|
سینما و شبکه خانگی قرار بود جایی برای قصهگویی باشد؛ جایی که انسان خود را در آینه داستانها ببیند، با شخصیتها ارتباط برقرار کند، بخندد، اشک بریزد و در نهایت چیزی تازه از زندگی بیاموزد. اما آنچه امروز به وفور میبینیم، مجموعهای از داستانهای شتابزده، کاراکترهای کاریکاتوری، شوخیهای دمدستی و روایتهای بدون انسجام است.
به گزارش ایسنا، آرین احمدی در سرمقاله روزنامه ابتکار نوشت:
این روزها کمتر پیش میآید کسی از سینما بیرون بیاید یا پس از تماشای یک سریال در شبکه خانگی احساس کند چیزی به جهان درونیاش افزوده شده است. برعکس، بارها دیدهایم مخاطب با حس دلزدگی، تلف شدن وقت و حتی توهین به شعورش سالن یا صفحه تلویزیون را ترک میکند. پرسش جدی اینجاست: چرا تولیدات نمایشی ما تا این حد از کیفیت فاصله گرفتهاند و به سطحیترین شکل ممکن عرضه میشوند؟
سینما و شبکه خانگی قرار بود جایی برای قصهگویی باشد؛ جایی که انسان خود را در آینه داستانها ببیند، با شخصیتها ارتباط برقرار کند، بخندد، اشک بریزد و در نهایت چیزی تازه از زندگی بیاموزد. اما آنچه امروز به وفور میبینیم، مجموعهای از داستانهای شتابزده، کاراکترهای کاریکاتوری، شوخیهای دمدستی و روایتهای بدون انسجام است. مخاطب بهجای اینکه درگیر عمق روایت شود، در همان دقایق ابتدایی متوجه میشود با محصولی روبهروست که بیشتر به «پر کردن زمان» شباهت دارد تا خلق یک اثر هنری یا حتی سرگرمکننده.
یکی از دلایل این سقوط کیفی، توجه بیش از اندازه به بازار و فروش سریع است. بسیاری از پروژهها بهجای اینکه بر پایه یک فیلمنامه دقیق و پخته آغاز شوند، بر اساس محاسبات زودگذر ساخته میشوند: کدام بازیگر دنبالکننده بیشتری در شبکههای اجتماعی دارد، کدام سوژه زودتر میتواند سر و صدا کند و کدام شوخی سخیفتر بیشتر در فضای مجازی دستبهدست خواهد شد. نتیجه این نگاه کوتاهمدت، فیلمها و سریالهایی است که تاریخ مصرفی کوتاه دارند و نهتنها ماندگار نمیشوند، بلکه حتی در زمان پخش هم چیزی جز دلزدگی برای مخاطب باقی نمیگذارند.
از سوی دیگر، ما با نوعی سادهسازی افراطی در روایت مواجهایم. گویی سازندگان تصور میکنند مخاطب توانایی تحلیل یا درک پیچیدگی ندارد. بنابراین داستانها به سادهترین شکل ممکن روایت میشوند: قهرمان یا ضدقهرمانی تکبعدی، دیالوگهایی شعاری و موقعیتهایی قابل پیشبینی. این روند، بهجای احترام به هوش مخاطب، او را در جایگاهی پایینتر قرار میدهد. طبیعی است تماشاگر وقتی چنین آثاری را میبیند، حس کند به شعورش بیاحترامی شده است.
عامل دیگر، کمرنگ شدن نقش پژوهش و تحقیق در تولیدات نمایشی است. یک قصه خوب، صرفاً زاییده تخیل نیست؛ بلکه نیازمند شناخت دقیق از فرهنگ، تاریخ، جامعه و روان انسان است. وقتی نویسندگان و کارگردانان بدون اتکا به پژوهشهای عمیق دست به تولید میزنند، نتیجه آثاری است که با واقعیت جامعه همخوانی ندارد. شخصیتها نه شبیه مردم کوچه و بازارند و نه تصویری الهامبخش از قهرمانان آرمانی. آنها در خلأ ساخته میشوند و در همان خلأ هم فراموش میشوند.
نمیتوان از نقش اقتصاد تولید نیز چشم پوشید. پایین آمدن کیفیت گاه نتیجه عجله در بازگشت سرمایه و کمبود بودجه است. در چنین شرایطی، سازنده ترجیح میدهد صحنهای ارزان ضبط کند، از جلوههای بصری سطحی استفاده کند یا به موسیقی تکراری بسنده نماید. در حالی که در جهان امروز، تماشاگر با چند کلیک به آثار بزرگترین استودیوهای دنیا دسترسی دارد و طبیعتاً سطح مقایسهاش بالاتر رفته است. وقتی مخاطب ما همزمان میتواند یک سریال خارجی خوشساخت را با همان هزینه تماشا کند، انتظار دارد تولید داخلی نیز دستکم احترام او را با کیفیتی قابل قبول نگه دارد.
اما شاید مهمترین مسأله، فراموش شدن رسالت فرهنگی و اجتماعی هنر نمایشی باشد. سینما و سریال تنها برای خنداندن یا سرگرم کردن نیستند؛ آنها روایتگر بخشی از هویت جمعی ما هستند. وقتی این روایتگری به شوخیهای سطحی و داستانهای بیسرانجام تقلیل پیدا میکند، مخاطب حس میکند نهتنها چیزی نیاموخته، بلکه بخشی از زمان ارزشمندش هم از دست رفته است.
راه برونرفت از این وضعیت، بازگشت به اصول است: نوشتن فیلمنامههای جدی و پژوهشمحور، احترام گذاشتن به مخاطب، سرمایهگذاری واقعی بر کیفیت، و پرهیز از نگاه صرفاً تجاری و کوتاهمدت. تجربههای موفق نشان دادهاند هر زمان فیلمساز یا سریالساز با عشق و دقت و نه صرفاً با محاسبات مالی، دست به کار شده، مخاطب نیز با استقبال پاسخ داده است.
امروز، بیش از هر زمان دیگری، ما به تولیداتی نیاز داریم که هم سرگرمکننده باشند و هم لایهای از معنا در خود داشته باشند. مخاطب ایرانی درک بالایی دارد و وقتی ببیند اثری برای او و درباره او ساخته شده، آن را با جان و دل میپذیرد. احترام گذاشتن به شعور تماشاگر، هزینهای ندارد، اما میتواند به بزرگترین سرمایه هنری بدل شود.