|
خیلیها تصور میکنند وقتی واکسن میزنند ایمنی کامل پیدا میکنند و ماسک را برمیدارند اما اینجا بیمارانی داریم که بعد از واکسینهشدن به خاطر رعایتنکردن پروتکلهای بهداشتی دوباره مبتلا شدهاند.
«صف طولانی مقابل درمانگاه خیلی از رهگذران را به اشتباه میاندازد. یکی از رانندهها شیشه را پایین میدهد و میپرسد صف واکسنه؟ مرد جوانی که نای ایستادن ندارد سرش را به نشانه نه بالا میبرد و میگوید: «اینجا صف مرگ و زندگی است.»
روزنامه ایران نوشت: ««برگشتیم نقطه اول. وضعیت این روزها درست مثل روزهای اول شیوع کرونا است. ترس مردم ریخته و مدیریت متمرکزی هم وجود ندارد. کادر درمان هم یکییکی مبتلا میشوند و به قرنطینه اجباری میروند. اگر پیکهای قبلی مردم لااقل کمی مراعات میکردند این بار با آغوش باز به استقبال کرونا میروند. بعد از هر جشن و مهمانی چند روز بعد یکییکی با حال بد اینجا میآیند. این بار دارو و سرم هم بهسختی پیدا میشود و همراهان بیمار هم خیال میکنند ما کمکاری میکنیم.»
پرستار بیمارستان رسول اکرم(ص) دل پری دارد. با دست ساعت راهرو را نشان میدهد و میگوید: «هنوز ساعت ۱۲ است اما از صبح تا الان برای ۶۰ نفر رمدسیویر تزریق کردهام. یک لحظه هم استراحت نداشتم. باید ۶۰ تا رگ بگیری و سرم بزنی. مگه یک آدم چقدر کشش دارد؟»
پیک پنجم کرونا زودتر از آن چیزی که فکرش را میکردیم کشور را فراگرفت. این روزها تخت خالی و دارو کیمیا شده و آمبولانسها آژیرکشان در خیابانهای شهر به دنبال پیداکردن تخت خالی برای بیمار بدحال هستند. صدای شیون و زاری زن جوانی در حیاط بیمارستان رسول اکرم(ص) توجه همه را جلب میکند. چند نفر سعی میکنند او را آرام کنند.
نگهبان بیمارستان به آنها اشاره میکند و میگوید: «همه اینها کرونا گرفته بودند و چند روزی بود اینجا بستری بودند. اما وضعیت مادر خانواده وخیم شد و امروز فوت کرد. وضعیت این روزهای بیمارستان شباهت زیادی به قیامت دارد. این مدت آن قدر تصویر ناراحتکننده دیدهایم که برای من عادی شده. همین خانواده را میبینی؟ چند روز قبل یکی از بستگانشان تعریف میکرد ۲۵ نفر بدون توجه به هشدارهای کرونایی برای تفریح به ویلای آنها در دماوند رفته بودند. بعد از دو روز یکییکی علائم پیدا میکنند و اینجا میآیند. ۴ نفرشان بستری میشوند و بقیه هم هر روز برای تزریق رمدسیویر اینجا میآیند.
شنیدم دو نفرشان چند روز بعد با وجود این که علائم داشتند به عروسی یکی از بستگانشان میروند. تصور میکنند اگر ماسک بزنند کسی مبتلا نمیشود. اگر اسم این جنایت نیست، پس چیست؟ حالا نشستهاند دور هم اشک میریزند.»
با راهنمایی نگهبان به درمانگاه بیماران سرپایی میروم. صف طولانی مقابل درمانگاه خیلی از رهگذران را به اشتباه میاندازد. یکی از رانندهها شیشه را پایین میدهد و میپرسد صف واکسنه؟ مرد جوانی که نای ایستادن ندارد سرش را به نشانه نه بالا میبرد و میگوید: «اینجا صف مرگ و زندگی است.» میگوید از صبح تو صف تزریق رمدسیویر هستیم و خدا کند به ما که رسید تمام نشود.
