|
همدلی نوشت: در طول دو دهه اخیر، اصلاحطلبان آزمونهای مختلفی را پشت سرگذاشتند که در بسیاری از آنها گاه نمرات منفی برجستگی بیشتری داشت. نگاهی به کارنامه این جریان موید این نظر است که آنچه باعث پیروزیهای گاه و بیگاه آنان میشد، نه همت و برنامهریزی خاص گروهها و احزاب اصلاحطلب، بلکه این مردم بودند که برای بهتر شدن امور، انتخابی بهتر از نامزدهایی را که پرچم اصلاحطلبی در دست داشتند یا به این اردوگاه تمایل نشان میدادند، نداشتند و گاهی هم برخی تکچهرههایی که از مقبولیت اجتماعی برخوردار بودند، موتور آنها را روشن نگه میداشتند.
در حقیقت اصلاحطلبان برای بسیاری از رأیدهندگان روزنه گریز بودند، نه واقعا مرجع و ملجأ تغییرناپذیر. بعد از انتخابات 76 که با پیروزی خاتمی شروع شد و جنبش اصلاحات جان گرفت، اصلاحطلبان میتوانستند برنامههای بهتری را برای اصلاحات اساسی در کشور تدوین و اجرا کنند، اما اگر بدون تعصب بخواهیم به این برنامهها نگاه کنیم، بسیاری از افراد این جریان، بیش از آنکه دغدغه اصلاحات یا اصلاحطلبی داشته باشند، بیشتر در این فکر بودند که چگونه میتوانند از امکانات به دست آمده برای پیشبرد مقاصد سیاسی و اقتصادی خود بهره بگیرند یا چگونه میتوانند با ایجاد رانتهای تازه، فرصتهای طلایی پیشرفت خود را حفظ کرده و آن را در جهت منافع خود نگه دارند.
متعاقب پیروزی اولیه اصلاحطلبان در سال 76، موجی که در خرداد 76 راه افتاده بود؛ توانست صندوق آرای اولین دوره شوراهای شهر و روستا در سال 1377 و انتخابات مجلس شورای اسلامی در 1378 را به سود نامزدهای این جنبش سنگین کند، به صورتی که در تهران همه نامزدهای طرفدار این جریان چه در شورای شهر و چه در مجلس به پیروزی دست یافتند و حتی 90درصد کرسی نمایندگان مجلس ششم را نامزدهای جریان اصلاحطلبی به خود اختصاص دادند.
اما اتفاقا اصلاحطلبان اولین شکست خود را در پارلمان شهری پایتخت تجربه کردند و آن ناسازگاریها، بیبرنامگیها و جدالهای بیهوده برخی از منتخبان مردم تهران در شورا بود که به انحلال شورای شهر منجر شد و متعاقب آن قهر مردم تهران را در پی داشت و نتیجه آن در انتخابات اسفند 1381 کاهش مشارکت مردم و پیروزی اصولگرایان و گرفتن سکان شهر تهران و برخی از شهرهای بزرگ کشور بود؛ همان که سبب برداشتن گام اول از سوی اصولگرایان و معرفی کسی چون محمود احمدینژاد به سپهر سیاسی ایران شد.
همین پیروزی اصولگرایان در واقع سکوی پرتاب آنها به سوی پیروزیهای دیگر و خصوصا گرفتن سکان قوه مجریه بود. اما اصلاحطلبان متأسفانه از شکست در شورای شهر دوم، درسی نیاموختند و در انتخابات ریاست جمهوری سال 1384 با معرفی نامزدهای متعدد، این فرصت را بار دیگر به محافظهکاران دادند که بتوانند نامزد دلخواه خود را به پاستور بفرستند. بسیاری از آگاهان مسائل سیاسی ایران اذعان دارند که اگر احزاب اصلاحطلب در مرحله اول انتخابات سال 84 نامزد واحدی را معرفی میکردند یا به مرحوم هاشمی رفسنجانی اعتماد میکردند، چه بسا امید رسیدن اصولگرایان به پاستور به حداقل میرسید.
