|
یادمان باشد هر فالو، هر بازدید و هر کامنت، یک سیگنال برای شبکههای مجازی است. تا وقتی مرگ یک انسان، برای ما فقط «محتوا» باشد، راهی برای بازگشت از این بیرحمی فضای مجازی نداریم. شاید وقت آن رسیده که در کنار آموزش سواد رسانهای، سواد همدلی را هم به خودمان بیاموزیم.
به گزارش ایسنا، روزنامه قدس نوشت: تقریباً عادت کردهایم که با هر اتفاق و رویدادی در جهان واقعی، جهان مجازی هم برایمان هزارجور قصه و داستان بسازد، بازار روایتهای درست و غلط از اتفاق پیش آمده، گرم شود، آتش احساسات و عواطف گُر بگیرد، غوغا و هیاهو راه بیفتد و... بقیهاش را هم که میدانید. تازهترین نمونهاش ماجرای قتل «الهه حسیننژاد» که اگرچه پایان زندگی یک دختر ایرانی بود؛ اما برای اهالی فضای مجازی و این جهان موازی، آغاز یک اتفاق و پدیده تازه بود. اتفاقی که ماجرایش آن قدر کِش میآید تا درنهایت امنیت روانی جامعه را به هم بریزد.
پایان و آغاز
پس از اعلام قتل «الهه حسیننژاد» ماجرایی تکراری دوباره کلید خورد. کاربران فضای مجازی بهسرعت، صفحه مرحوم را پیدا و فالو کردند، آمار دنبالکنندگان صفحهای را که دیگر در قید حیات نبود، بالا بردند، کامنت گذاشتند، صفحه را پر کردند از تحلیلهای شخصی و ابراز احساسات افراطی و... . یعنی در حالیکه رسانهها هنوز در حال روایت کردن اتفاقها بودند، کارشناسان و پلیس هم داشتند تحقیقاتشان را کامل میکردند، کاربران فضای مجازی و بسیاری از مردم جامعه، سرک کشیدن در زندگی و حریم خصوصی قاتل و مقتول، روایت شخصی از حادثه و دلایلش، تفسیر و تحلیل غیرکارشناسانه ماجرا و قضاوت درباره آن را شروع کرده و حتی حکم هم صادر میکردند!
اگر اهل فضای مجازی باشید حتماً دیدهاید که طی روزهای گذشته جدای از جریانها و سایتهایی که سعی کردند به صورت هدفمند، از ماجرای این قتل دستاویزی بسازند برای سیاهنمایی درباره وضعیت اجتماعی ایران، برخی کاربران، فاز توهم توطئه برداشته و آسمان و ریسمان بافتند که: «همه این ماجراها برای پرت کردن حواس ملت از فلان ماجرای سیاسی است!».
البته اینها بخش کمرنگتر جریانی بود که در فضای مجازی شکل گرفته بود. «مهر» روز گذشته در گزارشی به بخشهای پررنگتر و تلخ این ماجرا پرداخت و نوشت: «مرگ در شبکههای اجتماعی پایان ماجرا نیست آغاز موجی از کنجکاوی و سودجویی است. آنچه با عنوان عزاداری مجازی آغاز میشود گاه به فضایی برای ساخت صفحات جعلی و تجارت با نام مردگان بدل میشود».
این روزها صفحههای اجتماعی افراد پس از مرگشان، بهویژه در مواردی که مرگ با خشونت یا جنجال همراه است، به جایگاهی شبیه عزاداری یا شاید مزار مجازی تبدیل میشوند. البته در این فضا، سوگواری جای خود را به «اسکرول کردن» میدهد؛ یعنی به نوعی جستوجو میان عکسها، خواندن کپشنهای قدیمی، تحلیل ظاهر و سبک. کاربران در ازدحام پستها، بازنشرها و تحلیلهای سطحی به سوگ نزدیک میشوند و چیزی را جستوجو میکنند که شاید از جنس همدلی نباشد، بلکه بیشتر شبیه تماشای یک تراژدی از پشت شیشه گوشی باشد. البته خیلیها مدعیاند با فالوکردن، لایککردن، اسکرینشات گرفتن و بازنشر پستهای مقتول، قصد دارند نوعی واکنش روانی به بحران نشان دهند یا فقط کنجکاوند بدانند: «مقتول که بود... سبک زندگیاش چطور بود... چرا این اتفاق برایش افتاد؟» اما این «دانستن» همیشه برای «همدلی» نیست.
