سرانجام مرگبار دفاع از نوعروس
مرد خشمگيني كه به طرفداري از دختر نوعروسش و در جريان تسويه حساب خونين، داماد خود را به قتل رسانده در بازجوييها جزئيات ماجرا را فاش كرد.
به گزارش خبرنگار ایران، هفته گذشته مسئولان بيمارستاني در جنوب تهران با مأموران كلانتري 161 ابوذر تماس گرفته و از قتل مرد جواني به نام محمدرضا ـ 25 ساله ـ خبر دادند كه با كارد از پا درآمده بود.مأموران كلانتري پس از حضور در بيمارستان و در نخستين تحقيقات دريافتند محمدرضا از سوي پدرزنش ـ احمد ـ به قتل رسيده است.احمد ـ 55 ساله ـ كه در بيمارستان حضور داشت بلافاصله دستگير و براي تحقيق و بازجويي به اداره دهم پليس آگاهي تهران منتقل شد.وي ضمن اعتراف به قتل داماد گفت: روز حادثه محمدرضا ـ مقتول ـ دخترم را بشدت كتك زده بود. وقتي دخترم به خانه آمد با ديدن صورت مصدوم و كبودش وحشت كردم. تا اين كه از ميان حرفهايش فهميدم با شوهرش درگير شده و مورد ضرب و شتم قرار گرفته است.همان موقع از شدت عصبانيت و در حالي كه نميفهميدم چه ميكنم سوار بر خودرو راهي خانه دامادم شدم. پس از رسيدن به آنجا در حالي كه كنترلم را از دست داده و هيچ تمركزي نداشتم با او درگير شده و با كاردي كه درخودرو داشتم ضربهاي به سينهاش زدم. وقتي به خودم آمدم كه محمدرضا غرق در خون روي زمين افتاده بود. همان موقع با كمك مردم او را به بيمارستان رساندم اما متأسفانه به علت شدت خونريزي جان باخت.متهم پس از اين اعترافها با قرار بازداشت از سوي بازپرس جنايي براي تحقيقات بيشتر در اختيار كارآگاهان قرار گرفت.
گفتوگو با عامل قتل
مرد ميانسال صبح ديروز در گفتوگوي اختصاصي با خبرنگار ما جزئيات تازهاي از اين ماجراي خونين را فاش كرد. وي گفت: حدود يك سال قبل دخترم فهيمه به من گفت که در مسير كلاس كنكور با پسري به نام محمدرضا آشنا شده است كه به او گفتم ادامه اين دوستي صحيح نيست و چنانچه محمدرضا علاقهمند به ازدواج است بايد به خواستگاري بيايد. بدين ترتيب مدتي بعد محمدرضا و خانوادهاش به خواستگاري آمدند. به دليل اين كه از علاقه دخترم به او باخبر بودم چندان سختگيري نكرديم و يك ماه بعد هم آنها به عقد رسمي درآمدند. اما پس از آن محمدرضا به يكباره رنگ عوض كرد. تا آن روز دامادم را با لباس آستين كوتاه نديده بودم اما بعد از عقد يك روز كه لباس آستين كوتاه پوشيده بود با آثار چاقو و درگيريهاي شديد روي دستانش روبه رو شدم. مدتي بعد وقتي به او اعتراض كردم كه چرا كار نميكند و به فكر آينده خود و خانوادهاش نيست گفت که ميخواهد با برادرانش يك مغازه راهاندازي كند اما پول ندارد. براي آنكه به او كمكي كرده باشم حدود 7 ميليون تومان دريافتي بازنشستگيام را به او دادم تا به كسب و كارش رونق ببخشد غافل از اين كه او پولها را به باد ميدهد و همچنان بيكار ميماند!تا اين كه بعد از تعطيلات عيد امسال وقتي از سفر به خانه برگشتيم متوجه سرقت پول و طلاهاي گاوصندوق خانه شدم. وقتي متوجه شدم گاوصندوق با كليد باز شده به پليس گفتم به دامادم ـ مقتول ـ مظنون هستم.تحقيقات در اين باره ادامه داشت كه متأسفانه چندي بعد دخترم اعترافات تلخي كرد كه از شنيدن آن حرفها بشدت ناراحت و عصبي شدم.او گفت: در زمان تعطيلات عيد، محمدرضا با تهديد و ضرب و جرح كليد گاوصندوق را از او گرفته است و ... بنابراين پليس را باخبر كرديم. اما گويا وقتي محمدرضا فهميده بود كه فهيمه ماجراي سرقت را لو داده او را به باد كتك گرفته بود كه ديگر طاقت نياوردم.با اين حال نميخواستم او كشته شود و حالا بشدت پشيمانم.