|
روزنامه شرق: اگر نگوییم یکی از آیکونهای موسیقی ایران، قطعا علیرضا عصار یکی از مطرحترین و البته مؤثرترین چهرههای موسیقی پاپ ایران در سالهای بعد از انقلاب است. او نهتنها از آغازکنندگان این راه دشوار و پرفرازونشیب در موسیقی ایران بوده بلکه با نوع موسیقیهایی که ساخته و اجرا کرده، در کنار طنین قدرتمند صدایش، توانسته همچنان در صدر این حوزه باقی بماند؛ آنچنان که سالها نبودنش نتوانست خللی به جایگاه وی در موسیقی وارد کند. حالا در روزهایی که بعد از شش سال بار دیگر به صحنه آمده، ورودش هیجانی شاد را به همراه داشته؛ هیجانی که به صورت خودجوش در میان مردم و البته هنرمندان حوزههای دیگر شکل گرفته و بهویژه در فضاهای مجازی دست به دست میشود. اتفاقی که نهتنها نشان از دلتنگی مخاطبان وفادار عصار به او دارد، بلکه نشان از میخهای محکمی دارد که او بر زمین موسیقی این مملکت کوبیده و به این راحتی کنده نخواهند شد. با علیرضا عصار در اولین روزهای زمستان ٩٥ درحالیکه بلیتهای کنسرت هفتم و هشتم بهمنماهش در چهار سئانس بهسرعت تمام شد و روز ششم بهمنماه هم برای استفاده بیشتر مخاطبان به روزهای کنسرت اضافه شد، به گفتوگو نشستهایم. گفتوگویی که بیشک ملهم از فضای دوری چندینساله او از موسیقی و دلتنگی خودش برای صحنه و مخاطبانش برای او بود.
این خیلی خوب است که بعد از مدتها دوری، بازگشتتان در آدمهای مختلف با سبکوسیاق مختلف حمایتهای شخصی را به وجود آورده. این نشان میدهد در تاریخ موسیقی ایران ردپایی از خودتان به جا گذاشتهاید که با غیبتتان گم نشده است.
با کلمات خیلی سخت است بگویم از روزی که تصمیم گرفتم برگردم، بازخوردها برایم چقدر مسرتبخش بوده است. جایی از زندگی اتفاقات خوب و بدی برای آدم میافتد که ممکن است کنترلی روی آن نداشته باشد. هر کدام از این اتفاقات باعث میشود تصمیماتی بگیریم که ممکن است حتی غلط باشد و پشیمانی ایجاد کند. اما بههرحال، روزی میرسد كه میایستی و به عقب نگاه میکنی و به این فکر میکنی کارهایی که انجام دادهای در طول مسیر چه ردی از خود به جا گذاشته است. به چیزی که گفتید دقت کردهام و برایم خیلی لذتبخش است چون خیلی جاها خلاف این را میشنیدم.
درباره خودتان؟
بله.
حسادتها...؟
نمیخواهم اسمی رویش بگذارم. شاید واقعا اینطوری فکر میکردند و ربطی به حسادت یا بدجنسی نداشته است. شاید اگر ١٠ روز قبل کسی به عنوان دوستم میگفت نظرم این است که تو فراموش شدهای و کسی دیگر به کارت گوش نمیدهد، مخاطب عوض شده و نسل جدید دیگر «حال من بیتو» و «من دزد شبرو نیستم» و... را به یاد نمیآورد، نمیتوانستم قاطعانه بگویم این نظر اشتباه است. دقیقا شب قبل از شروع بلیتفروشی هم اینها را گفتم ولی چندان مطمئن نبودم ولی اکنون با کمال تواضع برای چندمینبار میگویم حقیقتا از اعماق وجودم معتقد بودم و هستم آنقدر خوششانس بودهام که مخاطبانم متفاوت باشند. حداقل اینطور بگویم ارتباطی که بین من و مخاطبانم وجود داشت، شکل غریبی داشت. اتفاقات اخیر باعث شد بفهمم اشتباه نمیکردم، یعنی محبتی که از عموم مردم و همکاران جوانتر و آرتیستهایی که همکارم نیستند اما دوستم هستند مثل بازیگرانی که قابل اعتنا و بزرگ هستند، دیدم، نشان میدهد زنجیره عاطفی درستی که مبنایش فقط کارهای قبلیام است وجود دارد که دیدن و حسکردنش به اشد کلمه لذتبخش است و از این بابت مغرورم.
