|
«خون روی تیر دروازه» نوعی نامه عاشقانه به نسلی از فوتبالیستها است که دستاوردهایشان تحتالشعاع این واقعیتِ ناگزیر قرار گرفت که برخی چیزها بسیار مهمتر از ورزش هستند.
به گزارش ایسنا، آریامن احمدی، روزنامهنگار در مطلبی با عنوان ««خون روی تیر دروازه» و میراث سیاه جام جهانی ۱۹۷۸ به روایت ریس ریچاردز» نوشته است: فوتبال از همان روزهای اول تولدش (اواخر قرن نوزدهم)، صرفاً یک ورزش نبود؛ این بازی زیبا، به سرعت خود را به قلب منازعات هویتی و سیاسی رساند. این پیوند تاریخی، از رقابتهای ریشهدار چون گلاسکو رنجرز و سلتیک در اسکاتلند (که تفاوتهای مذهبی پروتستان و کاتولیک را نمایندگی میکرد) آغاز شد و تا استفاده دیکتاتورهایی چون موسولینی و رژیم نازی در آلمان از رویدادهایی مانند جام جهانی و المپیک دهه ۱۹۳۰ برای ترویج فاشیسم و برتریطلبی ایدئولوژیک، و بعدها بازی تیم ملی آلمان غربی و آلمان شرقی در جام جهانی ۱۹۷۴ که نماد شکاف ایدئولوژیک جنگ سرد بود، رسید. زمین فوتبال همواره بازتابی از زمین سیاست بوده است. قدرتهای حاکم در سراسر جهان به این نتیجه رسیدهاند که هیچ بستر دیگری نمیتواند به اندازه فوتبال، توجه عمومی را به خود جلب و افکار عمومی را هدایت کند. این نفوذ، در جاییکه دیکتاتوریها به دنبال مشروعیت بینالمللی هستند، به ابزاری خطرناک تبدیل میشود تاجاییکه امروز از آن به عنوان «مذهب» نیز یاد میشود. چنانکه بیل شنکلی، مربی افسانهای لیورپول، یکبار گفت: «بعضی مردم فکر میکنند فوتبال مساله مرگ و زندگی است. من از این حرف ناامید میشوم. به شما اطمینان میدهم که [فوتبال] بسیار مهمتر از آن است.» کتاب «خون روی تیر دروازه: جام جهانی دیکتاتوری» اثر رایس ریچاردز که با ترجمه سعید متین در نشر خوب منتشر شده، موشکافی دقیق یک تراژدی سیاسی-اجتماعی است که در لوای شور و نشاط ورزشی پنهان ماند. این اثر، روایتی است از جام جهانی ۱۹۷۸ آرژانتین؛ جاییکه فوتبال، به شکلی بیرحمانه، به ابزار دست یک رژیم نظامی بدل شد تا جنایات خود را زیر سایه «شستوشوی ورزشی» پنهان سازد. ریچاردز در این کتاب نشان میدهد که چگونه پیروزی آرژانتین در آن سال، به مثابه یک «زنجیر سنگین» بر گردن قهرمانانش و لکهای پاکنشدنی بر دامن تاریخ فوتبال باقی ماند.
تقابل دو رویا: پاسارلا و ویدلا
فیلم «آرژانتین، ۱۹۸۵» شاید بهترین ورود به فضای سنگین دهه هفتاد و هشتاد آرژانتین و حکومت نظامیها و درک آن دوران باشد. این فیلم به کارگردانی سانتیاگو میتره، که جوایز مهمی چون گلدنگلوب بهترین فیلم خارجی (۲۰۲۳) و جایزه آزادی بیان از هیات ملی بازبینی فیلم آمریکا (در سال ۲۰۲۲) را کسب کرد، تصویری است روشن از آرژانتین و رسیدن آن به دموکراسی از طریق مبارزه پرشورِ مردم و تیم حقوقی جسوری که محاکمه تاریخی سران نظامی را رقم زد. این فیلم «روایتی شاداب و درخشان از محاکمه دیکتاتورها» است که میکوشد حقیقتِ عریان را نمایان سازد. این اثر ما را به فضای آن سالهای سیاه میبرد؛ جاییکه زیرِ سایه وحشت، بزرگترین رویداد ورزشی جهان برگزار شد.
