|
قرار بود اعضای کانون نویسندگان ایران برای دیدار با امام به محل اقامتشان بروند. آن روزها دیدارها در مدرسه علوی انجام میشد. سیمین دانشور هم از اعضای این کانون بود که برای ملاقات رفته بود.
به گزارش ایسنا، به نقل از جماران، شیرازی بود و دختر اردیبهشت. درست روز هشتم اردیبهشت سال ۱۳۰۰ پا به دنیا گذاشت. اسمش شد سیمین. علاقه اش به ادبیات او را به سمت نویسندگی کشید و شد یکی از نامداران این عرصه از هنر. «سو و شون» شاهکاری است که از او به یادگار مانده و سالهاست که تجدید چاپ می شود. رمانی که به هفده زبان زنده دنیا ترجمه شده است. سالها بعد سیمین دانشور و جلال آل احمد به همسری یکدیگر در آمدند. زوجی که هر کدام برای خودشان حرفهای بسیاری در عالم نویسندگی داشتند. سیمین دانشور در اولین انتخابات کانون نویسندگان ایران به تاریخ فروردین ماه سال ۴۷ به ریاست این انجمن برگزیده شد. سالها بعد یعنی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی سیمین بانو و جمعی از نویسندگان برای دیدار با امام خمینی (س) به محل اقامتشان رفتند. سالروز ولادت این ادیب ایرانی ما را بر آن داشت تا به خاطره ایشان با امام و محبتی که از ایشان دریافت کرده بود، بپردازیم.
سیمین دانشور این دیدار را اینگونه روایت کرده است:
«وقتی امام را دیدم، تحتتأثیر او قرار گرفتم. آنقدر که این پیرمرد باشکوه، آرام و لطیف بود نمی توانستم در برابر اشتیاقی که پیدا کردم مقاومتی کنم. خم شدم و عبای ایشان را بوسیدم.»
مرحوم شمس آل احمد نیز در خاطره دیگری از این دیدار سیمین چنین روایت کرده است:
با اوج گیری انقلاب اسلامی آقای خمینی به ایران آمدند. من در آن ایام مریض بودم و در خانه و بیمارستان بستری. امام در مدرسه (علوی) ساکن شدند. من اخبارش را از روزنامه و رادیو و تلویزیون پیگیری می کردم. تشنگی و شوق مردم برای دیدن ایشان وصف ناپذیر بود. من هم خیلی شایق بودم. در آن زمان گروهی از اعضای کانون نویسندگان ایران - که من در اول انقلاب با دیدن مسائلی از آن استعفا کرده بودم به خدمت آقا رفتند که خبرش در مطبوعات منعکس شد. در آن جلسه امام به خانم سیمین دانشور عنایت کرده چند کلمه هم با ایشان صحبت می نمایند. در آن روزها به آنهایی که خدمت امام رفتند حسودیم می شد و خانم دانشور هم به من پز می داد که من رفتم امام را دیدم و شما ندیدید!
مرحوم شیخ مصطفی رهنما، تنها عضو روحانی کانون نویسندگان از آن دیدار تاریخی نقل می کند: «... در این دیدار خانم سیمین دانشور در حال بالا رفتن از پلهها به من گفت: آقای رهنما من چادر سرم نیست، امام ناراحت نشود. من گفتم: نه همین روسری را که مقداری جلو بیاوری تا موی سرتان پوشیده باشد کافی است.»