بخشی از این ماندگاری به نوستالژی برمیگردد. کلمهای که ما دههشصتیها آنِ را از آن خود کردیم. شما زمانی آمدید که هم کمتعداد و هم خیلی خوب بودید. فکر میکنم برگشتتان این نوستالژی را دوباره زنده کرده است.
این نظر شخصی من است و اصراری ندارم اگر کسی خلاف این فکر میکند با او مخالفت کنم؛ برای نظر مخالفم هم به همین اندازه احترام قائلم. فکر میکنم ما زمانی شروع به کار کردیم که بهطورکلی حالمان بهتر بود. اصلا نمیخواهم حرف سیاسی بزنم چون نه سواد سیاسی و نه علاقهای به سیاست دارم. اینکه میگویم حالمان بهتر بود، یعنی روابط انسانی و عاطفیمان قویتر بود. من مال آن دوره هستم. شاید وقتی کسی صدای من را که مال آن دورهام در این دوره میشنود، یاد روزهای بهتر از این روزها میافتد. اما بههرحال، شخصا ماجرا را خصوصیتر از این میبینم. از نظر عاطفی، ارتباطی وجود داشت که با اینکه خیلیها فکر میکردند از بین رفته، به خودم ثابت شد از بین نرفته، کاملا قابل رؤیت و قابل لمس است و حداقل برای خودم قابل حسکردن است. الان میبینم یک نوجوان ١٥ساله میگوید چقدر خوشحالم که به کنسرت شما میآیم و خانم یا آقای مسنی هم میگویند پسرم چقدر خوشحالم که برگشتی. چه چیزی از این لذتبخشتر؟
چطور فقدان این لذت را تحمل کردید؟
در مصاحبههای قبلی هم این را گفتهام؛ ظاهر موضوع این است که خیلی سخت گذشت اما بدون اینکه بخواهم کلیشهای حرف بزنم، واقعا احساس خلأ محبت نکردم. همچنان هر جا که میرفتم محبت مردم را حس میکردم؛ اندازه همان وقتی که میخواندم. ممکن است از لحاظ شناخت بصری، جوانها به اندازه جوانهای آنموقع، به آن تعداد من را نشناسند، اما هیچوقت احساس کمبود محبت نکردم و این تحمل را آسانتر میکرد.
در دورهای که دلتنگ صحنه بودید، چطور روی این دلتنگی مرهم میگذاشتید؟ مثلا در این مدت قطعاتی ساختید؟
بله، کارهایی میساختم که بعضیهایشان هم خواهند آمد.
پس برای آلبوم برنامه دارید؟
بله، انشاءالله بعد از کنسرت.
و قطعاتتان آماده است؟
بله، بعضیها را هم دوستان دیگر ساختهاند.
ضبط هم کردهاید؟
بعضیها ماکت هستند، بعضیها را ضبط کردهایم. حالا باید تصمیم بگیرم چهجور کارهایی را میخواهم منتشر کنم.
اصلا چرا رفتید که هم مخاطبانتان دلتنگ شوند و هم خودتان؟
چندین و چند دلیل داشت که لازمه توضیحدادن دربارهشان فلاشبکزدن به گذشته است که هم لزومی نمیبینم به ١٠، ١٢ سال گذشته برگردم و هم حوصله تبعاتش را ندارم. ورود به بحثهایی را میطلبد که اصلا اثری هم ندارد. تنها چیزی که میتوانم بگویم این است متأسفم که این سالها حداقل برای من اینطوری گذشت.