۲۵ ژوئن ۱۹۷۸ - استادیوم مونومنتال، بوئنوسآیرس. ژنرال خورخه ویدلا، رهبر حکومت نظامی، جام جهانی فیفا را به دانیل پاسارلا، کاپیتان آرژانتین، اهدا میکند. این شب، شبی تعیینکننده در زندگی هر دو مرد بود، که رویاهای کاملاً متضاد خود را به واقعیت تبدیل میکردند. برای ویدلا، این پیروزی، مشروعیتبخشیدن به یک حکومت نظامی بدنام بود. اما برای پاسارلا، این یک پیروزی برای مردم بود؛ برای کسانی که در جایگاه تماشاگران بودند و به راحتی میتوانستند خود را در اردوگاههای کار اجباری بیابند؛ اردوگاههایی که بدنامترین آنها در نزدیکی صدای شادیهای ساطعشده از استادیوم ریورپلاته قرار داشت.
ریچاردز یادآوری میکند که این تورنمنت در میانه یک «جنگ کثیف» برگزار شد. جاییکه آدمربایی، شکنجه و قتل در ابعاد صنعتی اجرا میشد. حکومت اقتدارگرای راستگرای ویدلا مسئول مرگ و ناپدیدشدن بین پانزده تا سیهزار شهروند آرژانتینی، فعالان سیاسی، و مخالفان چپگرا بود. زندانیان در بازداشتگاهها شکنجه میشدند و دشمنان سیاسی در «پروازهای مرگ» به رودخانه ریودلاپلاتا پرتاب میشدند.
فوتبال به مثابه پروپاگاندا
ریس ریچاردز در این کتاب تأکید میکند که این داستان نهفقط درباره سیاستمداران و فوتبالیستها، بلکه درباره مردم است: تبعیدیهای آرژانتینی، دو کمدین هلندی و مادران روسریسفیدِ میدان مایو. هلهلههای شورانگیز ۱۹۷۸، تضاد زنندهای با صدای وسایل نقلیه نظامی داشت که دو سال قبل خیابانها را درهم میکوبید. برگزاری جام جهانی در آرژانتین، فرصتی بود تا حکومت نظامی ثبات و پیشرفت خود را در صحنه جهانی تبلیغ کند. ویدلا، با وجود بیعلاقگی شخصی به فوتبال، یک عملگرای قهار بود و این مسابقات را فرصتی عظیم برای اتحاد کشور دید.
برای رژیم، فوتبال نماد رسیدن آرژانتین به جایگاه قدرتهای جهانی بود. از حامیان انتظار میرفت که از کمپین میزبانی حمایت کامل کنند. خوان آلمان، وزیر دارایی سابق و یکی از منتقدان هزینههای هنگفت جام جهانی، بهایی سنگین برای انتقادش پرداخت؛ در حین بازی بدنام آرژانتین مقابل پرو، با انفجار بمبی در خانهاش روبهرو شد، پیامی که جام جهانی نباید مورد انتقاد قرار گیرد.
در داخل کشور، جام جهانی تقریباً اجماعاً محبوب بود. دیدگاه ویدلا برای آرژانتین متحد، یک گُل خالی بود- مشروط بر اینکه آلبیسلسته موفق شود. حتی مونتونروس، چریکهای مخالف دولت، نیز از تیم ملی حمایت کردند، زیرا دشمنی با تیم ملی محبوب، خودکشی ایدئولوژیک محسوب میشد.
کلودیو تامبورینی، دروازهبان سابق که به دلیل فعالیت سیاسی زندانی بود، از آتشبس منحرف در طول جام جهانی میگوید: «ورزش باعث میشود شکنجهگران و شکنجهشدگان پس از به ثمر رسیدن گُلها، یکدیگر را در آغوش بکشند. در طول جام جهانی، آرژانتینیها داوری سیاسی منتقدانه را با شور ورزشی جایگزین کردند.» هرچند این وحدت کوتاه بود؛ همانطور که آدولفو پرز اسکیول با تأسف میگوید: «بعدش دوباره برگشتند و ما را شکنجه کردند.»
