|
گفتوگو با جوانی که پس از رهایی از قصاص تصمیم گرفت به کمک زندانیانی برود که مثل خودش به مرگ محکوم شده بودند.
روزنامه همشهری: «بخشیدن قاتل و فرصت زندگی دادن به او برای خانوادههای مقتول که عزیزشان را از دست دادهاند یکی از سختترین تصمیمهای زندگی است، اما در این یک سال چه بسیار افرادی را دیدهام که بعد از زندگی بخشیدن و گذشت از اجرای حکم قصاص به آرامش عجیبی رسیدهاند.»
این بخشی از حرفهای حسن بابایی در گفتوگو با ما است؛ مردی که 9سال به اتهام قتل در زندان بود، اما پیش از اجرای حکم قصاص و در واپسین لحظات اولیای دم از قصاص او گذشتند و به وی فرصت زندگی دوباره دادند. حسن بعد از نجات از چوبهدار داوطلبانه عضو گروه چتر نجات شد و از همان زمان تلاش برای نجات افرادی با سرنوشت مشابه خودش را شروع کرد؛ افرادی که در جریان یک درگیری و بدون قصد قبلی نتوانسته بودند عصبانیت خود را کنترل کنند و در نهایت فرد دیگری را به قتل رسانده و خودشان به قصاص محکوم شده بودند.
او حالا سراغ خانوادههای مقتولان در این پروندهها میرود تا با پادرمیانی از آنها رضایت بگیرد. علاوه بر این بخشی از حقوق ماهانهاش را در اختیار گروه خیرین چتر نجات قرار میدهد تا بتوانند با پرداخت دیه، زندانیان را نجات داده و به آغوش خانوادههایشان برگردانند. گفتوگو با او را در ادامه میخوانید.
در ابتدا از ماجرای قتلی که مرتکب شدی بگو. آن روز چه اتفاقی افتاد؟
اگر بگویم ناخواسته قاتل شدهام شاید باور نکنید، اما من بیآنکه متوجه شوم جان مردی را گرفتم که او را میشناختم. دعوای ما پیش پاافتاده و جزئی بود. در آن زمان من کارگر یک نانوایی در کرج بودم و روز حادثه که بیستم فروردین ماه سال90 بود مقتول که مردی حدودا 38ساله بود برای خرید نان به نانوایی آمد. او در همان محل زندگی میکرد و بارها برای خرید نان به نانوایی مراجعه کرده بود. شاید گفتنش عجیب باشد، اما درگیری بهخاطر پول خرد بهوجود آمد. پس از آنکه مقتول نان خرید، صاحبکارم از او خواست که پول خرد بدهد، اما مقتول مدعی شد که پول خرد همراهش نیست و بر سر این مسئله جزئی میان مقتول و صاحبکارم درگیری رخ داد.
من وساطت کردم و دعوا خاتمه یافت و مقتول رفت، اما دقایقی بعد برگشت و دعوای دوم سنگینتر از اولی شد. مقتول میله آهنی در دستش بود و من درحالیکه چنگک نان در دستم بود به سمتش رفتم. کار من این بود که با چنگک، نان را از درون تنور بیرون میکشیدم و چون زمان درگیری سرگرم کار بودم با همان وسیله به سمت مقتول رفتم و اصلا نمیدانم چه شد که در درگیری چنگک به او برخورد کرد و زخمی شد.
بعد چه شد؟
پس از آنکه مقتول زخمی شد، خودم او را به بیمارستان بردم. خیلی ناراحت بودم و واقعا همهچیز ناخواسته پیش آمد. 5روز تمام مقتول در بیمارستان بستری بود و من در همه این مدت بارها به بیمارستان رفتم و پیگیر احوال او بودم. برای سلامتی او دعا میکردم، اما بخت با من یار نبود و او فوت شد و من شدم قاتل. پرونده جنایت تشکیل شد و من بهعنوان متهم به قتل دستگیر شدم.
چند وقت در زندان بودی؟
9سال تمام در زندان بودم؛ از سال90 تا 99. بعد از اینکه بازداشت شدم و جزئیات حادثه را شرح دادم مرا به زندان رجاییشهر فرستادند و بعد از چند وقت در دادگاه کیفری کرج پای میز محاکمه رفتم. اولیای دم درخواستشان قصاص بود و خب، حق قانونی آنها بود که مرا مجازات کنند. بههرحال من جان عزیزشان را گرفته بودم و فکر نمیکنم خطایی بزرگتر از این وجود داشته باشد.