برگه سفیدی در ورودی درمانگاه روی دیوار نصب شده که بیماران برای نوبت ویزیت باید اسمشان را در آن بنویسند. منشی درمانگاه هر چند دقیقه یکبار بیرون میآید و تعدادی اسم میخواند. همه سعی میکنند از هم فاصله بگیرند اما شدنی نیست.
صدای سرفه فضای درمانگاه را پر کرده است. بیماران بعد از ویزیت برای تزریق رمدسیویر به انتهای صف درمانگاه کناری میروند. یکی از پزشکان درمانگاه از اتاق بیرون میآید و دنبال یکی از بیماران میدود: «ببخشید داروی شما را اشتباه نوشتم. ۴۸ ساعت است کشیک هستم و چشمانم یک لحظه از شدت خستگی بسته شدند و داروی شما را اشتباه نوشتم.»
چند نفری که صدای دکتر را میشنوند به او خسته نباشید، میگویند: «باور کنید وضعیت خیلی خطرناک شده. هر روز تعداد بیماران زیادتر میشود و ما سعی میکنیم تا جایی که امکان دارد بستری نکنیم. بیمارستان دیگر جا ندارد و اگر کسی بدحال نباشد فقط ۶ دوز تزریق رمدسیویر تجویز میکنیم.»
صف تزریق رمدسیویر هر لحظه طولانیتر میشود. بعد از ثبت نام و نشاندادن نسخه پزشک باید چند ساعتی در محوطه بمانی تا نوبت به تو برسد. این را پرستار درمانگاه میگوید و تأکید میکند اگر کسی سابقه بیماری کبدی یا دیابت دارد قبل از تزریق اطلاع بدهد.
جلوی ورودی درمانگاه دو زن میانسال بساط ناهار پهن کردهاند و هر چند دقیقه به اطرافیان هم تعارف میزنند. یکی از آنها میگوید دیابت داریم. باید سر وقت غذا بخوریم. در این دنیا من و خواهرم فقط همدیگر را داریم. ازدواج نکردهایم و سالهاست با هم زندگی میکنیم. با این که خیلی مراقبت میکردیم اما مبتلا شدیم و با تشخیص پزشک باید رمدسیویر تزریق کنیم. از صبح آمدهایم اینجا و هنوز نوبت ما نشده.
محوطه بیمارستان مسیح دانشوری شباهت زیادی به میدان جنگ دارد. تعداد زیادی بیمار در حیاط بیمارستان روی تخت ماسک اکسیژن به صورت دارند. در اورژانس بیماران کرونایی تخت خالی پیدا نمیشود و همراهان بیمار با نگرانی هر چند دقیقه یکبار از مسئول بخش میپرسند کی میتوانند بیمارشان را ببرند داخل؟ کپسولهای بزرگ اکسیژن را مقابل اورژانس در یک خط کنار هم چیدهاند. یکی از همراهان با خوشحالی بیمارش را بلند میکند و میگوید بالاخره یکی از تختهای اورژانس خالی شد. زودتر برویم تا پر نشده.
«همه بخشهای بیمارستانها سانتر کرونا شدهاند. به دلیل تعداد بالای کودکان مبتلا به کرونا یکی از بخشهای اصلی بیمارستان به کودکان کرونایی اختصاص پیدا میکند.» این را سوپروایزر بیمارستان مسیح دانشوری میگوید: «از هفته قبل تا امروز ۲۲ نفر از پرسنل بیمارستان دوباره به کرونا مبتلا شدهاند و الان هم در مرخصی استعلاجی هستند. وقتی یک نفر مبتلا میشود کار بقیه چند برابر میشود.»
