جان مرشایمر: آمریکا و متحدانش مسئول اصلی جنگ اوکراین هستند
جنگ اوکراین در پی بیتوجهی غرب نسبت به نگرانیهای امنیتی مسکو و گسترش نیروهای ناتو تا نزدیکی مرزهای روسیه کلید خورد. رئیسجمهوری روسیه روز ۲۱ فوریه سال گذشته میلادی (دوم اسفندماه ۱۴۰۰) استقلال جمهوریهای خلق دونتسک و لوهانسک را در منطقه دونباس به رسمیت شناخت و سه روز بعد، عملیاتی نظامی که آن را «عملیات ویژه» خواند علیه اوکراین آغاز کرد. به این ترتیب روابط پرتنش مسکو - کییف به رویارویی نظامی تغییر وضعیت داد.
طی این مدت کشورهای عضو پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) از جمله آمریکا با کنار گذاشتن گزینه دیپلماتیک برای برقراری صلح، با حمایتهای هنگفت نظامی از کییف این جنگ افروزی را ادامه داده و با تجهیز اوکراین به سلاحهای پیشرفته و سنگینتر نظامی، آشکارا سیاست تحریک کرملین را دنبال میکنند.
حال برای بررسی جزئیات این جنگ و دلایل اتفاق افتادن آن باشگاه خبرنگاران جوان مصاحبهای ترتیب داده با جان مرشایمر، استاد دانشگاه شیکاگو و یکی از چهرههای برجسته آمریکایی مطرح در این زمینه که بخشی از آن در ذیل از نظرتان میگذرد.
-دو سال از آغاز جنگ اوکراین میگذرد، جوانب مختلف آن را چگونه تحلیل میکنید؟
جان مرشایمر: جنگ در اوکراین یک فاجعه چند بعدی است که احتمالاً در آینده قابل پیش بینی و بسیار بدتر خواهد شد. هنگامی که یک جنگ موفقیت آمیز است، توجه کمی به علل آن میشود، اما زمانی که نتیجه فاجعه آمیز است، درک چگونگی وقوع آن بسیار مهم میشود. مردم میخواهند بدانند: چگونه ما در این وضعیت وحشتناک قرار گرفتیم؟
من در طول زندگی خود دو بار شاهد این پدیده بوده ام - اول با جنگ ویتنام و دوم با جنگ عراق. در هر دو مورد، آمریکاییها میخواستند بدانند چگونه کشورشان میتوانست اینقدر بد محاسبه کند. با توجه به اینکه ایالات متحده و متحدانش در ناتو در وقایعی که منجر به جنگ اوکراین شد، نقش تعیین کنندهای ایفا کردند - و اکنون نیز نقش محوری در هدایت آن جنگ دارند - شایسته است که مسئولیت غرب در قبال این فاجعه ارزیابی شود.
من امروز دو بحث اصلی را مطرح میکنم. اول، ایالات متحده مسئول اصلی ایجاد بحران اوکراین است. همچنین نمیتوان انکار کرد که متحدان آمریکا تا حدی مسئولیت دارند، اما آنها تا حد زیادی از رهبری واشنگتن در مورد اوکراین پیروی میکنند. با این حال، نکته کلیدی من این است که ایالات متحده سیاستهایی را در قبال اوکراین به پیش برده است که پوتین و همکارانش آن را به عنوان یک تهدید وجودی برای کشور خود میدانند - نکتهای که آنها چندین سال است بارها به آن اشاره کرده اند. به طور خاص، من در مورد وسواس آمریکا برای وارد کردن اوکراین به ناتو و تبدیل آن به یک سنگر غربی در مرز روسیه صحبت میکنم. دولت بایدن تمایلی به از بین بردن این تهدید از طریق دیپلماسی نداشت و در واقع دوباره متعهد شد که اوکراین را در سال ۲۰۲۱ به عضویت ناتو درآورد. پوتین با حمله به اوکراین در ۲۴ فوریه ۲۰۲۲ به این سیاست آمریکاییها پاسخ داد.