این درهمتنیدگی زندانیان و شکنجهگران در این تورنمنت، نشاندهنده موفقیت استراتژی دولت بود که برای ۹۰ دقیقه، تمام کشور را متحد میساخت. یک مثال نگرانکننده، درباره کاپیتان آکوستا، ملقب به «اِل تیگره»، است که گفته میشود یک زندانی زن را در جریان جشنهای پیروزی نهایی، به گشتی در بوئنوسآیرس برده است؛ مقایسهای ستمگرانه میان فلاکت زن و شادیهای موقت هموطنانش.
فریاد مادران روسریسفید و «خون روی تیر دروازه»
فرصت فراهمشده توسط ذرهبین جهانی، برای مخالفان نیز از دست نرفت. درحالیکه دولت در داخل سکوت مطلق برقرار کرده بود، مادران روسریسفید میدان مایو با تجمعات هفتگی خود به نماد مقاومت داخلی تبدیل شدند؛ حضور شجاعانهای که در فیلم «آرژانتین، ۱۹۸۵» نیز با وضوح هولناکی به تصویر کشیده شده است. همزمان، تبعیدیهای آرژانتینی در اروپا برای افزایش آگاهی از جنایات حکومت نظامی، به موفقیت دست یافتند. اسوالدو بایر با فرار به آلمان، در انتشار اولین گزارشهای نقض حقوق بشر در آرژانتین کمک کرد.
کوپا (کمیته تحریم جام جهانی در آرژانتین)، یک سازمان مستقر در پاریس، کمپینهای بینالمللی را مدیریت میکرد. حکومت نظامی آرژانتین چنان نگران بود که یک دفتر ضد تبلیغات در پاریس راهاندازی کرد تا با کوپا مبارزه کند.
تیمی که بیشترین فشار برای تحریم را تحمل کرد، هلند بود. کمپین تحریم هلند توسط فریک دی یونگه و برام ورمولن، دو کمدین، رهبری شد که در سراسر کشور با نمایشی کابارهای با عنوان «خون روی تیر دروازه» به گشتوگذار پرداختند. هدف آنها، قراردادن دولت آرژانتین در کانون توجه بینالمللی بود. بااینحال، کمپین تحریم ناموفق بود. فیفا، که مشتاق بود رقبا را از وضعیت سیاسی آرژانتین دور نگه دارد، بازیکنان را از رفتن به مکانهای فعالیت سیاسی مانند میدان مایو و صحبت با مادران ناپدیدشدگان، منع کرد.
پیروزی با لکه ننگ
فینال ۱۹۷۸ از همان ابتدا درگیر جنجال بود؛ تیم میزبان با تعلل در شروع بازی و زیرسؤالبردن قانونیبودن گچگرفتنِ مچِ دستِ وینگرِ هلندی، رنه فن در کرکوف، جو خصمانهای ایجاد کرد. با پیروزی آرژانتین در وقت اضافه، معضل اخلاقی دستدادن با دیکتاتور برای بازیکنان هلند پیش نیامد، اگرچه ادعا میشود آنها حاضر به دریافت جام از ویدلا نبودهاند.
اما ریچاردز به روشنی بیان میکند که این پیروزی، «همیشه به عنوان جام جهانی دیکتاتوری دیده خواهد شد.» درحالیکه صحنه گلزنی ماریو کمپس با حرکات موزون و موهای رها، یکی از لحظات نمادین جام جهانی است، و پوسترهای بیشماری با نوارهای کاغذی از استادیوم وجود دارد، اما شاید آنچه کمتر به یاد آورده میشود، نوار سیاهرنگ در پایین تیرکهای دروازه باشد. گفته میشد این نوارها به یاد ناپدیدشدگان آرژانتین در آنجا قرار داده شدهاند. ریچاردز مینویسد: «مانند کشف یک معنای پنهان در یک اثر هنری، هنگامی که متوجه وجود آن میشوید، دیگر نمیتوانید آن را نادیده بگیرید. یک یادآوری نمادین که همانطور که سیاست در ورزش جا افتاده است، نوار هم به تیرک دروازه چسبیده است.»
