|
روزنامه همدلی: یکی از امکانهایی که ما در ایرانِ امروز از آن محروم هستیم پیشبینی کردن روزهای آینده است. امکان پیشبینی در وضعیت ثبات ایجاد میشود.
اگر فردی امنیت شغلی و درآمدی داشته باشد و اگر ارزش پول ثبات داشته باشد، میتواند پیشبینی کند که تا 2سال آینده پراید خودش را تبدیل به پژو میکند. در دولت هم همین است، اگر دولتها از موهبت امکان پیشبینی برخوردار بودند میتوانستند بودجهای ببندند که با کسری روبهرو نشوند. اما عدم پیشبینیِ آینده در ایران یک وضعیت جدید نیست. مدتها است که هم دولت و هم مردم در وضعیت هیجانی قرار دارند. طوریکه همین امروز کسی نمیداند 6ماه آینده قرار است چه اتفاقی بیفتد. این وضعیت روزمرگی آسیبی است که بالاخره باید برای آن چارهای اساسی اندیشید. اما چه موقع این چارهاندیشی (به معنای اساسی بودن آن) ممکن میشود؟ زمانی ممکن میشود که ضرورت تغییر در میان عقلای همه گروهها و نیروهای سیاسی احساس شود. اجازه دهید با یک مثال کوتاه ادامه دهیم. چرا ایران پای میز مذاکره با 5+1 نشست؟ چون در آن لحظه ضرورت تغییر احساس شد.
بنابراین هر اصلاحی نیاز به این دارد که تحریک کنندگان برای اصلاح، که معمولاً در قدرت نیستند و تصمیمگیران که معمولاً در قدرت هستند، به همسویی برسند و توجهشان به سمت ضرورت تغییر جلب شود. (توانمندسازی حکومت: مِت اَندروز: 211) اما اتفاق برجام فقط یک مثال کوچک بود. درصورتی که بسیاری از مشکلات ما در وضعیتی جدا از توافق احتمالی با ایالات متحده قرار دارد.
از شکافی که میان مردم و حکومت ایجاد شده که از آن با عنوان کاهش اعتماد سیاسی نام میبرند، تا مسئله راس امور بودن مجلس که هفته گذشته هم یکی از نمایندههای خانه ملت به آن اشاره کرد، یا مثلاً شیوه تایید صلاحیتهای نمایندگان مجلس و انتخابات ریاست جمهوری و مطالبات زنان مانند بحث رجل سیاسی، تا مسئله حد و حدود دخالت یا عدم دخالت دولت در شیوه زندگی مردم و مانند اینها که همچنان به عنوان مسئله باقی هستند و به بود و نبود برجام هم ربطی ندارد. یعنی احتمالاً باید همان احساس ضرورت در تغییر که منجر به برجام شد یک بار دیگر بلکه بارها و بارها در سایر امور ایجاد شود تا یک توافق جامع اقدام مشترک برای اموری که گفته شد(موارد مشابه زیاد است) تنظیم شود.
اما سوال بعدی این است که چه موقع احساس ضرورت تغییر برای موارد گفته شده ایجاد میشود؟ چیزی که حداقل تا به امروز وجود نداشته است.نگارنده معتقد است امروز زمزمههایی از طرف عقلای دو جریان سیاسی و سایر نیروها در ایران برای جلب توجه به سمت تغییرات اساسیتر شنیده میشود، اما این زمزمهها از آنجایی که همچنان درگوشی و در محافل خصوصی گفته و شنیده میشود رنگوبوی تغییر ندارد، ضمن آنکه یکی از این جریانها یعنی جناح اصولگرا بهشدت دل به انتخابات پیشرو بسته است، بنابراین حتی اگر در میان نیروهای مسلح خود فرضیه تغییر را احساس کند، اما همچنان نمیخواهد از امکان برنده شدن در انتخابات 1400 با توجه به زمین بازی موجود بگذرد.
در کف جامعه هم گروهی که به نظر میرسد اکثریت نباشند معتقدند دولت احتمالی اصولگرای بعدی میتواند بخشی از مشکلاتشان را رفع کند، بنابراین، این گروه اقلیت مانند انتخابات مجلس یازدهم سرنوشت دولت آینده را رقم میزنند، آنها پایگاه مردمی این ایده میشوند که همچنان با نظم موجود میتوان به رفع همه مشکلات دل بست؛ چیزیکه بهنظر میرسد شدنی نباشد.از همینرو سال 1404 یک سال حیاتی برای آینده سیاسی ایران است؛ جایی که در پایان دوره 4ساله دولتِ احتمالیِ اصولگرا وضعیت با شرایط امروز چندان فرقی نکرده، شاید تنها برجامِ از گور برگشته کمی رونق دهد. اما احتمالا و در بهترین وضعیت، چهار سال آینده بهگونهای است که انگار سالهای بین 84تا96 را روی دور تند گذاشته باشیم. بنابراین بعد از پایان دوره دولت بعدی و به نشانه به بارننشستن آخرین تلاشها برای رفع مشکلات اقتصادی و سیاسی، این سوال بزرگ، بزرگتر مطرح میشود. مسئله اصلی چیست؟
آن موقع باید امیدوار بود اکثریت افراد و گروههای بانفوذ سیاسی توجهشان به ضرورت تغییر جلب شود، حرفهای درگوشی شنیده شود، تا مسئله اصلی پیدا شود. بنابراین با پررنگ شدن احساس ضرورت تغییر در میان تحریککنندگان اصلاح و تصمیمگیران همچنان میشود دل به اصلاحات گامبهگام بست؛ اصلاحی که به نفع مردم و حکومت خواهد بود. اما اگر این اتفاق نیفتد و درب همچنان روی یک پاشنه بچرخد، بعد از آن دیگر هیچچیز قابل پیشبینی نیست و یک وضعیت بههمریختگی ایجاد میشود.