|
خبرگزاری ایلنا: «اول شخص مفرد» تازهترین اثر «هاروکی موراکامی» نویسده نامدار ژاپنی است که ۱۷ فروردین ماه روانه بازار شد. این کتاب توسط «فیلیپ گابریل» به زبان انگلیسی ترجمه شده است.
فضای رمانها و حتی داستانهای کوتاه موراکامی فضایی تاریک و رازآلود و پر از پرسش است که شخصیتهای آن همواره در تکاپوی یافتن گمشده یا راهحلی برای پرسشی هستند. ماجراهای کتابهای موراکامی کشش و گیرایی ویژهای دارند که نظر مخاطبان زیادی را در سراسر دنیا به خود جلب کردهاند. این بهدلیل ارتباطی است که مخاطب با آنچه از ناخودآگاه موراکامی تراوش کرده و بهشکل کتاب درآمده است، برقرار میکند. جالب است بدانید موراکامی بیشتر بهعنوان نویسندهای بینالمللی شناخته شده است تا نویسندهای محلی که مختص فرهنگ ژاپن بنویسد. از همین رو، مخاطبِ آثار او خیلی از ژاپن و فرهنگ جامعهاش دستگیرش نمیشود؛ بلکه با مسائلی روبهروست که در همه جای دنیا دیده میشود و قابلدرک است.
راویان داستانهای کوتاه موراکامی ۷۳ساله در «اول شخص مفرد» مردان میانسال با علایق مشترک با نویسنده از جمله موسیقی جز و بیسبال هستند. او پیشتر اعتراف کرده بود دوست ندارد شخصیتهای پیچیده خلق کند. در این کتاب تازه، زنان بسیار سادهتر و غیرشخصیتر از مردان به نظر میرسند. آنها پیشزمینهای هستند تا شخصیتهای مرد بتواند خود را بیابند یا شاید در این راه ناکام بمانند.
در «اول شخص مفرد» هشت داستان کوتاه به شیوه اول شخص مفرد روایت شده که هفت راوی ناشناس هستند و فقط یک نفر از آنها نام دارد؛ نویسنده در آخرین جمله کتاب آورده است: «تو باید از خودت خجالت بکشی». اینطور به نظر میرسد، جمله پایانی کتاب، کلید درک و دریافت مضمون و فضای کتاب است.
این نویسنده ژاپنی با انپیار درباره آخرین اثر خود به گفتگو نشسته است. ترجمه گفتگوی موراکامی را در ادامه میخوانید:
من در کتاب «اول شخص مفرد» درنظر داشتم تا یک قالب منفرد شخصی را دنبال کنم، همچنین دوست ندارم تا تجربههای زیست شخصی خود را با جزئیات تمام نقل کنم. به همین دلیل، تجربیات خود را تغییر دادم تا تحت کنترل من باشند. برخی از مواردی که در داستان آمده مدلسازی شدهاند و مخاطبان قادر به تشخیص آن نیستند. چنین نگرشی سبب شده است تا درک عمیقتری از مفهوم تجربه به دست بیاورم. ادبیات مدرن ژاپن از یک سنت قدیمی پیروی میکند که زندگینامه را در قالب یک رمان متبلور کند. صداقت در نوشتن و آشکار بودن درباره زندگی به نوعی اعتراف به خود است. من مخالف این سنت در ادبیات ژاپن هستم به همین دلیل تصمیم گرفتم تا آخرین اثر خود یعنی «اول شخص مفرد» را روی کاغذ بیاورم.
شما به ندرت از راویان خود در این کتاب نام میبرید اما در حقیقت خود روایتگر تمامی آن داستانها هستید. شما در داستان پرستوها، اشعاری از یک تیم بیسبال را در متن خود میآورید. اگر بخواهیم درباره این موضوع صحبت کنیم، هاروکی موراکامی چه ارتباطی با این موضوع دارد؟
پاسخ به این پرسش با آنچه که در پاسخ به سوالهای قبلی شما گفته بودم، تناقض دارد. مواردی که در این داستان خاص توسط مخاطبان خوانده میشود تا حدودی برای من اتفاق افتاده است. تصور میکنم، شما باید در دیدگاه خود این داستان خاص را یک مقاله کوتاه درنظر بگیرید.
