|
روزنامه ابتکار در نقد اظهارنظرهای اخیر محمود احمدی نژاد می نویسد: گویا برخی شخصیتها در سپهر سیاست ایران تصمیم دارند که با هر بهایی و به هر دلیلی، در صحنه حاضر باشند و هرگز از موجسواری و عوامفریبی فاصله نگیرند.
آنها با بهانه و بیبهانه، مقابل تریبون یا میان مردم قرار میگیرند و گاه با اظهارنظرهایی خارقالعاده و عجیب، اذهان سیاستپیشگان را مشوش و برآیند تعادل اجتماعی را بر هم میزنند. جالب آنکه در اینگونه اظهارنظرها و اعلام مواضع هم هیچ خلاقیت و نوآوری خاصی ندارند و بر مواضعی تکیه میکنند که از سالها پیش با آنها شناخته شدهاند.
این بار هم اعلام موضع از سوی رئیس دولتهای نهم و دهم، موجی از واکنشها را در پی داشته است. البته به نظر میرسد یکی از اهداف اصلی محمود احمدینژاد از طرح چنین بحثهایی همین دیدهشدن و شنیدهشدن باشد. او در سفر به سنندج، دولت را به بیکفایتی متهم کرده و از رئیس آن خواسته است که استعفا دهد. اظهارنظری که هیچیک از دلسوزان کشور و نظام بر آن صحه نمیگذارند و مخالف تمام موازین امنیتی، سیاسی، عرفی و اخلاقی محسوب میشود.
گرچه علاقهمندی جریان احمدینژاد به در بنبست قراردادن نظام و کشور، امروز بر هیچکس پوشیده نیست؛ این مسئله را در حال حاضر نهتنها سیاستورزان و نخبگان سیاسی و اجتماعی بلکه طیفها و گروههای مختلف اجتماعی میدانند و به آن اذعان دارند.
توصیه به «بیدولتی» و ترویج و تبلیغ ایجاد نوعی «آنارشیسم اداری ـ حاکمیتی» در کشور، مسئلهای است که تنها از سوی «براندازان» و مخالفان «تمامیت ارضی» ایران به شکلی آشکار و روشن دنبال میشود. حال پرسش اصلی اینجا است که چرا رئیس جمهوری دولتهای نهم و دهم دست به چنین اقدامی زده است؟
آیا احمدینژاد و اعوان و انصارش «نقشه راهی» جدای از تمام مسئولان و ارکان نظام را دنبال میکنند؟ دلایل همموضعبودن «احمدینژاد» و «دشمنان قسمخورده» جمهوری اسلامی چیست و چرا هر دو جریان یک راه و مسیر در پیش گرفتهاند؟ و پرسشهای بیشمار دیگری که در صورت ادامه وضعیت فعلی، هیچگاه نمیتوان پاسخی درخور و قابلتوجه برای آنها پیدا کرد.
به هر روی، چنین روی شاخه جمهوری اسلامی نشستن و آن را از بیخوبن بریدن، هیچ نشانی از عقلانیت را بازتاب نمیدهد. مگر آنکه این بریدن شاخه نظام به امید آیندهای «دور» و «موهوم» باشد. اما فارغ از این نکات کلیدی در عرصه سیاست، مسئله بر سر تاثیرات و پیامدهایی است که چنین اظهارنظرهایی در جامعه ایجاد میکند. رئیس دولتهای نهم و دهم که با اجرای «ناقص»، «غیرکاربردی»، «غیراصولی» و به دور از نظرات «کارشناسی» طرح هدفمندی یارانهها، کشور، مردم و بهخصوص «طبقات فرودست» را فقیرتر کرده و بسیاری از جمعیت کشور را به مرز «فلاکت» رساند، این بار گفته است یارانهها باید «20 برابر» شود و اگر دولت نمیتواند این کار را انجام دهد، بهتر است که رئیس جمهوری استعفا دهد.
چنین اظهارنظرهایی بیش از هر چیز «احساسات»، «عواطف»، «نگرانیها»، «دلمشغولیها» و «مشکلات» مردم را نشانه میرود. شنونده ناآشنا به مسائل سیاسی، اجتماعی و اقتصادی این حرفها، که در حال حاضر با انبوهی از مشکلات و مسائل دست به گریبان است، «امیدی غیرواقعی» پیدا کرده و تصور میکند ممکن است مردی از جنس احمدینژاد پیامآور روزهای «بهتر» برای او باشد. حال آنکه اندک مطالعه و شناختی از «سادهترین مباحث اقتصادی» نشان میدهد که امکان ایجاد چنین رویکردی در دولت نه «عقلانی» است و نه «امکانپذیر».
جالب آنکه احمدینژاد و جریان حامی او این مسئله را بهتر از هر کسی میدانند. آنها خودشان به خوبی خبر دارند که با چنین طرحها و ایدههایی چه بر سر این کشور و منابع سرشار آن آوردهاند. آنها میدانند که فلاکت را در کشور به بالاترین حد ممکن رساندند و اجازه استفاده و بهرهمندی از ظرفیتها و منابع داخلی را به هیچیک از گروههای اجتماعی ندادند. آنها واقفند که «بیبرنامگیها» و کنشهای «غیرکارشناسی» چه بلایی بر سر صندوق ذخیره ارزی آورد، چه مشکلاتی را برای ارکان اقتصادی بخش خصوصی ایجاد کرد و چه هزینههایی را برای کشور به ارمغان آورد.
با تمام اینها باید از احمدینژاد و جریان پشتیبان او سوال شود که چرا با دمیدن در تنور دوگانه «آنارشیسم اداری ـ حاکمیتی» و «افزایش انتظارات و توقعات ناممکن»، سعی در تضعیف بیشازپیش دولت مستقر در نظام جمهوری اسلامی دارند. آیا این تنها یک دعوا و مجادله سیاسی ـ جناحی است یا ریشه در مسائلی دیگر دارد؟ آیا احمدینژاد و یارانش فردایی خطرناک، ناامن، پرآشوب و ملتهب را برای جامعه ایران روا دارند و آیا هیچ نهاد و سازمان و مسئولی نباید در برابر اینگونه اظهارنظرهای خطرساز موضعگیری کند؟