دوم، دولت بایدن به آغاز جنگ با دو برابر کردن قدرت خود علیه روسیه واکنش نشان داده است. واشنگتن و متحدان غربی اش متعهد به شکست قاطع روسیه در اوکراین و اعمال تحریمهای جامع برای تضعیف شدید قدرت روسیه هستند. ایالات متحده به طور جدی علاقهای به یافتن راه حل دیپلماتیک برای جنگ ندارد، به این معنی که جنگ احتمالا ماه ها، اگر نه سالها به طول خواهد انجامید. در این روند، اوکراین، که قبلاً به شدت آسیب دیده است، آسیب بیشتری را تجربه خواهد کرد. علاوه بر این، خطر تشدید جنگ وجود دارد، زیرا ممکن است ناتو به جنگ کشیده شود و از سلاحهای هستهای استفاده شود. ما در دوران پرخطری زندگی میکنیم.
-شما سخنان غرب درباره پوتین برای آغاز این جنگ را تا چه اندازه درست میدانید؟
جان مرشایمر: در غرب به طور گسترده و محکم اعتقاد دارند که پوتین تنها مسئول ایجاد بحران اوکراین و قطعاً جنگ جاری است. گفته میشود که او بلندپروازیهای امپریالیستی دارد، یعنی میخواهد اوکراین و دیگر کشورها را نیز فتح کند - همه اینها به منظور ایجاد روسیه بزرگتری که شباهتهایی به اتحاد جماهیر شوروی سابق داشته باشد. به عبارت دیگر، اوکراین اولین هدف پوتین است، اما آخرین هدف او نیست. همانطور که یکی از محققان بیان کرد، او "بر اساس یک باور شوم و قدیمی عمل میکند: پاک کردن اوکراین از نقشه جهان. " با توجه به اهداف ادعایی پوتین، پیوستن فنلاند و سوئد به ناتو و افزایش سطح نیروی خود در اروپای شرقی برای این ائتلاف کاملا منطقی است.
در حالی که این روایت بارها و بارها در رسانههای جریان اصلی و تقریباً توسط هر رهبر غربی تکرار میشود، هیچ مدرکی برای حمایت از آن وجود ندارد. تا آنجایی که تامین کنندگان خرد متعارف شواهدی ارائه میدهند، تأثیر چندانی بر انگیزه پوتین برای حمله به اوکراین ندارد. به عنوان مثال، برخی تاکید میکنند که او گفته است که اوکراین یک "دولت مصنوعی" است یا اینکه "یک دولت واقعی" نیست. با این حال، چنین اظهارنظرهای مبهم هیچ چیزی در مورد دلیل او برای رفتن به جنگ نمیگوید. همین امر در مورد اظهارات پوتین نیز صادق است که او روسها و اوکراینیها را «مردم واحد» با تاریخ مشترک میبیند. برخی دیگر اشاره میکنند که او فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی را "بزرگترین فاجعه ژئوپلیتیک قرن" خواند. البته پوتین همچنین گفت: «کسی که شوروی را از دست ندهد، دل ندارد. هر که بخواهد آن را پس بدهد مغز ندارد.» با این حال، برخی دیگر اشاره میکنند که او گفته است که «اوکراین مدرن به طور کامل توسط روسیه یا به عبارت دقیقتر توسط بلشویک، روسیه کمونیستی ساخته شده است». اما همانطور که در همان سخنرانی ادامه داد: «البته ما نمیتوانیم وقایع گذشته را تغییر دهیم، اما حداقل باید آنها را آشکارا و صادقانه بپذیریم».
برای اینکه پوتین به دنبال تسخیر تمام اوکراین و الحاق آن به روسیه بود، باید شواهدی ارائه کرد که اولاً او آن را هدفی مطلوب میدانست، دوم اینکه آن را هدفی عملی میدانست، و سوم، او قصد داشت این هدف را دنبال کند. هیچ مدرکی در سوابق عمومی وجود ندارد که پوتین در فکر آن بود، چه رسد به اینکه قصد داشت به اوکراین به عنوان یک کشور مستقل پایان دهد و آن را به بخشی از روسیه بزرگ تبدیل کند که در ۲۴ فوریه نیروهای خود را به اوکراین فرستاد.
