کد خبر: ۷۶۱۴۹۰
تاریخ انتشار: ۱۳:۰۷ - ۰۵ آذر ۱۴۰۴

ایران امروز بحران آب نداشت اگر...!

علیرضا حسن‌زاده، دانشیار پژوهشکده مردم‌شناسی پژوهشگاه میراث فرهنگی و گردشگری با اشاره به نظریه «زیست‌فاجعه ایرانی» تأکید می‌کند که بحران خشکسالی در ایران نتیجه پیوند فجایع طبیعی با سوء‌مدیریت و گسست از دانش بومی و پژوهش و بی‌توجهی به فقدان «سواد فیروزه‌ای» است و راه‌حل را در بازگشت به سواد میراثی، میراث کشاورزی و گذار از کنش و دولت پسافاجعه به کنش و دولت پیشافاجعه می‌داند.

علیرضا حسن‌زاده از جمله مردم‌شناسانی است که در زمینه مطالعات فاجعه به پژوهش پرداخته است. او به پژوهش درباره زلزله، خشکسالی، تصادفات جاده‌ای، همه‌گیری و جنگ پرداخته و نظریه «زیست‌فاجعه» (/ Life-Catastrophe_ Bio-Disaster) را در تحلیل تاثیر فجایع در ایران مطرح کرده است. ایسنا با او درباره مساله آب و خشکسالی و نقش علوم میراثی در کاهش آن گفت‌وگویی داشته است، که در ادامه مشروح آن را می‌خوانید:

خشکسالی کماکان یکی از مهم‌ترین مسائل ایران است و تاثیرات منفی آن پابرجاست. شما از اصطلاح «زیست‌فاجعه ایرانی» استفاده کرده‌اید. منظورتان از این مفهوم چیست؟

چند افق از فجایع زیست‌محیطی و انسانی در تاریخ معاصر ایران به هم پیوند خورده‌اند؛ منابع کلاسیک فاجعه یعنی خشکسالی، زلزله و جنگ (منابع طبیعی و انسانی)، برنامه‌های توسعه ناپایدار و تغییرات اقلیمی. این وضعیت، بر اساس مدل‌های مفهومی درک فاجعه در مردم‌شناسی (Anthropological Conceptual Models of Disaster) ما را با «فاجعه مضاعف» (Double Disaster یا Intensified Disaster/Compound Disaster) مواجه می‌سازد؛ یعنی پیوند انواع فجایع با هم و در بازه‌های زمانی کوتاه. به‌واقع ما با همزیستی فجایع طبیعی و انسانی روبه‌رو هستیم.

پایداری وضعیت فاجعه و پسافاجعه (Post-Disaster) عملاً تاب‌آوری زیست‌محیطی و اجتماعی را در ایران دچار بحران‌های جدی کرده است. این بحران‌ها، به‌طور مثال در زمینه خشکسالی، از روستاهای شرق ایران و تخلیه آن‌ها  آغاز شد و اکنون به شهرها رسیده است. در این شرایط، تجربه فاجعه تبدیل به تجربه زیستی ما می‌شود، که می‌توان به آن «زیست‌فاجعه» نام داد. در زیست‌فاجعه، عملاً «زندگی خوب» (Good Life) معنایی ندارد و گفتمان مرگ و حسرت غالب و حتی چون مدل اصفهان درباره زاینده رود افسردگی جمعی ظاهر  می‌شود. منظر پسافاجعه یعنی ادامه تاثیرات فاجعه در بازه طولانی‌مدت بعد از رخداد لحظه یا بازه اتفاق فاجعه که بخصوص در مورد آب صادق‌تر از خشکسالی است.

چه دلایلی برای ظهور مدل زیست‌فاجعه ایرانی وجود دارد؟

گسست پارادایمی نسبت به الگوهای زیست‌سالاری (/ biocracy/ Life-Centric Models) چه در سطح رفتار فردی و اجتماعی و چه در الگوهای خرد و کلان مدیریتی، علت اصلی این مساله است.