در واقع احمدینژاد برآمد ناسازگاریهای درونسازمانی اصلاحطلبان با خود بود. بعد از افول آنها در سال 84، انتخابات ریاست جمهوری سال 88 فرصت دیگری در برابر اصلاحطلبان قرار داد و آنها این بار با وحدت رویه توانستند نیروهای خود را تجمیع و آرای خاکستری مردم را به سوی خود جلب کنند، گرچه به طور کامل موفق نشدند و همچنان چوب عدم وحدت در سال 84 را خوردند. در سال 92 بار دیگر این مردم بودند که اصلاحطلبان را متحد کردند و روحانی را به نام اعتدالگرا به پاستور فرستادند.
روحانی در 4 سال اول با آنکه به هیچیک از شعارهای خود جامه عمل نپوشاند، اما قاطبه رأیدهندگان و طرفداران اصلاحطلبان فکر میکردند روحانی اصولگرا در 4سال دوم، با وجود 7 میلیون رأی بیشتر از سال 96، حتما به خواستههای اصلاحطلبان و آرای خاکستری وقعی میگذارد، اما در این 4سال روحانی به دلایل مختلف سیاسی و اقتصادی از جمله فشار تحریم، عملا در زمین اصولگرایان بازی کرد و نیمنگاهی به اصلاحطلبان نداشت و حتی بیاغراق میتوان گفت که هیچ کس بهتر از روحانی نمیتوانست اینچنین دیوار اعتماد مردم به اصلاحطلبان را تخریب کند، به صورتی که اصلاحطلبان هم در انتخابات مجلس یازدهم –جدا از عدم تأیید نامزدهای آنها- و هماکنون با کمترین امید و انرژی وارد کارزار انتخابات1400 شدند.
شاید بعد از پیروزی شگفتانگیز روحانی در انتخابات سال 96، اصلاحطلبان هیچگاه گمان نمیکردند که روزی -و آن هم به این زودیها و بعد از 4سال- ستاره بخت آنها در سپهر سیاسی ایران چنین کمفروغ شود که حتی امیدی به روشنایی کمسوی آن نداشته باشند و برای احیای آن بار دیگر بخواهند با انرژی اجارهای، نیمنگاهی به اردوگاه دیگر داشته باشند. البته باید به این واقعیت هم توجه داشت که نباید تمامی عوامل ریزش توجه مردم به اصلاحطلبان را عملکرد روحانی یا عدم تأیید نامزدهای آنها از سوی شورای نگهبان دانست، بلکه چند عامل درونی در ریزش این دیوار هم دخیل بود.
اولین عامل، تشتت آرا و دیدگاههای سیاسی و یکجانبهگرایی احزاب اصلاحطلب بوده است. دومین مورد، عدم موضعگیریهای قاطع و جدی اصلاحطلبان، خصوصا نمایندگان مجلس دهم، در مورد مسائل روز و خصوصا حوادث گوناگون در سه سال اخیر بود، مثل گرانیها یا افزایش قیمت بنزین و... به صورتی که گاه سعی کردند یا نسبت به این مسائل مهم سکوت کنند، یا به صورتی بیانیهای کمخطر بدهند و سخنی بگویند که به کسی بر نخورد. سومین عامل نداشتن برنامههای عملی و راهبردی برای حل مشکلات و معضلات جامعه است.
عامل چهارم که شاید بزرگان این جریان آن را نپذیرند، این است که اصلاحطلبان به دلیل نداشتن پشتوانه قوی در ارکان قدرت، هر بار که به مقام و منصبی هم رسیدهاند، چه خواسته باشند و چه نخواسته باشند، به نوعی تدارکاتچی اصولگرایان شده بودند، گرچه اصولگرایان اساسا چشم دیدن آنها را ندارند و نخواهند داشت. به هر حال آنچه که در حال حاضر از کف و سطح جامعه دیده میشود، اینکه اصلاحطلبان برای تجدید قوا به انرژی تازهای نیازمندند و شاید قبل از هر چیز، یکصدایی و یکدست بودن آنها در انتخابات بتواند کمی آب رفته را به جوی بازگرداند.