میراث تلخ و مقایسه با امروز
ریس ریچاردز بهدرستی در این کتاب نشان میدهد که آرژانتین ۷۸ به دلایل زیادی، امروزه طنینانداز است، به ویژه در کشورهای خاورمیانه که سایه سیاست و ایدئولوژی بر فوتبال سنگینی میکند. او یادآوری میکند که «سازشهای ناخوشایند و ترکیبی از پول، قدرت، ریاکاری، فساد و نقض حقوق بشر، ۴۴ سال بعد، به همان اندازه در جام جهانی قطر نیز موضوعیت دارد.» با این تفاوت که در آرژانتین، مادران میدان مایو حداقل در راهپیمایی هفتگی شجاعانه خود قابل مشاهده بودند؛ اما در جام جهانی ۲۰۲۲، صدای مادران کارگران مهاجر که جان باختند، به ندرت شنیده شد.
با گذشت زمان، بسیاری از اعضای تیم ملی ۱۹۷۸ پذیرفتهاند که در جامعه آرژانتین، آنچنان که دیگو مارادونای افسانهای و تیم قهرمان ۱۹۸۶ محترم شمرده میشوند، محبوب نیستند. تفاوت اصلی در اینجا است که مارادونا در ۱۹۸۶، با گُل معروف به «دست خدا» به انگلستان در اوج تنشهای پس از جنگ مالویناس/فالکلند، پیروزی فوتبالی را به شکلی قاطعانه با احساسات ملی مردم پیوند زد، درحالیکه پیروزی تیم ۱۹۷۸ تحتالشعاع سایه شوم دیکتاتوری قرار گرفت. ماریو کمپس، گلزن فینال جام جهانی ۷۸، اظهار داشته که آنها پذیرفتهاند در دوران تاریک تاریخ کشورشان قهرمان بودهاند، اما از مرتبطشدن با دیکتاتوری ناراحتاند: «ما پیراهن آلبیسلسته (آبی و سفید) را پوشیدیم، نه لباس سبز نظامیها را.» لئوپولدو لوکه، زننده گل چهارم بسیار مهم مقابل پرو در مرحله گروهی، نیز تأکید میکند که تیم هیچ ارتباطی با ارتش نداشته است. بیتفاوتی رژیم نسبت به مرگ برادرش در طول تورنمنت، شاهدی بر این ادعا است. درنهایت، این پیروزی تبدیل به «یک زنجیر سنگین به دور گردنِ» تیم برنده شد. بازیکنان و سایر دستاندرکاران این قهرمانی بهعنوان همکاران دیده شدند- قرصهای شویندهای که رژیم با آنها «شستوشوی ورزشی» را اجرا کرد.
«خون روی تیر دروازه» نوعی نامه عاشقانه به نسلی از فوتبالیستها است که دستاوردهایشان تحتالشعاع این واقعیتِ ناگزیر قرار گرفت که برخی چیزها بسیار مهمتر از ورزش هستند. این کتاب نهتنها کمپس، پاسارلا و برتونی را از سایه دیکتاتوری نجات میدهد، بلکه در انجام این کار به ما یادآوری میکند که با وجود تمام سازشهای زشت، تجاریگرایی، ریاکاری و سوءاستفاده دائمی، فوتبال همچنان میتواند وسیلهای برای امید مردم باشد. ریچاردز با دقت روزنامهنگاری خود، هرگز شور و هیجان چشمبسته نسبت به جادوی مسحورکننده شوروشوق آرژانتین برای فوتبال را از دست نمیدهد، اما بالاتر از همه، همدردی آن با مادران میدان مایو است. این اثر یک تعامل جدی با «جنگ کثیف» است که آن را شایسته بالاترین قفسه کتابهای تاریخ فوتبال میسازد.