|
لحظهای بعد من را گرفت. همانجا دو تا کشیده توی گوشم زد و بیستوپنج هزار تومان را گرفت. کتکخورده و خجالتزده میخواستم بروم که راننده گفت: «صبر کن... برم ببینم ماشین هست، بعد برو!»
سروش صحت در «تاکسینوشت»، ستون هفتگیاش در روزنامه اعتماد، نوشت: «میخواستم به مرکز شهر بروم. تاکسی دربست گرفتم. راننده گفت: کرایه بیستوپنج هزار تومان میشود. قبول کردم و تاکسی راه افتاد.
بعد از چند دقیقه دیدم موبایلم را جاگذاشتهام. به راننده گفتم: برگرد تا موبایلم را بردارم، بعد برویم.
راننده گفت: کرایه به جای بیستوپنج هزار تومان، چهل هزار تومان خواهد شد.
زورم آمد و گفتم: «پس پیاده میشم.»
راننده ایستاد. یک اسکناس ۱۰ هزار تومانی به راننده دادم.
راننده گفت: «بیستوپنج هزار تومن میشه...»
گفتم: «من که تا مقصد نرفتم.»
راننده گفت: «برای من فرقی نداره، خودت میخوای پیاده بشی، من تا اونجا میرم.»
گفتم: «خب مسافر بگیر.»
راننده گفت: «اینجا دیگه مسافر گیرم نمیاد.»
دوباره زورم آمد و این بار خیلی بیشتر از دفعه قبل. دیدم تاکسی ایستاده است و راننده دارد جر و بحث میکند، در یک لحظه از ماشین پیاده شدم و شروع کردم به دویدن. راننده تاکسی هم پیاده شد و دنبالم دوید. باورم نمیشد راننده مثل برق میدوید و فریاد میزد: «لهات میکنم. وایسا... بگیرمت میکشمت.»
همانطور که میدویدم فریاد زدم: «ماشینت را ول نکن، به خاطر بیستوپنج هزار تومن این قدر ندو... الان ماشینت را هم میبرن.»
راننده نعره زد: «ببرن. پول ماشین را هم ازت میگیرم.»
و لحظهای بعد من را گرفت. همانجا دو تا کشیده توی گوشم زد و بیستوپنج هزار تومان را گرفت. کتکخورده و خجالتزده میخواستم بروم که راننده گفت: «صبر کن... برم ببینم ماشین هست، بعد برو!»
با راننده تا جایی که تاکسی را رها کرده بود، آمدم. ماشین را برده بودند... .»