اقتصاد توجه
البته تجربه نشان داده در حاشیه همین عزاداری مجازی، پدیدهای ناجورتر هم شکل میگیرد: ساخت صفحات جعلی با نام مقتولان! به محض انتشار خبر مرگ یک چهره مشهور یا حتی یک هموطن قربانی افرادی بدون هیچ نسبتی با فرد درگذشته، صفحهای با نام او راهاندازی میکنند. گاهی وانمود میکنند که این، صفحه رسمی و اصلی قربانی است یا بستگان و دوستان او این صفحه را میچرخانند. اما واقعیت این است که هدف از ایجاد چنین صفحاتی اگر کلاهبرداری و جمعآوری پول به بهانههای مختلف نباشد، حتماً بالا بردن آمار دنبالکنندگان، گرفتن لایک و درنهایت کسب درآمد از طریق تبلیغات یا فروش صفحه است.
حتی خیلی از صفحاتی که با نیت و بهانه سوگواری یا یادبود ساخته و ظاهر میشوند درنهایت نهتنها بهصورت غیراخلاقی از نام فرد فوتشده بهرهبرداری میکنند، بلکه گاه با انتشار اطلاعات تأییدنشده، تصاویر خصوصی یا جملاتی ساختگی، فضای رسانهای را بیشتر ملتهب میکنند. در چنین شرایطی، دیگر فقط با «تماشای یک تراژدی» مواجه نیستیم؛ بلکه با سوءاستفاده سازمانیافته رنج انسانی به نفع منافع شخصی روبهرو هستیم. مسئله فقط کنجکاوی نیست؛ بلکه تجاری شدن اندوه با مرگ افراد است.
در این وضعیت باید از خودمان بپرسیم: «چرا باید چنین صفحاتی بهراحتی رشد کنند، چرا شبکههای اجتماعی بهویژه اینستاگرام برای چنین حسابهایی محدودیتی قائل نمیشوند، چرا مردم با علم به فیک بودن چنین صفحاتی همچنان آنها را دنبال میکنند؟» شاید پاسخ این سؤالها را باید در دو جا جستوجو کرد:
یکی اینکه مردم ما در سواد رسانهای هنوز به بلوغ نرسیدهاند و دیگر اینکه «اقتصاد توجه» جایی که هر کلیک، هر بازدید و هر فالو، به کالایی قابل فروش تبدیل شده است در این ماجرا نقش اساسی را بازی میکند.
از خودمان بپرسیم
فالو کردن قربانیان یا حتی بازیگرانی که فوت کردهاند وقتی با نیت کنجکاوی محض یا هیجانزدگی همراه است، بخشی از پدیدهای است که روانشناسان آن را تماشاچی پنهان مینامند؛ یعنی ارضای حس کنجکاوی از طریق تماشای جزئیات زندگی کسی که دیگر نمیتواند از خودش دفاع کند انگار مرگ آن شخص به «ترند» تبدیل میشود. در چندین پرونده جنجالی سالهای اخیر، صفحات مقتولان در عرض چند ساعت پس از انتشار خبر، دهها هزار فالوور پیدا کردهاند. حتی گاهی پیجهایی که ارتباط مستقیمی هم نداشتهاند، فقط به خاطر شباهت نام یا تصویر، فالو و دیده شدهاند. این یعنی جامعه ما هنوز نمیداند چگونه با اندوه عمومی در فضای مجازی رفتار کند!
من و شمای کاربر فضای مجازی در چنین مواقعی باید از خود بپرسیم چرا میخواهیم صفحه قربانی را فالو کنیم؟ اگر پاسخمان همدلی است، باید از انتشار یا تحلیل زندگیاش در جمعهای غیررسمی خودداری کنیم.
یادمان باشد در مواجهه با این اتفاقها، کودکان و نوجوانان را با این فضا تنها نگذاریم. آنها گاهی تصور میکنند فالو کردن، نوعی همراهی با مقتول است، درحالیکه ممکن است بیآنکه بدانند، در بازتولید خشونت نقش ایفا کنند.
از رسانهها بخواهیم به جای پخش گسترده عکسها و زندگینامه مقتول، تحلیل آسیبشناسانه بدهند. شبکههای اجتماعی نباید تبدیل به دادگاههای شتابزده عمومی شوند.
حرف آخر اینکه عادت کنیم در هر ماجرایی خودمان را وارد نکنیم. یادمان باشد هر فالو، هر بازدید و هر کامنت، یک سیگنال برای شبکههای مجازی است. تا وقتی مرگ یک انسان، برای ما فقط «محتوا» باشد، راهی برای بازگشت از این بیرحمی فضای مجازی نداریم. شاید وقت آن رسیده که در کنار آموزش سواد رسانهای، سواد همدلی را هم به خودمان بیاموزیم.