشتپذیر میدانند. حتی ممکن است تصور کنند که بعضی افراد اصلاً نمیمیرند یا تصور کنند اگر کسی مرده، بچهها باعث شدهاند او بمیرد. مثلاً فکر کنند پدربزرگ مرد چون با من خیلی بدوبدو میکرد اما پدربزرگ برمیگردد. در سن ۵ تا ۹ سالگی کودک به این درک میرسد که مرگ برگشت ناپذیر و دائمی است. او بهتدریج میفهمد که خود بچهها هم میتوانند بمیرند اما الزامی برای مردن ندارند. در سن ۹ تا ۱۰ سالگی کودک متوجه میشود که مرگ اجتنابناپذیر و همگانی است و حتی به این فکر میکند که مرگ چطور میتواند به خودشان و خانوادهشان دستاندازی کند. حتی ممکن است کودکان در این سن خواب مرگ را ببینند و در مواجهه با مرگ دیگران احساس خشم و گناه کنند و سوگواریهای شدید از خودشان نشان دهند. معمولاً نوجوانان مرگ را اتفاقی میدانند که برای دیگران رخ میدهد و احساس نامیرایی در آنها وجود دارد چون درکشان از مرگ محدود است و مرگ را برای دیگران میبینند؛ مگر این که از نزدیک در مواجهه با مرگ باشند مثل کودکان و نوجوانان مناطق جنگی.
وقتی کودک یا نوجوان با مرگ روبهرو میشود، آیا دچار سوگ میشود؟ بله. سوگ یعنی کنار آمدن با مرگ افراد عزیز و سه وجه اجتناب، مواجهه و سازگاری دارد. جلوههای سوگ در کودکان در هر رده سنی متفاوت است و در بچههای دبستانی ممکن است حتی به افت تحصیلی منجر شود و در نوجوانی ممکن است در شکل آسیبزدن به خود بروز کند. در برابر این سوگ راهکار اساسی بالابردن آگاهی کودکان است که متناسب با سن شان باید باشد. مثلاً برای کودکان پیشدبستانی و دبستانی اگر راجع به کارکردهای اندامهای بدن توضیحاتی بدهیم و آنها متوجه شوند که موجودات به دو گروه زنده و غیر زنده طبقهبندی میشوند، کمک میکند با پدیده مرگ راحتتر کنار بیایند یا جلوههای مرگ را برای آنها به تصویر بکشیم مثلاً گیاهی که خشکشده یا ماهی قرمزی که مرده. میتوانیم ماهی را در دستمال کاغذی قرار دهیم و آن را دفن کنیم تا آیین خاکسپاری را یاد بگیرد. از گفتن واژههایی که کودک را گیج میکند باید خودداری کنیم و نگوییم طرف به سفری طولانی رفته. درباره نوجوانان قضیه کمی متفاوت است و چون مرگ را نزدیک به خودش نمیبیند، جذب جلوههای رمانتیک مرگ میشود. گاهی حتی عاشق مرگ میشوند که خودش خطرناک است. پس باید کمک کنیم که نوجوان به هویت دست پیدا کند تا این تصور از بین برود. با نوجوان درباره مرگ صحبت کنید تا برداشتهایش را تصحیح کند.»
دکتر رحیمی چند راهکار در مقابل سؤالات کودکان درباره مرگ دارد: «اول این که نسبت به واکنشهای غیر کلامی کودکمان هوشیار باشیم. موضوع را از طریق همدلی با کودک و نوجوان مطرح کنیم. دوم، با درایت گوش کنیم و به احساسات نهفته در کلام او توجه کنیم. گاهی بزرگسالان فقط وانمود میکنند که گوش میدهند در نتیجه کودک یا نوجوان احساس میکند به او بیتفاوت هستید. سوم، به احساسات کودک و نوجوان توجه کنید و به او اطلاعات واقعی و صادقانه با زبان قابل فهم بدهیم.
نکته مهم دیگر این است که حتیالامکان اخبار ناگوار و مرگ و میر را کمتر به اطلاع کودکان و نوجوانان برسانیم. در شرایط حاضر و با توجه به مسأله کووید، ما خیلی راحت اخبار ناگوار را پخش میکنیم و کودکان را در مقابل آن بیدفاع میگذاریم و متوجه نیستیم چه آسیبی به آنها میزند. حتی وقتی برخی مرگها را بسیار بزرگ نشان میدهیم، همان احساس رمانتیک بودن مرگ را میدهیم و باعث میشویم گاهی نوجوان دست به رفتارهای آسیبزای عمدی بزند چون در جامعهای هستیم که هویت یک چالش بزرگ برای ما شده. وقتی الگویی مناسب برای نوجوان تعریف نمیشود، آن وقت است که یک فرد متوفی و مراسم او تبدیل به یک الگو برای نوجوان میشود و این بسیار خطرناک است. اینجا تفاوت الگو و اسطوره مطرح است.
اسطوره دست یافتنی نیست و نمیتواند الگو باشد. ما باید به کودک و نوجوان اجازه بدهیم آن فقدان را مطرح کند و ما هم به او گوش کنیم و در موقعیتهای مناسب تلاش کنیم مشغولیتهایی برای کودک و نوجوانمان ایجاد کنیم که فکرش دائم مشغول مرگ نباشد. ما برنامهای آموزشی بهنام آموزش مرگ داریم که مهارتهایی را در کودکان و نوجوانان درباره مرگ ایجاد میکند و اضطراب مرگ را در آنها کاهش میدهد. مربیان آگاه باید در این کار به خدمت گرفته شوند.
در نهایت باز تأکید میکنم که کودکان را باید از اخبار ناگوار دور نگه داشت که این وظیفه رسانه ملی است که اخبار ناگوار را کمتر بیان کند و والدین هم با حساسیت بیشتر تلاش کنند که پدیده مرگ را به زبان ساده و قابل فهم برای کودک و نوجوان با بهرهگیری از نظرات روانشناسان مجرب در این حوزه شرح و بسط دهند و آسیبها را به حداقل برسانند.»