به گزارش ایسنا، «شهروند» در ادامه نوشت: به جز این، ممیزی فیلمهایی مانند هامون، قصر شیرین، سرخپوست، رفیق بد، پاکباخته، لیلی با من است، اخراجیها و البته پینوکیو و عامو سردار که بیشترشان پیشتر اکران و حتی در شبکه نمایش خانگی و تلویزیون بارها پخش شده بود، اتفاقات جدید در حوزه تلویزیون بود؛ اتفاقی که باعث شد انتقاد داریوش مهرجویی دوباره به یاد آید که سالها پیش گفته بود: «اینگونه سانسورها با هیچگونه معیار اخلاقی، دینی و زیباشناختی مطابقت ندارد و کاری است دلبخواهی و انگار بیشتر به قصد مغشوش و نامفهوم ساختن فیلم صورت گرفته است.»
انتقادهای سازندگان فیلمهای ایرانی به صداوسیما بابت حذف بخشی از آثارشان، خود باعث عکسالعملهای متفاوتی شد. در این بین عدهای این اعتراضات را خودنمایی و بازارگرمی فیلمسازان میدانستند. ازجمله رضا اورنگ، منتقد و روزنامهنگار، که میگوید «میرکریمی و دیگرانی که کارشان را با سریالسازی در تلویزیون آغاز کردند و ساختار تلویزیون ایران را میشناسند، حق ندارند از مسئولان صداوسیما انتقاد کند؛ چون کسی که با شناخت تلویزیون فیلمهایش را میفروشد، قطعا میداند فیلمها چگونه پخش خواهد شد. آقای میرکریمی! وقتی راضی میشوید فیلمتان را به قیمت کلان یا هر قیمتی به تلویزیون بدهید، دیگر از چه چیزی شاکی هستید؟»
محمدرضا لطفی، کارگردان، نیز باوری از این جنس دارد: «بعضی اوقات اعتراض به ممیزی بهانهای میشود برای فرار از پاسخگویی و توجیه ضعفها. کسی با ممیزی موافق نیست اما باید قوانین و ممیزی را از هم جدا در نظر گرفت. بههرحال هر جای دنیا قوانین خود را دارد و فیلمسازی که میخواهد در آن جغرافیا فیلم بسازد، محکوم به رعایت آنهاست. این امر اگر قوانین و قواعد مشخص، معین و خطکشیشدهای داشته باشد، قابل پذیرش و حداقل منطقی است. اما مشکل آنجا بروز میکند که این قوانین تبدیل به سلیقه میشود و اینجاست که جنبه آسیبزننده و آزاردهنده ممیزی عیان میشود. جایی که قواعد و خطوط قرمز با رفت و برگشت هر ناظری تغییر میکند.»
اما شماری بر این باورند که هیچ چیزی، حتی رضایت کتبی هنرمند (به هر دلیل و حتی به دلیل نیاز یا وسوسه مالی) قبح دستکاری در اثر هنری را از بین نمیبرد. بهمن فرمانآرا در این زمینه میگوید که «بدی ممیزی این است که فرد شاغل در بخش ممیزی به اشتباه فکر میکند که بهتر از بقیه مردم میفهمد و این آسیبزننده است، بهخصوص که اغلب معیارهای ممیزی سلیقهای است. مثلا زمان دریافت پروانه فیلم «دلم میخواد برقصم» آقای مسئول گفت اگر در اسم فیلم رقص باشد پروانهای صادر نمیشود. البته این مسائل قبلتر هم وجود داشت و من زمان شازده احتجاب هم مشکلات زیادی داشتم.»
مسأله حذف سکانس، نماها یا دیالوگها در تلویزیون امسال در این بود که فیلمهایی که پیشتر روی آنتن رفته بودند، مشمول ممیزی جدید واقع شدند. موضوعی که این پرسش را به وجود میآورد که در فاصله بین دو بار پخش فیلم چه اتفاقی رخ داده که نیاز به ممیزی جدید ایجاد کرده است و اینکه آیا تلویزیون در زمان خریداری آثار رضایت تهیهکنندگان را در مورد ممیزی دریافت میکند؟ آیا قاعده درستی برای این کار وجود دارد؟
علیرضا رئیسیان در پاسخ به بودن یا نبودن قواعد مشخص ممیزی در تلویزیون میگوید: «من چندان با جزئیات قوانین و قراردادهای تلویزیون آشنایی ندارم. اما این را دیگر همه میدانند که تلویزیون در این زمینه کاملا خودمختار است و حتی تولیدات خودش را هم ممیزی میکند؛ آن هم درحالی که از شروع فیلمنامه تا آخرین مرحله کار روی آن نظارت داشته و همه چیز از زیر دست خود مدیران تلویزیون رد شده است. روشی که در این روزگار دیگر کارایی ندارد و نتیجهاش هم این میشود که میبینیم برای دو پلان باقیمانده از یک سریال شهر شلوغ میشود و یکبار دیگر ناکارآمدی مدیریت فرهنگی و روشهایش آشکار میشود. بهخصوص اتفاقات نوروز امسال ثابت کرد ظاهرا هر چه نظارت بیشتر شود، چیزهای بیشتری از زیر دست ناظران رد میشود.»
