کد خبر: ۵۳۵۹۱۰
تاریخ انتشار: ۰۱:۲۸ - ۲۹ آبان ۱۳۹۷

سرقت ‎١٣ ‎کیلو طلا در روز روشن

روزنامه شهروند نوشت: این حادثه پنجشنبه گذشته در ٣٥کیلومتری ‏کهنوج در استان کرمان رخ داد. طلا‌ها متعلق به تعداد زیادی از طلافروشان این منطقه بود. طلا‌ها قرار بود به ‏یزد ارسال شود؛ اما حمله مسلحانه ٤ مرد نقابدار این دادوستد را ناتمام گذاشت. پرونده شاکیان زیادی دارد.

‏تاکنون ١٨ طلافروش که بیشتر سرمایه‌شان را در برباد رفته می‌بینند، اعلام شکایت کرده‌اند. پرونده این ‏سرقت مسلحانه که ارزش آن بالغ بر ٥‌میلیارد تومان است، به جریان افتاده، اما هنوز هیچ سرنخی از سارقان در ‏دست نیست. این حادثه در عنبرآباد حدفاصل شهرستان‌های کهنوج و جیرفت رخ داده و همین هم شده تا ‏شورای تأمین این شهرستان جلسه‌ای با حضور تعدادی از مالباختگان این حادثه برگزار کند.

سرقت ‎١٣ ‎کیلو طلا در روز روشن

جلسه‌ای که در ‏آن فرماندار، دادستان و فرمانده نیروی انتظامی حضور داشتند. ملایی دادستان عنبرآباد دستور رسیدگی فوری ‏برای این پرونده را صادر کرده و مقامات انتظامی منطقه هم در تلاش برای شناسایی و دستگیری ‏‏٤ سارق مسلح هستند. ‎

پنجشنبه بعدازظهر بود که رضا آماده حرکت شد. همه کار‌ها طبق برنامه هماهنگ شده بود. همه طلا‌ها به ‏مشتری‌ها تحویل داده شده بود و طلا‌های کهنه را هم تحویل گرفته بود تا به طرف‌های یزدی برساند. دو کیف ‏پر از طلا. طلا‌های کهنه‌ای که باید به دست طلاساز‌های یزدی می‌رسید. این دفعه بارش زیاد بود تقریبا همه ‏طلافروشی‌های کهنوج به او طلا داده بودند. او چندسال است که این کار را انجام می‌دهد و طلا جابه‌جا می‌‏کند، از کهنوج به یزد و برعکس. طلای نو برای طلافروشی‌های کهنوج و چند شهر کوچک این مناطق می‌برد ‏و در ازای آن طلای کهنه می‌گیرد و به بنکداران یزدی تحویل می‌دهد.

رضا «کیفی» کار می‌کند، به جز او ‏چندنفر دیگر هم در این مسیر این کار را انجام می‌دهند. حدود ١٠نفر که هیچ‌کس به جز طلافروشی‌‏های کهنوجی و یزدی آن‌ها را نمی‌شناسد.

باید هم این‌طور باشد، چون کار آن‌ها خیلی ‏خطرناک است. یعنی ارزش محموله‌ها یا همان کیف‌هایی که جابه‌جا می‌کنند، زیاد است. طلا آن‌هم به ‏مقدار زیاد است، به همین دلیل هم کیفی‌ها هیچ‌وقت تنها کار نمی‌کنند. آن روز هم رضا با نادر همراه بود. نادر هم ‏بیش از ٣٠‌سال است که در این کار است. موهایش را در همین کار سفید کرده. نادر هم مثل رضا اهل یزد ‏است، اما چندسالی است که در کهنوج زندگی می‌کند. ‎

رضا قبل از حرکت آخرین بار را هم تحویل گرفت. یک‌کیلو و ٣٨٠گرم طلا، آن را هم جاسازی کرد. با نادر ‏قرار داشت. نادر به رودبار جنوب رفته بود. رودبار ١٥کیلومتر با کهنوج فاصله دارد. قرار بود او را هم سوار ‏کند و با هم به یزد بروند. تلفنی با نادر هماهنگ کرد.