چند وقت بعد هم تأیید حکم قصاصم در زندان به من ابلاغ شد. نمیدانید چه روزهای وحشتناکی داشتم؛ اینکه در زندان هر لحظه کابوس مرگ و چوبه دار ببینی و با هر صدایی دست و پایت بلرزد مبادا مسئولان زندان نامت را بخوانند و بگویند در لیست اعدامیها قرار گرفتهای. من آن روزها هر ثانیه مرگ را تجربه کردم؛ هرثانیه مردم و دوباره زنده شدم.
پای چوبه دار هم رفتی؟
نه. هیچوقت آن لحظه را تجربه نکردم، اما در زندان به من گفتند که حکم قصاصم تأیید شده و در شعبه اجرای احکام است. به من گفتند که هر لحظه ممکن است صدایت بزنند و به قرنطینه منتقلت کنند. زندگی در زندان خیلی وحشتناک است. زمان انگار در زندان متوقف شده است، هر روز آن یکماه طول میکشد. اگرچه 9سال زندانی بودهام، اما انگار 90سال از عمرم را پشت میلههای زندان سپری کردهام. البته که اشتباه بزرگی مرتکب شده بودم و این همه عذاب شاید برایم کم بود.
چه شد که موفق شدی از اولیایدم رضایت بگیری و از مجازات قصاص رها شوی؟
پس از قتل، چندینبار از زندان با خانواده مقتول تماس گرفتم و حلالیت طلبیدم؛ حتی مادرم و افراد دیگر نیز برای پادرمیانی سراغشان رفتند و از آنها خواستند مرا ببخشند. مقتول متاهل بود و یک فرزند خردسال داشت که پدربزرگش قیم او بود. آنها در ابتدا حاضر به بخشش نبودند و درخواستشان قصاص بود. تا اینکه گروه چتر نجات فرشته نجاتم شدند. این گروه در زمینه رضایت و تهیه پول دیه فعالیت دارند. چند نفر از افراد خیر، داوطلبانه و برای رضای خدا با این گروه همکاری میکنند.
آنها به کمک زندانیانی میروند که مددکاران و مسئولان زندان از نظر اخلاقی و رفتاری تأییدشان میکنند؛ افرادی که توبه کردهاند و از خطایی که مرتکب شدهاند، پشیمان هستند. با تأیید مسئولان و مددکاران، این گروه وارد عمل میشوند و به تکاپو میافتند تا از اولیای دم رضایت بگیرند و بعد از آنکه تلاشهایشان درباره رضایت نتیجه داد، وارد مرحله دوم که تهیه پول دیه است، میشوند؛ هرچند برخی از خانوادهها بدون قید و شرط و دیه حاضر به بخشش میشوند، اما برخی دیگر دیه میخواهند که گروه چتر نجات با کمک خیرین پول دیه را تهیه میکنند تا زندانی از مجازات و حبس رها شود. مرا هم چند سال قبل مسئولان و مددکاران زندان به گروه چتر نجات معرفی کردند و همه این سلسلهمراتبی که گفتم طی و در نهایت به نجاتم ختم شد.
در آن زمان مسئولان زندان تأیید کردند که از اشتباه بزرگی که مرتکب شدهام پشیمانم و در زندان خطایی از من سر نزده است. به این ترتیب با تلاش این گروه و مذاکرات فراوان سرانجام خانواده مقتول که روح بزرگی دارند به من زندگی بخشیدند و به کابوسهای وحشتناک چوبه دار که در زندان میدیدم، پایان دادند. مرحله بعد هم تهیه پول دیه بود که با کمک این گروه خیر مبلغ تعیین شده جور شد و سرانجام پس از گذشت 9سال از زندان آزاد شدم؛ هرچند که عذاب وجدان اشتباهی که مرتکب شدهام همچنان با من است و هرگز رهایم نمیکند. شاید به همین دلیل است که خودم عضو گروه چتر نجات شدهام و برای نجات قاتلانی که در درگیری و ناخواسته تبدیل به قاتل شدهاند و حالا بهشدت پشیمان هستند و در مرز مرگ و زندگی بهسرمیبرند، تلاش میکنم.
از جزئیات فعالیتت در گروه چتر نجات بگو. تا به حال تلاشهایت برای جلب رضایت نتیجه داده است؟
اجازه بدهید از روزهایی که در زندان زندگی میکردم شروع کنم. آن روزها که شرایط سختی داشتم و هر صبح که بیدار میشدم و طلوع خورشید را میدیدم خدا را برای زنده ماندم شکر میکردم. زندانیانی را میدیدم که از چند روز قبل به قرنطینه منتقل شدهاند و میتوانستم درک کنم که چه شرایط سخت و دلهرهآوری دارند. اینکه نمیدانستند تا چند روز دیگر زنده هستند یا نه، تجربه سختی است. خیلی از افرادی که میشناختم هرگز به زندان برنگشتند و قصاص شدند. روزی که یک زندانی قصاص میشد برای ما زندانیان خیلی سخت و غمانگیز بود.