درباره بودن یا نبودن قواعد و مقررات روشن برای ممیزی آثار نیز رئیسیان عقیده دارد که «همهچیز به سلیقه فردی که ممیزی را انجام میدهد و البته تواناییهای عقلی و فکری او بستگی دارد نتیجه این وابستگی به فرد و سلیقهاش هم این میشود که نمیتوان قاعدهای مشخص برای ممیزیهایی که اعمال میشود، پیدا کرد و حتی اگر ٢٠ سال هم در پی رسیدن به قاعدهای بگردید، مطمئن باشید به هیچ نتیجهای نخواهید رسید. این بیقاعدگی هم یکی از دلایل منسوخ شدن ممیزی در دنیای مترقی است. در اینجا هم واقعا دلیلش را نمیدانم، بهخصوص وقتی میبینیم که هر اتفاق یا هر صحنهای از فیلم در یک چشم به هم زدن میتواند به دست خیل عظیمی از مردم برسد و تمام کارایی سیستم ممیزی را زیر سوال ببرد.»
علیرضا داودنژاد نیز تنها قاعده حاکم بر ممیزی را سلیقه میداند: «تنها چیزی که در مورد این جریان میدانم این است که تنها قاعده حاکم بر سیستم ممیزی، سلیقه است و بس.»
یکی از مواردی که در ممیزی تلویزیونی فیلمهای سینمایی مورد بحث قرار گرفت، این بود که «آیا تهیهکننده در زمان واگذاری حق پخش فیلمش به تلویزیون با جرح و تعدیل آن موافقت کرده است یا نه». موضوعی که البته از نگاه علیرضا داودنژاد اهمیت چندانی هم ندارد: «الان دقیقا به یاد ندارم که قرارداد با تلویزیون شامل چه بندهایی است، اما وقتی یک طرف قضیه تلویزیون باشد، اصلا چیزهایی که روی کاغذ نوشته میشود، اهمیتی ندارد، چون تلویزیون هر کاری که دلش میخواهد انجام میدهد و کسی هم دستش به جایی بند نیست.»
از منظر دلایل و چرایی، علیرضا داودنژاد نیز با علیرضا رئیسیان همعقیده است و میگوید: «منطق پشت این جریان دقیقا همان منطقی است که پشت کلیت ممیزی هم وجود دارد و آن هم چیزی نیست مگر سلیقه. وقتی مسئولی عوض میشود و کس دیگری جای او مینشیند، مدیر تازهوارد فکر میکند باید چرخ را از اول اختراع و همهچیز را از ابتدا شروع کند. چنین میشود که میبینیم فیلم قبلا ممیزیشده یکبار دیگر ممیزی میشود و اینبار بخش جدیدی از آن را حذف میکنند. به همین سادگی است این ماجرا؛ و کمترین نشانی از قوانین، قواعد، اصول و مقررات مدون و مشخص پشت این ماجرا وجود ندارد. مسئولی از فیلمی خوشش میآید و آن دیگری نه. یکی از مسئولان حساستر است و آن دیگری نه. یکی رئوفتر است و آن دیگری نه؛ و همینها هم سرنوشت فیلم و هنرمند را روشن میکند که فیلم در چه زمانی و در زمان مدیریت کدام مدیر عرضه شده باشد.»
داودنژاد عقیده دارد که گذشته از انتقادات و اعتراضات واقعی یا صوری به ممیزی، از این نظر که «مهمترین آسیب، قطع یا تضعیف رابطه جریان فیلمسازی با زندگی است» باید همگان به آسیبهای آن آگاهی یابند: «ممیزی درنهایت به آنجا میانجامد که در فیلمها نشانی از مسائل، نیازها و بحثهای مردم نباشد. این هم یعنی که به غیبت زندگی در سینما منتهی میشود که مهمترین منبع الهام هنرمند است و راه این منبع الهام را مسدود میکند. وقتی هم هنرمندی از منبع الهامش که باید زندگی و اتفاقات اجتماعش باشد، دور میافتد یا رو به توهمات میآورد یا به سمت کپیبرداری از آثار قدیمی یا خارجی میرود که هر دو آسیبزننده است.»
آیا ممیزی هوادار دارد؟
صدا و سیما در نوروز ٩٩ با تساهل بیشتری در ممیزی با سریال پایتخت مواجه شد، اما این امر خود موجب حاشیههایی شد. علیرضا رئیسیان در این مورد میگوید: «مشکل اصلی این است که مدام صحبت از این میشود که مردم فلان چیز را میپسندند یا نمیپسندند. در چنین شرایطی پسندیدن یا نپسندیدن مردم اهمیتی ندارد. وقتی مردم امکان انتخاب بیشتری داشته باشند و آنها از بین کارهای متنوع این آمارهای اغراقآمیز رضایت ٧٠ درصدی و ٩٠ درصدی را از کاری نشان دادند، آنوقت است که میتوان فلان کار یا مدیران تلویزیون را موفق دانست؛ وگرنه در جایی که تنها یک محصول وجود دارد؛ در جایی که انحصار، امکان هرگونه رقابت و حق انتخاب را از مخاطب گرفته، آیا چاره دیگری جز تماشای آن برای تماشاگران تلویزیون باقی میماند؟»