در واقع، شواهد قابل توجهی وجود دارد که پوتین اوکراین را به عنوان یک کشور مستقل به رسمیت شناخت. او در مقاله خود در ۱۲ ژوئیه ۲۰۲۱ در مورد روابط روسیه و اوکراین، که طرفداران خرد متعارف اغلب به عنوان مدرکی بر جاه طلبیهای امپراتوری او اشاره میکنند، به مردم اوکراین میگوید: «شما میخواهید که کشور خودتان را ایجاد کنید: خوش آمدید.» او در مورد نحوه رفتار روسیه با اوکراین مینویسد: «فقط یک پاسخ وجود دارد: با احترام.» او این مقاله طولانی را با این عبارات به پایان میرساند: «و اوکراین چگونه خواهد بود – این به شهروندانش بستگی دارد که تصمیم بگیرند.» به سختی میتوان این اظهارات را با این ادعا که او میخواهد اوکراین را در داخل روسیه بزرگ ادغام کند، تطبیق داد.
پوتین در همان مقاله ۱۲ ژوئیه ۲۰۲۱ و بار دیگر در سخنرانی مهمی که در ۲۱ فوریه ۲۰۲۲ ایراد کرد، تأکید کرد که روسیه "واقعیت ژئوپلیتیک جدیدی را که پس از انحلال اتحاد جماهیر شوروی شکل گرفت" میپذیرد. او همین نکته را برای سومین بار در ۲۴ فوریه ۲۰۲۲ تکرار کرد، زمانی که اعلام کرد روسیه به اوکراین حمله خواهد کرد. او همچنین تصریح کرد که «برنامه ما برای اشغال خاک اوکراین نیست» و به حاکمیت اوکراین احترام میگذارد، اما فقط تا حدی: «روسیه نمیتواند احساس امنیت و توسعه داشته باشد در حالی که با تهدید دائمی از خاک اوکراین مواجه است. این تهدید از سوی اوکراین امروز است.» در اصل، پوتین علاقهای به تبدیل اوکراین به بخشی از روسیه نداشت. او علاقهمند بود مطمئن شود که این امر به "سکوی پرشی" برای تجاوز غرب به روسیه تبدیل نمیشود، موضوعی که به زودی در مورد آن بیشتر خواهم گفت.
ممکن است کسی استدلال کند که پوتین در مورد انگیزههای خود دروغ میگوید، که تلاش میکرد جاهطلبیهای امپراتوری خود را پنهان کند. همانطور که پیداست، من کتابی در مورد دروغگویی در سیاست بینالملل نوشتهام - چرا رهبران دروغ میگویند: حقیقت درباره دروغگویی در سیاست بینالملل - و برای من واضح است که پوتین دروغ نمیگفت. برای شروع، یکی از یافتههای اصلی من این است که رهبران زیاد به یکدیگر دروغ نمیگویند. آنها بیشتر به مردم خود دروغ میگویند. در مورد پوتین، هر کس در مورد او فکر کند، او سابقه دروغ گفتن به رهبران دیگر را ندارد. اگرچه برخی ادعا میکنند که او اغلب دروغ میگوید و نمیتوان به او اعتماد کرد، اما شواهد کمی از دروغ گفتن او به مخاطبان خارجی وجود دارد. علاوه بر این، او در دو سال گذشته بارها و بارها افکار خود را درباره اوکراین بیان کرده است و همواره تاکید کرده است که نگرانی اصلی او روابط اوکراین با غرب، به ویژه ناتو است. او هرگز اشارهای نکرده است که میخواهد اوکراین را بخشی از روسیه کند. اگر این رفتار بخشی از یک کمپین فریبکاری عظیم باشد، در تاریخ ثبت شده بی سابقه خواهد بود.
شاید بهترین شاخصی که نشان میدهد پوتین تمایلی به فتح و جذب اوکراین ندارد، استراتژی نظامی است که مسکو از آغاز کارزار به کار گرفته است. ارتش روسیه برای فتح تمام اوکراین تلاش نکرد. این امر مستلزم یک استراتژی کلاسیک بلیتزکریگ بود که هدف آن تسخیر سریع تمام اوکراین با نیروهای زرهی با پشتیبانی نیروی هوایی تاکتیکی بود. با این حال، این استراتژی عملی نبود، زیرا تنها ۱۹۰۰۰۰ سرباز در ارتش متجاوز روسیه وجود داشت، که نیروی بسیار کمی برای شکست و اشغال اوکراین است، که نه تنها بزرگترین کشور بین اقیانوس اطلس و روسیه است، بلکه دارای یک نیروی بسیار کوچک است. جمعیت بالای ۴۰ میلیون نفر جای تعجب نیست که روسها استراتژی اهداف محدودی را دنبال کردند که بر تسخیر یا تهدید کیف و تسخیر بخش وسیعی از خاک در شرق و جنوب اوکراین متمرکز بود. به طور خلاصه، روسیه این توانایی را نداشت که تمام اوکراین را تحت سلطه خود درآورد، چه رسد به اینکه سایر کشورهای اروپای شرقی را تسخیر کند.