در سطح مدیریت، دولت‌های ما «دولت‌های پسافاجعه» (Post-Disaster Governments) هستند؛ از نظرات کارشناسی استفاده نمی‌کنند، فاقد سواد زیست‌محیطی و سواد میراثی (Environmental and Heritage Literacy) هستند، و  در تعریف برنامه‌های خود  به بازه‌های زمانی کوتاه محدود می‌شوند. دال مرکزی «زندگی خوب» در رویکرد گفتمانی و سیاست‌گذاری آنان غایب است. اغلب آن‌ها نقش تسلیت‌دهنده دارند زیرا واقعه را پیش‌بینی نمی‌کنند و تنها پس از فاجعه همدردی و تسلا (Consolation) ارائه می‌دهند.

دولت پسافاجعه یعنی دولتی که توان پیش‌بینی سناریوهای آتی از بازه کوتاه تا بلندمدت خطرات و ریسک‌ها را به‌شکلی کارآمد ندارد، یعنی دولتی که از اتفاقات عقب‌تر است.  

در سطح اجتماعی چطور؟

در سطح جامعه نیز گسست اتفاق افتاده است و سواد میراثی-زیست‌محیطی مردم کاهش یافته است. نهادهای اجتماعی سنتی (قصه‌گویی، مدیریت محلی منابع طبیعی، آیین‌های زیست‌محیطی و...) قدرت و خلاقیت خود را از دست داده‌اند و نهادهای امروزی چون آموزش و پرورش، تلویزیون و رادیو، دانشگاه و… نتوانسته‌اند الگوهای فرهنگی و زیست‌سالار رفتار زیست‌محیطی را به‌عنوان یک میراث زنده (Living Heritage) حفظ کنند. میراث در این چشم‌انداز یعنی محیط زیست حالت میان‌نسلی خود را از دست داده است.

من در سخنرانی خود به‌عنوان مدیر پرونده ثبت جهانی مهرگان در سازمان محیط‌زیست در همایش «مهرگان و محیط‌زیست» گفتم که برای قرن‌ها، الگوی اکولوژی مقدس و سواد میراثی، زمان اکولوژیکال و...(Sacred Ecology and Heritage Literacy) انتقال‌دهنده سواد زیست‌محیطی و حافظ محیط‌زیست ایران بوده‌اند.

در کتاب‌های خوده هم شرح داده‌ام که سه مکانیسم «قدسی‌سازی» (Sanctification)، «آیینی‌سازی» (Ritualization) و «روایی‌سازی» (Narrativization) هم حافظ محیط‌ زیست و هم میراث فرهنگی در این قرون بوده‌اند. اکنون این مکانیسم‌ها دهه‌هاست نقش خود را از دست داده‌اند و ما با «روایت‌زدایی» (De-Narrativization) از سرزمین و محیط‌ زیست و «آیین‌زدایی» (Ritual Deprivation) مواجهیم. بنابراین، دیگر جوهره هستی‌شناختی نگرش ایرانی، یعنی زیست‌سالاری وجود ندارد یا دست‌کم خیلی تکیده و بی‌جان شده است.

نظام‌های دانایی عملاً انکار شده‌اند؛ به‌عنوان مثال مدیریت محلی آب و دانش قنات تبدیل به «میراث مرده» (Dead Heritage) شده است و نمی‌توان آن‌ها را به‌عنوان میراث زنده تلقی کرد و دست‌کم روایت اصلی در جریان مدیریت منابع طبیعی.

یعنی یکی از دلایل بحران زیست‌محیطی ما عدم توجه به میراث آب و میراث ناملموس آن است؟

بله، دقیقاً. سوءمدیریت در زمینه محیط‌ زیست و حفظ حریم طبیعت و منابع آن، ناشی از حاشیه‌ای شدن دانش و تجربه هزاران ساله مردم ایران است. بر اساس مدل فکری ایرانیان که شاهکار آن «قنات» است، سدسازی پدیده‌ای نامربوط به ویژگی‌های جوی و زیست‌محیطی فلات ایران با سطح گرمای بالا و تبخیر زیاد است. اصولا قانون بر اساس مطالعات مردم‌شناسی باید در پیوند با فرهنگ و هویت باشد و بخشی مهم از ابعاد فضایی هویت ملی ایرانیان و تجربه زیسته آنان سرزمین و منظر طبیعی ما بوده که قوانین در حفظ آن‌ها با چالش‌های بسیار مواجه بوده و تجاوز به حریم طبیعت رخ داده است.

