|
کار این دورغپراکنیها به جایی رسیده که اخیراً دیدم صدای دکتر شفیعی کدکنی هم که از مجازیکاریهای فضای مجازی بیزار است درآمده و همه این قبیل اشعار را «جعلیات» خوانده و با نفرت و خشم تمام تقبیح کرده است!
محمدجعفر یاحقی از ابیات سست و بیسروتهی بر وزن و در مضمون شاهنامه میگوید، آنها را تهمت میخواند و بیان میکند: بترسیم از روزی که این افتراها همهگیر شود و بزرگان ما در خشم ناشی از آن بسوزند که آن روز دیگر نه از تاک نشان خواهد ماند و نه از تاکنشان.
به گزارش ایسنا، در روزهای اخیر بحث جعلیاتی که به «شاهنامه» فردوسی منسوب هستند، در گوشهای از فضای مجازی داغ شده است؛ بیتهایی که بعضا حتی در کتاب درس فارسی دانشآموزان آمدهاند و موجب واکنش نشان دادن برخی شاهنامهپژوهان شدهاند.
صفحهای به نام محمدرضا شفیعی کدکنی نیز که در روزهای اخیر به معرفی این بیتهای جعلی پرداخته، فهرستی را هم از شاهنامههای معتبر منتشر کرده است.
حالا محمدجعفر یاحقی، استاد دانشگاه و شاهنامهپژوه در یادداشتی که با عنوان «ازین گونه تا چند گویی دروغ؟» منتشر کرده، نوشته است: «از گذشتهها اینجا و آنجا ابیاتی سست و نوظهور با ظاهری وطنی به نام فردوسی میدیدم و با آن که به غیرتم برمیخورد به روی خودم نمیآوردم تا این که شامگاه روز گذشته کسی - که نمیدانم کیست - از طریق همین واتساپ با کمال مهر و ادب پیامی (پستی) تصویری برای من فرستاد که در آن جوانی با ظاهر ایلیاتی با نهایت اخلاص در کنار کعبه زردشت در نقش رستم درست رو به آرامگاه داریوش دوم ایستاده و به خواهش مردی میانهسال با صدایی بسیار سوزناک و توأم با آه و افسوسی دلشکار این ابیات را به آواز میخواند:
بناهای آباد گردد خراب/ ز باران و از تابش آفتاب// پی افکندم از نظم کاخی بلند/ که از باد و باران نیابد گزند//کجایند بزرگان و ساسانیان/ ز بهرامیان تا به سامانیان// کجا رستم و زال و سیمرغ و سام/ فریدون فرهنگ و جمشید جام//کجا رفته کیخسرو نامدار/ به ایران نیاید چو او شهریار// کجا رفت رستم خداوند رخش/ سر سرفرازان گو تاج بخش// کجا رفت طهمورث دیو بند/که دیوان گرفتی به خم کمند//چو گودرز کشواد و پولاد سنگ/بدرد دل شیر و چرم پلنگ//همان دیو کجبین او روز جنگ/ همی چرم روباه بپوشد پلنگ// برفتند و ما را سپردند به جای// نماند کسی هم ز بند سرای// تو تا میتوانی به نیکی گرای/ که نیکی بیابی به هردو سرای. از همان روزگار فردوسی کسانی بودهاند چه در لباس کاتب و نسخهنویس و چه در قالب دوستان فردوسی یا کینهداران و معترضان به شرایط زمانه که ابیاتی بافته و تافته بر وزن شاهنامه سروده و به فردوسی نسبت دادهاند یا این که به مرور زمان به نام او مقبولیت یافته و بسیاری از آنها هم بدبختانه به متن شاهنامه وارد شده و کار پیرایشگران را برای تشخیص ابیات الحاقی و دور ریختن آن از متن شاهنامه بسیار دشوار کرده است. نمونه بارز این گونه ابیات، هجونامه معروف و منسوب به فردوسی است که تعداد ابیات آن از یکصدوسی هم گذشته است. جدا کردن و دور ریختن بسیاری از این ابیات سست و ناتندرست برای شاهنامهشناسان کار دشواری نیست اما درین میان برخی ابیات خوب و خوشاندام و فردوسیوار هم هست که به مرور زمان در ذهنها نشسته و خوانندگان و دوستداران شاهنامه تا آنجا با آن انس گرفتهاند که واقعا نمیتواند به آسانی از ذهنها زدوده شود و تشخیص آن هم بر پیرایشگران کمی تا قسمتی دشوار و در پارهای موارد ناممکن شده است؛ تا آنجا که آدم پژوهشکار و دانا و ستیهندهای چون زندهنام مجتبی مینوی میخواهد تا بتواند با اطمینان قلبی و قبلی به قلابی بودن آنها فتوا بدهد.
