مصاحبه با جیمز منگولد درباره لوگان
بانی فیلم: «لوگان» نهمین فیلم از مجموعه آثار «مردان ایکس» است و
شاید بهتر باشد بگوییم این نهمین فیلمی است که کاراکتر وولورین که از مردان
«شاخص ایکس» بوده، با بازی هیو جکمن استرالیایی و مشهور در بردارد و دومین
باری است که وولورین که نه دست های چنگگ مانند خود را دارد و نه با چنین
اسمی نامیده می شود (او را لوگان می نامند) به تنهایی و در بطن یک فیلم و
به عنوان قهرمان اصلی آن ظاهر می شود، در قسمتی از فیلم کاراکتر چارلز زاوی
یر (با بازی پاتریک استوارت) پیرتر از همیشه روبروی تلویزیون نشسته و
مشغول تماشای وسترن کلاسیک سال ۱۹۵۳ جورج استیونس یعنی «شین» است و لوگان
در اتاق کناری حضور دارد. هر دو در حال فرار از دست شخصیت های بد قصه اند و
گذارشان به نقاطی در دور دست واقع در منتهی الیه غرب آمریکا افتاده است.
تلاش و توجه آنها متمرکز بر دخترکی ۱۱ ساله به نام لورا (دافنی کین) است که
برخلاف پیکر کوچکش یک ماشین قتل و کشتار است و نمی توان او را موجودی غریب
و متفاوت ندانست. دخترک در کنار زاوی یر می نشیند و سکنات و کارهای
استقلال طلبانه و قهرمانانه الن لد ایفاگر رل اصلی «شین» را می بیند و به
تدریج مثل زاوی یر جذب این فیلم و کاراکتر «لد» می شود و شاید قسمت هایی از
وجود وی و حرکات رهایی طلبانه وی را در خود می یابد. بر این اساس نیک و شر
مقابل یکدیگر ایستاده اند و البته کودکانی بسیار پرگناهتر از گذشته در بین
آنها سرگردان اند و «لوگان» نیز ادغامی از مولفه های وسترن با قابلیت های
برجسته ابرقهرمانان خیالی به تصویر کشیده شده در کمیک بوک ها نشان می دهد و
ضد قهرمانی مثل لوگان مانند اکثر شخصیت های کلینت ایست وودی، یاغی نظم
خواهی است که خوب و بد را گم کرده و نمادی از هر دو است. ببینیم جیمز
منگولد کارگردان «لوگان» این همه تضاد را چطور توجیه و توصیف می کند.
آقای منگولد، ظاهراً شما هم از ارادتمندان پرشمار به وسترن کلاسیک «شین» هستید.–
همین طور است و طی این سال ها حتی وقتی در سال ۲۰۱۳ فیلم وولورین را که
اولین کار سینمایی مستقل پیرامون این کاراکتر است، می ساختم و به تبع آن با
کلی افکار کمیک استریپی سر و کله می زدم، باز شین را در ذهنم داشتم.
ظاهراً شما به تازگی نطقی هم در تحسین «شین» ادا کرده اید.–
ماجرا از این قرار بود که آکادمی علوم سینمایی و هنرهای تصویری برنامه ای
در معرفی و بزرگداشت وسترن های برتر دهه ۱۹۵۰ گذاشته بود و مرا هم دعوت
کردند. آن جا پسر جورج استیونس از من خواست در مراسم پس از اتمام نمایش
«شین» فردی باشم که راجع به این فیلم حرف می زند و من نیز پذیرفتم، بخصوص
که در همان ایام نسخه ترمیم و شفاف شده ای از «شین» نیز به بازار فیلم های
ویدئویی روانه شده بود و من با دیدن آن در آیین «آکادمی» یک بار دیگر از حس
و لمس قواعد انسان مدارانه ای که در متن قصه «شین» می آید لذت بردم و
مجدداً حیرت زده شدم. همان شب با خودم عهد کردم «لوگان» را با همان آرمان
خواهی شین بسازم.
واقعاً چه شباهت هایی بین «لوگان» و «شین» هست؟–
هر دو به لحاظ بصری زیبا هستند و فیلم هایی ناتورالیستی از آب در آمده
اند. فیلم هایی که Cast و مجموعه بازیگرانی اندک دارند ولی می توانند ما را
با قهرمانان اصلی خویش همسو سازند. قهرمانانی که نمی دانند برای خوب بودن
چقدر باید از وجوه بد خود را کسر و حذف کنند و با افکار خویش در ستیزند.