اگر به رفتارهای خرد مثل آبیاری کوزه‌ای نیز توجه کنیم، درمی‌یابیم که عملاً به کارکرد «میراث نرم» (Soft Heritage) در حفظ محیط‌زیست و میراث فرهنگی، به‌خصوص «میراث سخت» (Hard Heritage)، بی‌توجه بوده‌ایم.

آیا با احیای آنچه شما «میراث نرم» می‌نامید، می‌توان مسائل حاد و مهمی چون مساله خشکسالی را حل کرد؟

به این سادگی نیست. مهم‌ترین سرمایه یک دولت، زمان است؛ زیرا هر برنامه پایداری (Sustainability Program) زمان‌بر است و برنامه‌های اضطراری بیشتر شبیه مُسکن برای درد هستند.

پیشنهاد من آن است که بر اساس رویکرد علوم میراثی (Heritage Sciences Approach) در دو بخش رهیافت‌های میراثی در حفظ محیط‌زیست می‌تواند مؤثر باشد:

۱. اصلاح الگوهای رفتار زیست‌محیطی بر اساس گفتمان و ارزش غایی زیست‌سالاری و مسئولیت اجتماعی و ملی (Life-Centric Discourse and Social Responsibility)، نه فقط برای حفظ منابع آب بلکه برای جلوگیری از آلودگی آنها و حفاظت از طبیعت.

۲. استخراج الگوی کشاورزی پایدار مبتنی بر مدل‌های بومی در هر بافت طبیعی، زیست‌محیطی و فرهنگی ایران و جلوگیری از هدررفت آب از طریق این الگوها در کنار روش‌های مدرن علمی و به‌سازی زیرساخت‌های مرتبط با آب. سرمایه‌گذاری لازم در این بخش، به‌ویژه پس از کاهش سرمایه‌گذاری در دوره تحریم، ضروری است؛ زیرا نیروی انسانی متخصص باید با سختی بیشتری فعالیت کند. عملا در این دوره ما با فرسایش زیرساخت‌ها و فرسودگی نیروی انسانی مواجه بوده‌ایم و تلاش و کار سخت‌تر شده است.

تأثیر عمده علوم میراثی و رهیافت‌های فرهنگی در سپهر زیست‌سالار فرهنگ و تمدن ایرانی، بیشتر در بخش دوم یعنی «میراث کشاورزی» رخ می‌دهد. اصولاً در حوزه میراث کشاورزی که هم به وزارت میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع دستی و هم به جهاد کشاورزی مربوط است، کار کمی در جهت استخراج الگوهای محلی پایدار و تبدیل آنها به روایت توسعه پایدار و تجربه علمی و مدیریتی روز انجام شده است.

راهکار شما برای حل مشکلاتی از این نوع چیست؟

بازآفرینی پارادایمی مدیریت منابع زیست‌محیطی و توسعه در ایران از مدل کنش پسافاجعه به کنش پیشافاجعه (From Post-Disaster Action to Pre-Disaster Action) نیازمند آن است که پژوهش از حاشیه به مرکز منتقل شود. اکنون پژوهش در ایران حاشیه‌ای و علم بوروکراتیک و تزیینی شده است، بنابراین نظرات پژوهشگران متخصص و دلسوز غالباً مورد توجه قرار نمی‌گیرد و به مرثیه‌سرایی (Lamentation) بدل شده است. باید نقش پژوهشگران اهمیت یافته و فضاهای هم‌اندیشی انتقادی در زمینه مدل‌ها و برنامه‌های توسعه به‌شکلی میان‌رشته‌ای با حضور گروه‌های مردم به‌عنوان ذی‌نفعان اصلی فراهم آید.  

در این تولد دوباره الگوواره توسعه و مدیریت، باید به گفتمان «زندگی خوب» برگشت؛ چیزی که دال غایب (Absent / empty Signifier) ماست.