مجموعه اشعار «پرستوهای یاکولت» که در بخشی از کتاب آمده است، ابداع ادبی محض است. تاکنون چنین اشعاری نسروده بودم. اینطور باید گفت، این داستان حداقل از یک عنصر ساختگی برخوردار است بنابراین ساختار یک اثر خیالی را حفظ میکند. آیا فکر میکنید تمام توضیحات من درست بود؟ تمایز میان حقیقت و افکار نویسنده توسط خوانندگان چالشی است که یک نویسنده برای مخاطبان خود درنظر میگیرد.
این مجموعه با راویان ناشانس پیش میرفت اما به طور ناگهانی در میان کتاب با یک راوی که دارای نام و نشان است، روبرو میشویم. این راوی که نام و نشان دارد، میمونی است که دزد هویت (نام) انسانهاست. این میمون به نحوی نقطه عطفی برای کتاب است. درباره این میمون توضیح دهید، ایده این موجود از کجا آمده است؟
حدود پانزده سال پیش، داستان کوتاهی با نام «میمون شیناگاوا» نوشتم. این داستان درباره یک میمون است که به زنانی علاقمند بود و نام آنان را میربود. این میمون در یک دنیای زیرزمینی یعنی شبکه فاضلاب شیناگوا که زندگی میکرد. در نهایت، این میمون توسط مردم دستگیر و در اعماق کوهها آزاد میشود.
در طول پانزده سال گذشته، میمون در افکار من حضور داشت و بخشی از ذهن من را به خود مشغول کرده بود. من به سرگذشت این میمون فکر میکردم که چه سرنوشتی برای او رقم خورده است. به همین دلیل، تصمیم گرفتم تا ادامه سرگذشت او را بنویسم. این میمون به مدت پانزده سال درون و اعماق وجودم پنهان شده بود. من تصور میکنم که این موجود برای ظهور در بهترین زمان به انتظار نشسته بود. برای من واضح و روشن نیست که این میمون نماینده چه چیزی است ولی بهطور قطع و یقین، این موجود درون من وجود دارد. این میمون من را مجاب کرده است تا مطالبی درباره او بنویسم.
شما این لحظات سورئال را عملا در پایان به نمایش میگذارید. راویان داستان فقط آنها را بازگو میکنند اما به هیچ نتیجهای نمیرسند. چگونه نسبت به ارتباط خوانندگان خود با این میمون یا پیرمرد مرموز در پارک امیدوار بودید تا به این دو فکر کنند؟ آیا مهم است که این موارد را بدون نتیجه رها کنیم؟
تصور نمیکنم که عناصر سورئالیسم در داستانهای من وجود داشته باشد. مسئله این است، من تلاش میکنم تا واقعگرایانه بنویسم و ذات و ماهیت وجودی آنان را به طور دقیق و کامل بیان کنم اما داستان بیشتر در دنیای عجیب و غریب خود فرو میرود. من قصد ندارم تا به جهان عجایب ورود کنم اما این موضوع به طور طبیعی به صورت یک موضوع اجتنابناپذیر ظاهر میشود.
وقتی درباره خود فکر میکنم متوجه میشوم که موارد عجیبی در زیست شخصی خود تجربه کردهام. اینطور احساس میکنم که همین عجایب به آنها معنا میبخشند. نقش داستان تجزیه و تحلیل نیست، به همین دلیل سعی میکنم تا نگاهی منطقی داشته باشم. تنها کاری که از دست من برمیآید، بازگو کردن تجربیاتم با نگاه واقعبینانه و تبدیل این موارد به داستان است.
بسیاری از این داستانها در زمانها و مکانهایی مثل بالای کوهها، لحظات گرگ و میش، فصول انتقالی به ویژه پاییز و بین زمین و آسمان اتفاق میافتند. رهآورد این موارد برای داستان شما چیست؟
پرسش شما بسیار جذاب است. هنگامی که روی نوشتن تمرکز میکنم، احساس میکنم که از این دنیا سفر میکنم و به دنیای جدید وارد میشوم و سپس به این دنیا بازمیگردم. من به نحوی در آمد و شد هستم. رفتن موضوعی مهم است ولی بازگشت نسبت به آن اهمیت بیشتری دارد. اگر از توانایی بازگشت برخوردار نباشید، افتضاحی حادث شده است.