یعنی الان اولین فرصتی بود که میشد آمد؟
نه. دو، سه سال پیش هم میشد آمد. ولی وقتی آن حجم از فعالیت را متوقف میکنید، شروع دوبارهاش نیاز به انرژی و آمادگی روحی زیادی دارد. خیلی فرق میکند با کسی که تازه کارش را شروع میکند. چون کسی که تازه کارش را شروع میکند، مردم از او ذهنیتی ندارند و استانداردی هم وجود ندارد که مردم او را با آن بسنجند. استانداردی که برای سنجش من وجود دارد، به نظر خودم آنقدر پایین نیست که بگویم حالا شروع به کار میکنم، هرچه شد دیگر حداقل مثل قبل هست. درنتیجه باید از نظر روحی و ذهنی آماده میبودم تا شروع کنم. حالا احساس کردم این آمادگی را دارم و خوشحالم بالاخره شروع کردم.
ما هم خوشحالیم. از آخرین حضورتان چند سال گذشت که برگشتید؟
شش سال.
در این ششسالی که نبودید، در موسیقی پاپ ایران خیلی اتفاقات افتاده که لزوما خوب هم نیست. چیزی که الان اصل بازار موسیقی را در دست گرفته، گروههای موسیقی تلفیقی هستند که هر از گاهی از گوشهوکناری سر درمیآورند. درعینحال، موسیقی پاپ هم کار خودش را میکند. الان چقدر خودتان را به سلیقه امروز مخاطب موسیقی پاپ نزدیک میدانید؟
این چیزی است که همان موقع هم به آن فکر نمیکردم. همان موقع هم که تعدادمان کم بود، باز دو، سه نفر نبودیم. خیلیها فراموش شدند اما خیلیها هم خوانندههایی خوب بودند که ژانرهایشان ادامه پیدا کرد. درحالحاضر صرفنظر از کیفیت، اینکه تعداد خوانندهها زیادتر شده، طبیعی است چون کشوری که ٨٠ میلیون جمعیت دارد، طبیعی است دو هزار تا خواننده هم داشته باشد و هیچ کجای دنیا هم نیست که همه این تعداد خواننده خوب باشند. از خیلی خوب دارند تا ضعیف. همین گروههای تلفیقی که میگویید هم بعضیهایشان خیلی خوب هستند و آدم وقتی به موسیقیشان گوش میکند، واقعا لذت میبرد.
در این فاصله چه موسیقیهایی گوش میکردید؟ یادم هست شما همیشه موسیقی خوب گوش میکردید و کنسرتهای خوب میرفتید.
این داستان در این شش سال هم ادامه داشت. تقریبا میتوان گفت به هر چیزی که تولید میشد، گوش میدادم یا حداقل چند دقیقهشان را میشنیدم و اگر به نظرم کار جذابی میآمد، آن موزیسین یا خواننده را دنبال میکردم.
راجع به کنسرتی که پیشِرو دارید صحبت کنیم. طبعا این کنسرت ملهم از فضای قدیمی کارهایتان خواهد بود چون لازم است خاطراتی دوباره تازه شوند.
میشود گفت این یک تازهسازی از آخرین اجراهایم است. احساس نکردم بعد از شش سال لازم است که کل رپرتوارم را عوض کنم. اساس کنسرت بر ترانههای قبلیام است اما سه، چهار تا ترانه جدید هم در آن دارم.
فواد حجازی هم هست؟
نه، فواد موزیسین درجهیک و رفیق قدیمی من است اما درحالحاضر کل گروه عوض شده. ما کلی کار درخشان با هم انجام دادیم اما از قبل هر دو این تصمیم را گرفته بودیم که تجربیات جدیدی کسب کنیم.