پایه‌های زیستی زندگی خوب در ایران دچار بحران جدی شده و جامعه ایرانی بر اساس مدل زیست‌فاجعه، در سطح دولت و ملت به موجودیتی «بحران‌زی» (Crisis-Living) تبدیل شده است. وقتی با مسائلی چون آلودگی هوا، کمبود آب و آلودگی محیط زیست مواجهیم، دال غایب همه این‌ها «زندگی خوب» است. دولت همه بجای برنامه‌ریزی بلندمدت اکنون فقط واکنشی عمل کرده و در برابر بحران‌های زیست‌محیطی دنبال راه‌حل‌های اورژانسی و اضطراری است.  

اکنون مطالبه اکثر مردم ایران در این دال غایب متبلور شده و با مفاهیم و ارزش‌های نوظهور مثل «عدالت میراثی» (Heritage Justice)، «عدالت زیست‌محیطی» (Environmental Justice)، «زیست‌افزایی سرزمینی» (Territorial Bioprosperity) و «عدالت شناختی و معرفتی» (Cognitive and Epistemic Justice) مرتبط است.

پس شما برای میراث فرهنگی نقش زیست‌محیطی هم قائل هستید؟

بله، مسلماً. نجات محیط‌ زیست ایران نیازمند نگاه میان‌رشته‌ای (Interdisciplinary Perspective) است که حضور میراث فرهنگی، به‌ویژه در چشم‌انداز میراث نرم را می‌طلبد. در این چشم‌انداز، باززایی روایی و آیینی محیط‌زیست (Narrative and Ritual Revitalization) که منبع تجربه زیسته هویت ملی است، امکان‌پذیر می‌شود.

در طول تاریخ ایران، چرخه تفسیری و هرمنوتیک قدرتمندی در پهنه میراث نرم وجود داشت که منجر به خودآگاهی سرزمینی و احساس تعلق و مسئولیت نسبت به آن می‌شد. کسانی که فرهنگ را تحقیر می‌کنند، به این واقعیت باور ندارند. فرهنگ مانع می‌شود ما به مرحله «تاوان سنگین» برسیم، تاوان‌هایی چون فرونشست زمین، مهاجرت و نابودی کسب‌وکارها. فرهنگ راه‌حل ارزان و بلندمدت است؛ نادیده گرفتن آن، ما را به سمت راه‌حل‌های گران و اضطراری سوق می‌دهد که ضمانت آن‌ها کم و پیامدها و عوارض جانبی آن‌ها زیاد است.

راه‌حل شما برای مشارکت علوم میراثی در حل مساله آب، آیا تأکید بیشتر بر میراث کشاورزی است؟

بله. راه‌حل‌های میراثی اصولاً درازمدت هستند، اما در بستر میراث کشاورزی، الگوهای قدرتمند و سازگار وجود دارد که می‌تواند برای مدیریت بخشی که بیشترین هدررفت آب را دارد، مفید باشد. میراث کشاورزی ایران، با شاهکارهایی چون قنات، آبخیزداری و آبخوان‌داری، رویکردی زیست‌سالار نسبت به آب داشته است. با این حال میراث کشاورزی به‌عنوان منظر  پایدار پیشامعاصر ما باید با رهیافت‌های علمی معاصر ترکیب شود. اما چیزی که اکنون بیش از همه به آن نیازمندیم آن است که توجه به کارکرد علم و پژوهش قبل از عمل و برنامه باید به باور مدیران ارشد تبدیل شود. اصولا می‌توان گفت فقدان سواد فیروزه‌ای (ترکیب سواد میراثی به‌عنوان سواد آبی و سواد سبز به‌عنوان سواد زیست‌محیطی) یک مسئله جدی در مرحله تصمیم‌گیری و برنامه‌ریزی‌های مدیریتی است. در عین‌حال باید جایگاه منابع ثروت پایدار ما یعنی محیط‌زیست و میراث فرهنگی در سطح قانونی و حکمرانی به‌شکلی گسترده تقویت شود تا دستی بالا در تصمیم‌گیری‌های کلان کشور داشته باشند.

نظر شما
طراحی و تولید: "ایران سامانه"