مژگان سمیعینژاد وضعیت این روزهای بیمارستان را شبیه پیک اول کرونا میداند و میگوید: «پیکهای قبلی ۲ یا ۳ هفته طول میکشید و روند ابتلا نزولی میشد ولی این بار انگار خبری از نزولیشدن نیست و همچنان در مسیر صعودی هستیم. مثل روزهای اول شیوع کرونا تعداد بیماران هر روز بیشتر میشود. با بیماران زیادی مواجه هستیم که دنبال تخت خالی، دارو و سرم هستند. متأسفانه این مشکلات باعث شده همراهان بیمار برخورد نامناسبی با کادر درمان داشته باشند. از ابتدای پیک پنجم ۲۲ نفر از بچههای کادر درمان با وجود این که واکسینه شدهاند اما باز هم مبتلا شدند و الان در مرخصی هستند. الان با کمبود نیرو مواجه هستیم.
بعد از پیک چهارم تعدادی از بخشهای ما به حالت عادی خودشان برگشته بودند اما در پیک پنجم دوباره همه سانتر کرونا شدند. حیاط بیمارستان را هم که میبینید. تخت و اکسیژن و سایهبان گذاشتیم تا بیماران سرپایی که نیاز به اکسیژن دارند بتوانند اکسیژن بگیرند. با این روندی که میبینیم بعید است تا دو هفته آینده هم شاهد نزولیشدن تعداد بستریها باشیم. در این پیک تعداد کودکان مبتلا به کرونا هم زیاد است و مجبور شدیم یکی از بخشها را به اطفال مبتلا به کرونا اختصاص بدهیم.
سن مبتلایان پایین آمده و افراد خانوادگی درگیر بیماری میشوند. هفته گذشته ۱۳ نفر از اعضای یک خانواده که در مهمانی مبتلا شده بودند اینجا آمدند. سه نفر بستری شدند و بقیه هم دارند سرپایی درمان میشوند. ای کاش مردم به ما رحم کنند. همکاران من با همه وجود کار میکنند و بسیاری از آنها در معرض ابتلای دوباره به کرونا هستند.»
علامتهای روی دیوار من را به آیسییو بیماران کرونایی میبرد؛ جایی که زندگی به یک مو بند است. پشت در ورودی چند نفر روی صندلی نشسته و به در خیره شدهاند. یک نفر مشغول خواندن کتاب دعاست. کمی آنطرفتر مرد میانسالی با تلفن صحبت میکند و سعی دارد به کسی که پشت خط است، آرامش بدهد: «پرستارها گفتند اکسیژن خونش امروز آمده روی ۸۵. اگر این طوری ادامه پیدا کند فردا منتقل میشود بخش. نگران نباش!»
متین محمدی، پرستار آیسییو، را در مسیر نمازخانه پیدا میکنم. میگوید وضعیت آیسییو نسبت به پیکهای قبلی فرقی نکرده چون هیچ وقت اینجا تخت خالی نمیماند: «تفاوت پیک پنجم با بقیه پیکها در سن بیماران بستری در آیسییو است. الان بیماران با شرایط بدتری، بستری میشوند. بین آنها هم بیمار ۳۰ یا ۴۰ ساله زیاد داریم.
خیلیها تصور میکنند وقتی واکسن میزنند ایمنی کامل پیدا میکنند و ماسک را برمیدارند اما اینجا بیمارانی داریم که بعد از واکسینهشدن به خاطر رعایتنکردن پروتکلهای بهداشتی دوباره مبتلا شدهاند. وقتی با بیماران صحبت میکنم خیلی از آنها در دورهمیهای خانوادگی یا جشن و مراسم عزا شرکت و بعد از چند روز علائم پیدا کردهاند. خستگی کادر درمان به کنار ولی وقتی تعداد بیماران زیاد میشود پرسنل و کادر درمان هم بیشتر از قبل نگران میشوند؛ بخصوص کسانی که بچه کوچک دارند. در بخش ما سه نفر از پرسنل دوباره مبتلا و قرنطینه شدند. وحشتناک است...»