|
علی یداللهی، بازیگر و کارگردان تئاتر با نگارش یادداشتی با ستایش قهرمانی ملت ایران در طول تاریخ، تاکید کرده است که هنرمندان با خلق آثار هنری خود اجازه ندهند تا صدای مردم ایران در جهان گم شود.
او در این یادداشت که آن را در اختیار ایسنا قرار داده، نوشته است:
«پایداری و استقامت هنر ملت ایران است
در سرزمینی که کوههایش ایستادهاند چونان حافظان دیرینهی تاریخ، مردمانش نیز با ریشههایی عمیقتر از سرو، پایداری را چونان میراثی مقدس به دوش کشیدهاند. ایران، خاکی است آزموده در آتش و آهن، در توفان و تاریکی، اما هر بار، از دل خاکستر خویش، با قامتی افراشتهتر برخاسته است.
جنگ، گرچه ناخواسته بود، اما چونان حقیقتی تلخ، بر در کوبید و مردمانش را آزمود. مادران با اشک و امید، جوانان با جان و غیرت، و کودکان با چشمانی خیره به افق، معنای تازهای به واژهی استقامت بخشیدند. آنجا که جهان به نظاره ایستاد، ایران ایستادگی کرد.
و در میان این خروش خاموش، هنرمند ایستاده است؛ نه تنها به عنوان ناظری از دور، بلکه چونان آینهای از جان و دل مردم. وظیفهی هنرمند، امروز، نه فقط خلق زیبایی است، که ثبت حقیقت است. او باید فریاد بیصدای دلها باشد، نگارگر دردها و آرزوها، و پلِ میان استقامت امروز و رؤیای آینده.
هنرمند باید بتازد، بیتردید و بیتوقف، تا صدای مردم ایران در جهان گم نشود. تا پایداری این ملت، در واژهها، در رنگها، در نغمهها، جاودانه شود.
ما مردم ایران، از نسلی هستیم که ریشههایمان در افسانههاست، در خاکی که نفس به نفس با اسطورهها بزرگ شده. سرزمینی که کوههایش مثل افراشتهترین دیوارها، حافظ عزت بودند، و مردمش مثل سرو، در باد خم شدند ولی نشکستند. پایداری در خون ماست، در قصههایی که از بچگی شنیدیم؛ از آرش و رستم و کاوه، تا همین آدمهای کنار دستمان.
ما از سرزمینی هستیم که رستم در آن شمشیر میزد و سیاوش با لبخند، به آتیش رفت تا بیگناهیاش را ثابت کند. ما یاد گرفتیم که درد، بخشی از زندگی است، ولی تسلیم، هرگز. روزی دشمن با شمشیر آمد، امروز شاید با ابزار دیگری، ولی فرق نمیکند. وقتی پای خاک و مردم وسط باشد، ما همانگونه میایستیم که همیشه ایستادیم.
جنگ، هر چه که باشد، خواستهی ما نیست. ولی وقتی به خانهمان برسد، دیگر نمیتوانیم تماشاگر باشیم. مردم ایستادند، بیادعا، بیهیاهو. یکی رفت، جانش را داد، یکی ماند، صبر کرد، یکی دیگر نان آورد، اشکایش را پنهان کرد. این مردم، قهرماند؛ نه در افسانه، همینجا، بین ما.
و حالا، هنرمند چه؟ هنرمند باید چشمِ بیدارِ این روزها باشد. باید قصهی این ایستادگی را بگوید، نه در کتابهای تاریخ، همینجا، با شعر، با تصویر، با صدا. هنرمند باید آن بغضی باشد که مادری قورت داده، آن لبخندی که پشت چشمهای خسته مانده، آن نوری که حتی در شب، از پنجرهی یک خانهی سوخته بیرون میزند.
وظیفهی ما ـ اگر قلمی داریم، سازی داریم، دوربینی داریم، صحنهای داریم ـ این است که که فراموش نکنیم و نگذاریم فراموش شود که مردممان بدانند تنها نیستند، که بچههایمان بدانند ایران فقط یک اسم نیست، یک روح است، که از دل شاهنامه تا دل خیابانهای امروز، هنوز دارد نفس میکشد.
ایران، هنوز زنده است. و هنر، نفس آن است.»