تابستان هزار و سیصد و پنجاه و چهار بود که در حین برگزاری سخنرانیهای جشن طوس در تالار فردوسی دانشکده ادبیات مشهد با حضور مسئولان کشوری و شاهنامهشناسانی از ایران و کشورهای مختلف جهان با چشمان خود دیدم و به گوش خودم شنیدم که مجتبی مینوی کتابچه شاهنامه در موزهها از انتشارات وزارت فرهنگ و هنر آن روز را که بر پشت آن به صورت سیاهمشق بیت «چو ایران نباشد تن من مباد/ بدین بوم و بر زنده یک تن مباد» دهها بار تکرار شده بود، سر دست بالا گرفت و با خشمی مقدس پشت تریبون تالار اعلام کرد: بس کنید و این ابیات حرامزاده را از شاهنامهها بزدایید!
آن روز کمتر کسی میدانست یا حتی میتوانست تصور کند که این بیت نه از فردوسی که سر هم کرده یکی از همین شوونیستهای روزگار نزدیک به او، یعنی حبیب الله نوبخت سراینده شاهنامه (پهلوینامه) نوبخت است، اما امروز به برکت کوششهایی که برای تصحیح انتقادی شاهنامه صورت گرفته و دستنویسهای نسبتاً خوبی که در دسترس قرار گرفته شاهنامه از بسیاری از این ابیات قلابی و الحاقی، که در طول زمان بر دست دوستداران جاهل فردوسی یا نااهلان مغرض پدید آمده، زدوده شده است.
آنچه در گذشته اتفاق افتاده و بر دل شاهنامهخوانان و نقلگویان و عامه مردم هم نشسته امری تاریخی و خودجوش و تا حدی طبیعی بوده است، اما در دههها و بهویژه در این چند سال اخیر موج غرضناک و مرضآلود دیگری پیدا شده که به هر دلیل، چه نارضایتی از شرایط موجود و چه از روی کینهکشی و خودخواهی در حسرت گذشته و شکایت از وضع موجود یا مخالفت با این یا آن قوم و نژاد، ابیات سست و بیسروتهی بر وزن و در مضمون شاهنامه سر هم میکنند و در پناه فردوسی و شاهنامه در فضای مجازی به خورد مردم بیتمیز و شعرناشناس و ناراضی میدهند و لابد کیف هم میکنند؛ غافل که روان فردوسی از این تهمتها بیزار و به عذاب است و اگر روزی به فرض محال از گور سر برآورد همه این ایرانپرستان و فردوسیدوستان بیتمیز را از دایره ایرانگرایی و شاهنامهدوستی بیرون خواهد گذاشت و رو به آنها خواهد گفت: «برین گونه تا چند گویی دروغ؟/دروغت بر ما نگیرد فروغ»
کار این دورغپراکنیها به جایی رسیده که اخیراً دیدم صدای دکتر شفیعی کدکنی هم که از مجازیکاریهای فضای مجازی بیزار است درآمده و همه این قبیل اشعار را «جعلیات» خوانده و با نفرت و خشم تمام تقبیح کرده است!
این نکته را البته ناگفته نباید گذاشت که نارضایتی عامی که از بیتوجهی و بعضاً تحقیر ارزشهای ملی و تاریخ گذشته ایران در فضاهای رسمی، کمکم دارد فراگیر میشود و خودش را پرخاشگرانه در طنزها و گواژهها و به صورتهای مختلف اینجا و آنجا نشان میدهد، راه را بر اینگونه احساسات و در نتیجه چنین تهمتهایی به فردوسی بزرگ هموار کرده است. بترسیم از روزی که این افتراها همهگیر شود و بزرگان ما در خشم ناشی از آن بسوزند که آن روز دیگر نه از تاک نشان خواهد ماند و نه از تاکنشان.»