ساعت ٢:٣٠ بعدازظهر بود که رضا با یک سمند سفید ‏حرکت کرد. سر راه نادر را هم سوار کرد. رضا جایش را به نادر داد تا روشنی هوا او رانندگی کند. آن‌ها ‏معمولا این مسیر را ٨ ساعته می‌رفتند، یعنی شب هم در جاده بودند. به همین دلیل تصمیم گرفتند جایشان ‏را عوض کنند تا رضا کمی استراحت کند. ‎

ساعت حدود ٣ بعدازظهر بود، جاده خلوت و تا چشم کار می‌کرد مسیر به سمت شمال ادامه داشت. رضا ‏صندلی شاگرد نشسته بود، از آینه پژوی نقره‌ای را دید که با سرعت به آن‌ها نزدیک می‌شد. اول زیاد توجه ‏نکرد، اما بعد که پژو نزدیک‌تر شد، سرنشینان خودرو را نگران کرد، چهره سرنشینان آن مشخص نبود.

‏در نهایت خودروی پژو به آن‌ها نزدیک شد و آن‌جا بود که رضا و نادر فهمیدند که به دردسر بزرگی گرفتار شده‌اند. ‏چهار سرنشین نقابدار با اسلحه جنگی که سر اسلحه را از شیشه خودرو بیرون داده بودند از آن‌ها می‌‏خواستند تا توقف کنند، نادر که وضع را دید، پایش را روی پدال گاز فشار داد تا از آن‌ها فاصله بگیرد، ‏سرنشینان پژو شروع به تیراندازی کردند، نادر فریاد می‌زد: «سرتو بیار پایین» مراقب گلوله‌ها باش، رضا هم با ‏صدای بلند از نادر می‌خواست تا با سرعت بیشتری حرکت کند تا شاید بتوانند از چنگ این سارقان فرار ‏کنند.

درهمین حال چند گلوله به چرخ‌های خودرو برخورد کرد و سرعت آن‌ها کمتر شد، اما نادر و رضا با ‏سرعت به حرکتشان ادامه دادند، رضا سعی کرد با تلفن به ١١٠ حمله این سارقان مسلح را اطلاع دهد، اما ‏تلاش او هم بی‌نتیجه بود. چند کیلومتر جلوتر پاسگاه پلیس بود و آن‌ها به امید رسیدن به آن‌جا هرکاری که ‏می‌توانستند انجام دادند، اما تلاش آن‌ها بی‌فایده بود، نادر کنترل خودرو را از دست داد و پس از چند دور ‏چرخیدن خودروی آن‌ها واژگون شد‎.

رضا به زحمت چشمانش را باز کرد، پیشانی‌اش گرم‌گرم شده بود، خون همه صورتش را قرمز کرده بود، نادر را ‏صدا کرد، او سنش بیشتر بود و رضا هم نگران حال او بود، نادر هم دستش را تکان داد و به زحمت به رضا ‏فهماند که حالش خوب است.

آن‌ها هنوز هاج‌وواج بودند، به هر زحمتی بود خودشان را از خودرو بیرون ‏کشیدند، به تصور این‌که از شر راهزنان مسلح خلاص شده‌اند، درازکش به آسمان خیره شدند که ناگهان ‏هیبت چهار نقابدار مسلح روی سرشان آوار شد. آن‌ها با لباس‌های بلوچی و به زور اسلحه آن‌ها تهدید می‌‏کردند.

دنبال طلا‌ها بودند، رضا و نادر ابتدا سعی کردند تا به طریقی آن‌ها را فریب دهند، اما هیچ فایده‌ای ‏نداشت. آن‌ها می‌دانستند که چند کیلو طلا در آن خودرو است. ابتدا داخل سمند را زیرورو کردند، لباس‌‏های نادر و رضا را هم گشتند، در نهایت به سراغ صندوق‌عقب سمند رفتند، اما درِ آن به دلیل واژگونی جا ‏خورده بود، با شلیک چند گلوله قفل شکست و درِ صندوق‌عقب باز شد. سارقان سه کیف حاوی ١٣کیلو ‏طلا را با خود بردند. بعد از چند دقیقه ماموران به محل حادثه رسیدند‎. ‎نادر و رضا به طرز معجزه آسایی از این حادثه جان سالم به دربردند.

به گفته یکی از مالباختگان این حادثه ‏حال جسمی هردوی آن‌ها مساعد است، اما از لحاظ روحی و روانی به هم ریخته‌اند. این مالباخته می‌گوید: «١٣ کیلو طلا به سرقت رفته. نادر و رضا حق دارند حالشان خراب باشد. هم طلای ‏خودشان در این بار به سرقت رفته، هم امانت مردم بوده. این مقدار طلا برای یک نفر که نیست. من و ‏برادرم یک کیلو و ٣٨٠ گرم طلا داشتیم، تقریبا همه طلافروشی‌های کهنوج در این حادثه متضرر شدند.»

نظر شما
طراحی و تولید: "ایران سامانه"