پوتین و دیگر رهبران روسیه مطمئناً از زمان جنگ سرد میفهمند که کشورهای اشغالگر در عصر ملیگرایی همواره نسخهای برای دردسرهای بیپایان است. تجربه اتحاد جماهیر شوروی در افغانستان نمونه بارز این پدیده است، اما ارتباط مسکو با متحدانش در اروپای شرقی در طول جنگ سرد بیشتر برای موضوع مورد بحث است. اتحاد جماهیر شوروی حضور نظامی عظیمی در آن منطقه داشت و در سیاست تقریباً هر کشوری که در آنجا قرار داشت درگیر بود. با این حال، آن متحدان همیشه خاری در چشم مسکو بودند. اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۵۳ شورش بزرگی را در آلمان شرقی سرکوب کرد و سپس در سال ۱۹۵۶ به مجارستان و در سال ۱۹۶۸ به چکسلواکی حمله کرد - همه اینها به منظور حفظ این کشورها در یک خط مشی بود. مشکلات جدی در لهستان در سالهای ۱۹۵۶، ۱۹۷۰ و دوباره در سالهای ۱۹۸۰-۱۹۸۱ وجود داشت. اگرچه مقامات لهستانی با این وقایع برخورد کردند، اما به عنوان یادآوری ممکن است مداخله لازم باشد. آلبانی، رومانی و یوگسلاوی به طور معمول مسکو را با مشکلاتی مواجه میکردند، اما رهبران شوروی تمایل داشتند رفتار نادرست آنها را تحمل کنند، زیرا موقعیت مکانی آنها اهمیت آنها را برای بازدارندگی ناتو کمتر میکرد.
اوکراین معاصر چطور؟ از مقاله ۱۲ ژوئیه ۲۰۲۱ پوتین آشکار است که او در آن زمان درک میکرد که ناسیونالیسم اوکراین یک نیروی قدرتمند است و جنگ داخلی در دونباس که از سال ۲۰۱۴ ادامه داشت، به مسموم کردن روابط بین روسیه و اوکراین کمک زیادی کرد. او مطمئناً میدانست که نیروهای متجاوز روسیه با آغوش باز مورد استقبال اوکراینیها قرار نمیگیرند، و اگر روسیه نیروهای لازم برای تسخیر کل کشور را در اختیار داشت، تسخیر اوکرائین کار سختی خواهد بود.
در نهایت، شایان ذکر است که به ندرت کسی این استدلال را مطرح کرد که پوتین از زمانی که روی کار آمد در سال ۲۰۰۰ تا زمانی که بحران اوکراین برای اولین بار در ۲۲ فوریه ۲۰۱۴ شروع شد، جاه طلبیهای امپراتوری داشت. در واقع، رهبر روسیه یک مهمان دعوت شده در آوریل ۲۰۰۸ نشست سران ناتو در بخارست بود که در آن ائتلاف اعلام کرد که اوکراین و گرجستان در نهایت به عضویت این سازمان خواهند رسید. مخالفت پوتین با این اعلامیه تقریبا هیچ تأثیری بر واشنگتن نداشت، زیرا آن زمان روسیه برای جلوگیری از گسترش بیشتر ناتو ضعیف بود، همانطور که برای متوقف کردن بخشهای توسعه در سالهای ۱۹۹۹ و ۲۰۰۴ ضعیف بود.