فکر ساخت «لوگان» کی و چگونه به مغزتان خطور کرد؟–
ابتدا این را بگویم که سابقه دوستی و همکاری من و هیو جکمن به سال ۲۰۰۱ و
زمان ساخت فیلم کمدی رمانتیک «کیت و لئو پولد» برمی گردد اما در زمان ساخت
«وولورین» به سال ۲۰۱۳ بود که درباره «لوگان» و امکان و ادوات ساخت آن حرف
زدیم و قرارهایی در این زمینه گذاشتیم. وقتی هم که سفرهایی به قصد تبلیغ
درباره «وولورین» و شروع پخش آن در اینجا و آن جا داشتیم، فرصتی پیش آمد تا
بیشتر درباره «لوگان» فکر و برنامه ریزی کنیم.
تفاوت های نه چندان وسیع اما آشکار بین «لوگان» و «وولورین» از کجا می آید و چگونه رقم خورده است؟–
اولین قرار و شرطی که برای ساختن «لوگان» بین من و جکمن برقرار شد، این
بود که بین این شخصیت و وولورین تفاوت ها محسوس و قابل ذکر باشد و بهتر
بگویم چیزی که می سازیم متفاوت با گذشته باشد و امور نویی را نصیب بینندگان
کند. در غیر این صورت ساختن یک فیلم تازه اما با مضامین تکراری چه ارزشی
می داشت؟ هیو جکمن هم احساس می کرد کاری مثل کلینت ایست وود را در زمان
ساختن فیلم کلاسیک «نابخشوده» انجام می دهد. آن فیلم به منزله وداع ایست
وود با ژانر وسترن بود که سالها در آن درخشیده بود و جکمن هم باور داشت
شاید «لوگان» آخرین مرتبه حضور وی در رل وولورین باشد.
خود شما در این فیلم چه می دیدید؟–
با خودم فکر کردم چه چیزی ممکن است در این دنیا باشد که لوگان بیش از سایر
امور از آن بترسد و حتی از فکر کردن درباره آن نیز بپرهیزد. بعداً به این
نتیجه رسیدم که چنین چیز ترسناکی نه فقط یک کاراکتر بد و ویرانگر و نه حتی
مرگ و نه نابود شدن کل پدیده زیست و دنیا بلکه از دست رفتن روابط نزدیک و
محو شدن عنصر خانواده است. این چنین است که در «لوگان» کاراکتر اول و به
واقع وولورین را بدون نشانه های نخست شناسایی اش که آن چنگک های وصل شده به
دستش است، در شرایطی می یابیم که غم ابتلای پدرش- چارلز زاوی یر- به تومور
مغزی و یک مرگ اجنتاب ناپذیر برخاسته از آن را می خورد. از این نقطه به
بعد است که دخترک دارای ویژگی های غیرمعمول و یک سری چالش هایی هم که من به
سوی لوگان روانه می کنم، وارد متن قصه و فهرست اتفاقات می شوند.
شما
پیشینه ای طولانی و غنی از پرداختن به ژانرهای مختلف و ادغام آنها با
یکدیگر دارید و بازسازی وسترن «۱۰/۳ تایوما» و فیلم نیمه موزیکال «Walk The
Line» و همچنین تبدیل کتاب خاطرات سوزانا کایسن به فیلم «دختر مغشوش» در
سال ۱۹۹۹ بخش ها و نمونه هایی از آن است. آیا همه اینها به گونه ای با
یکدیگر نزدیک و مرتبط نیستند؟– حقیقت امر این است که من موافق
قاطی کردن موضوعات مختلف و پیچیده تر کردن اوضاع نیستم بلکه معتقدم باید در
هر فیلم یک خط داستانی صریح و شفاف داشته باشم و هر چیزی سر جای خودش باشد
و حواس بیننده را نیز پرت نکنیم. باور من البته در تضاد با روش کار در
کمیک استریپ ها است که آنقدر کاراکترها را زیاد و تعداد اتفاقات درجه دوم و
شاخ و برگ ها را زیاد می کنند که دیگر نمی توان هر چیزی را به آسانی از
سایرین تفکیک کرد. از حالا هم طرح های تا ۵ سال بعد اینگونه فیلم ها را
ریخته اند که چطور و چه زمانی قهرمان بعدی کمیک استریپی سر بر می آورد و یا
کدام قهرمان در کنار سایر قهرمانان این داستان ها قرار می گیرد و بر سر
ائتلاف شان چه مسائلی شکل می گیرد. کار به جایی کشیده که هر فیلمی،
ویرانگری و مرگ های بیشتری را بیافریند نسبت به سایرین با توفیق بیشتری
مواجه می شود. از این طریق تعداد قهرمانان واقعی و غیرفانتزی بسیار کاهش
یافته است و به همین خاطر من سعی کرده ام قهرمانی از این دست را در بطن
«لوگان» قرار بدهم. قهرمانی که اهداف با ارزشی داشته باشد و ترحم نه آخرین
اصل مورد نظر وی بلکه اولین باشد.