در شرایطی که زندانی برمیگشت و میتوانست از اولیای دم مهلت بگیرد انگار دنیا را به من و زندانیان دیگر داده بودند. هر بار که یکی به قرنطینه میرفت دل توی دلمان نبود که چه میشود، خب، ما هم شرایط مشابه آنها را داشتیم و یک روز میدانستیم بالاخره نوبت ما میشود. آن روزها و آن لحظهها با خدا معاملهای کردم. تصمیم گرفتم اگر اولیای دم فرصت زندگی به من بدهند به محض آزادی سراغ خانواده مقتولانی بروم که قاتلانشان سرنوشت مشابه من داشتند و ناخواسته و در درگیری و در یک لحظه عصبانیت نتوانستند خشمشان را کنترل کنند و تبدیل به قاتل شدند.
تصمیم گرفتم از هیچ تلاشی برای جلب رضایت آنها دریغ نکنم. خوشبختانه خدا صدای مرا شنید و روزی که شنیدم اولیای دم مرا بخشیدهاند انگار در خواب و رؤیا بودم و پس از آنکه از زندان آزاد شدم فعالیتم را برای نجات زندانیان از مرگ شروع کردم. عضو گروه شدم و در ابتدا تمام فکرم را متمرکز کردم روی 2نفر از همسلولیهایم که سرنوشتی مشابه من داشتند. با آنها که در 2حادثه و پرونده جداگانه قاتل شده بودند، در مدت 9سالی که در زندان بودم، صمیمی شده بودم. فهمیده بودم که آنها هم در جریان یک درگیری و در یک لحظه عصبانیت جان فردی را گرفته و بهشدت پشیمان بودند. آنها هم مانند من هر شب کابوس میدیدند و از شدت عذاب وجدان بارها تصمیم داشتند به زندگیشان پایان بدهند.
تلاشهایت برای نجات این 2 زندانی نتیجه داد؟
خوشبختانه نتیجه داد و اولیای دم سرانجام راضی به بخشش شدند. البته من پروسه سختی را طی کردم. بارها به مقابل خانههایشان رفتم و هربار ناامیدانه برگشتم، اما به تلاشم ادامه دادم و به پایشان افتادم و التماسشان کردم که ببخشند. از وضعیت خودم و زندگی آنها در زندان گفتم. از اینکه بهشدت پشیمان هستند و از شدت عذاب وجدان بارها تصمیم گرفتهاند به زندگیشان پایان بدهند؛ هرچند که هر بار با جواب منفی آنها مواجه میشدم، اما باز به رحمت خدا ایمان داشتم. میدانستم سرانجام دلشان به رحم میآید؛ مانند خانواده مردی که من باعث شدم جانش را از دست بدهد. آنها در واپسین لحظات دلشان به رحم آمد و به من زندگی بخشیدند.
من هیچوقت لطف و مرحمت آنها را فراموش نخواهم کرد و با این امید پیش میرفتم و تلاشهایم را ادامه میدادم. ایمان داشتم که روزی بالاخره موفق خواهم شد. هر بار که اولیای دم آب پاکی را روی دستم میریختند و میگفتند هرگز رضایت نمیدهند، دوباره از اول شروع میکردم. خب، میدانید بخشیدن کسی که جان عزیزت را گرفته سختترین تصمیم است، اما من در ملاقات با خانوادههایی که از قصاص گذشت کرده بودند متوجه شدم که آنها پس از بخشش به آرامش عجیبی رسیدهاند.
انتقام تنها راه نیست و چه بسیار خانوادههایی را ملاقات کردم که با اجرای حکم قصاص و انتقام، هرگز به آرامشی که فکرش را میکردند، نرسیده بودند. سرانجام تلاشهای من برای نجات 2زندانی نتیجه امیدوارکنندهای داد، دل اولیای دم 2پرونده به رحم آمد و به شرط دریافت دیه قاتلان را بخشیدند که هماکنون در تکاپوی تهیه پول دیه هستیم تا با پرداخت آن، هر دو زندانی پس از سالها حبس، آزاد شوند و قرار است آنها هم مانند من پس از آزادی برای نجات زندانیان دیگر تلاش کنند.
گفتی خودت هم بخشی از حقوقت را برای تهیه پول دیه پرداخت میکنی؟
من در یک مزرعه آفتابگردان در روستایی در حوالی قزوین کار میکنم. باغدار هستم و کشاورزی میکنم. حقوقم خیلی بالا نیست، اما از وقتی که آزاد شدهام و کار پیدا کردهام ماهانه مبلغ ناچیزی به گروه چتر نجات میپردازم. هر کس به اندازه وسعش میپردازد و این پولها روی هم جمع میشود و فردی را از مرگ نجات میدهد.