-نگاه شما به آینده این جنگ چگونه است؟
جان مرشایمر: روابط روسیه و غرب به قدری مسموم شده است که ترمیم آنها سالها طول میکشد. در این میان، آن خصومت عمیق به بی ثباتی در سراسر جهان، به ویژه در اروپا دامن خواهد زد. برخی میگویند خط نقرهای وجود دارد: روابط بین کشورهای غربی به طور قابل توجهی بهبود یافته است، روابط ترانس آتلانتیک، ناتو و اتحادیه اروپا در وضعیت بهتری از همیشه قرار دارند. این در حال حاضر درست است، اما شکافهای عمیقی در زیر سطح وجود دارد و احتمالاً در طول زمان خود را نشان میدهند. به عنوان مثال، روابط بین کشورهای اروپای شرقی و غربی احتمالاً با طولانی شدن جنگ بدتر میشود.
در نهایت، این درگیری در حال حاضر به طرق عمده به اقتصاد جهانی آسیب میرساند و این وضعیت احتمالاً با گذشت زمان بدتر میشود. جیمی دایموند، مدیرعامل جیپی مورگان چیس میگوید ما باید خود را برای یک «طوفان اقتصادی» آماده کنیم. این شوکهای اقتصادی بر سیاست هر کشور غربی تأثیر میگذارد، لیبرال دموکراسی را تضعیف میکند و مخالفان آن را هم در چپ و هم در راست تقویت میکند.
در پایان، درگیری جاری در اوکراین یک فاجعه عظیم است، که همانطور که در ابتدای صحبتم اشاره کردم، مردم را در سراسر جهان به جستجوی علل آن سوق خواهد داد. کسانی که به حقایق و منطق اعتقاد دارند به سرعت متوجه خواهند شد که ایالات متحده و متحدانش مسئول اصلی این حادثه طولانی مدت هستند. تصمیم آوریل ۲۰۰۸ برای وارد کردن اوکراین و گرجستان به ناتو به درگیری با روسیه منجر شد. دولت بوش معمار اصلی این انتخاب سرنوشتساز بود، اما دولتهای اوباما، ترامپ و بایدن این سیاست را در هر مرحله دو چندان کردهاند و متحدان آمریکا با وظیفهشناسی از واشنگتن پیروی کردهاند. اگرچه رهبران روسیه کاملاً روشن کردند که ورود اوکراین به ناتو به معنای عبور از "روشنترین خطوط قرمز" است، ایالات متحده به سادگی از پذیرش عمیقترین نگرانیهای امنیتی روسیه خودداری کرد و در عوض بی امان برای تبدیل اوکراین به یک سنگر غربی در مرز روسیه حرکت کرد.
حقیقت غم انگیز این است که اگر غرب گسترش ناتو به اوکراین را دنبال نمیکرد، بعید بود امروز جنگی در اوکراین رخ دهد و کریمه همچنان بخشی از اوکراین باشد. در اصل، واشنگتن نقش اصلی را در هدایت اوکراین در مسیر نابودی ایفا کرد. تاریخ ایالات متحده و متحدانش را به دلیل سیاست بسیار احمقانه آنها در مورد اوکراین با سختگیری فراوان قضاوت خواهد کرد.
جان مرشایمر، استاد دانشگاه روابط سیاسی در دانشگاه شیکاگو است. او یک دانشمند علوم سیاسی آمریکایی و محقق روابط بین الملل است که به مکتب فکری رئالیستی تعلق دارد. او به عنوان تأثیرگذارترین رئالیست نسل خود توصیف شده است. میرشایمر بیشتر برای توسعه نظریه رئالیسم تهاجمی شناخته میشود، که تعامل بین قدرتهای بزرگ را عمدتاً ناشی از میل منطقی برای دستیابی به هژمونی منطقهای در یک سیستم بین المللی آنارشیک توصیف میکند. بر اساس نظریه خود، مرشایمر معتقد است که قدرت رو به رشد چین احتمالاً آن را در تضاد با ایالات متحده قرار خواهد داد.
میرشایمر در کتاب خود به نام لابی اسرائیل و سیاست خارجی ایالات متحده در سال ۲۰۰۷ استدلال میکند که لابی اسرائیل نفوذ نامتناسبی بر سیاست خارجی ایالات متحده دارد. کارهای اخیر او بر روابط بین ایالات متحده و چین و دخالت غرب در جنگ اوکراین متمرکز است.