الان آهنگسازی این گروه جدید را چه کسی بر عهده دارد؟
چون هنوز بهقطعیت نمیدانم کدام کارها در آلبوم خواهد بود، نمیتوانم جواب درستی دهم اما طبق معمول، بخش عمدهای از آهنگسازی بر عهده خودم خواهد بود.
شما یکی از اصلیترین خوانندههایی بودید که پیرو چیزی که تهیهکنندهها یا بازار بر هنرمند تحمیل میکنند، حرکت نکردید. درواقع برخلاف خیلی از هنرمندها، از لحاظ زمان یا محتوا به جو موسیقایی باج ندادید. این اعتماد به خویشتن خویش از کجا میآید؟ چطور میشود در مقابل این توفان عظیم که اکثریت را تحتتأثیر قرار داده، به اصول پایبند ماند؟
این به روزی برمیگردد که شروع به کار کردیم و این از آبشخور فرهنگیمان نشئت میگیرد. براساس آنچه در طول مسیر رشد فکریتان از آن تغذیه میشوید، ایدئولوژیهایتان شکل میگیرد. مشخص است موسیقیای که دوست داشتم، گوش میدادم و مینواختم، چه بود. ادبیات مورد علاقهام هم در طول این مسیر، حتی قبل از اینکه وارد این حرفه شوم مشخص بود. از بچگی به مولانا علاقه داشتم؛ همینطور به شاملو یا بتهوون. اینها چیزهایی نبود که بیندیشم و حسابوکتاب کنم که بهتر است برای اینکه منحصربهفرد شود، آقای شاملو یا حضرت مولانا را بخوانم و بعد هم اینطوری آواز بخوانم. چیزهایی بر من گذشته که به عصار آن روز تبدیلم کرده است. در ٢٧، ٢٨ سالگی دری باز شد که محصول اندیشههایم در زمینه موسیقی و ادبیات را با سبک خواندنی که خودم بلدم ارائه کنم. من نه بلدم جور دیگری بخوانم، نه دوست دارم جور دیگری بخوانم. مجموع اینها تولیدی را به وجود آورد که از شانس خوب من مورد توجه و وفاق عمومی قرار گرفت. الان اگر روی یک کاغذ بنویسید «عنقای قاف غربتم کی بانگ بر تیهو زنم» در شروع موسیقی پاپ جلوی یک خواننده بگذارید و بگویید قرار است با این معروف شوی، باور نمیکند. چون نمیشود انتظار داشت توده مردم این را بپذیرند. شاید بشود گفت یک بخش آکادمیک مخاطب خاص من هستند پس این را میخوانم. اما دراینباره اتفاقی افتاد که چنین شعری که خواندنش از روی کاغذ هم سخت است، در زمان خودش به ترانه مورد علاقه توده مردم تبدیل شد. درحالیکه اگر قرار بود به بازار فکر و انتخاب کنم، هیچوقت این شعر را انتخاب نمیکردم.
پس این روند پشتوانهای قوی داشته و پختهشده بود که این اتفاق افتاد؟
در کمال صراحت بگویم تصادفی بود و نقشهای برایش نداشتم. به این نیندیشیدم این انتخابها را انجام دهم، اینطوری بخوانم که نتیجه این شود. من همین را بلد بودم و شانس آوردم همینی که بلد بودم مردم دوست داشتند.
این تواضع شماست که میگویید شانس بوده. وقتی موسیقی خوب، نوآوری، صدا و شعر خوب کنار هم قرار گیرد، در همهجای دنیا نتیجه خوبی میدهد.
اما نقشهای پس این ماجرا نبود. این چیزی بود که از قبل اتفاق افتاد. روزی که مولانا میخواندم یا با پیانو راخمانینف میزدم، فکر نمیکردم ١٠، ١٢سال بعدش نتیجه اینها این میشود که اینطوری شنیده شوم.
بخش دیگری از علیرضا عصار که الان به یکی از آیکونهای مهم موسیقی پاپ ما تبدیل شده، به تجربیاتی که داشته، برمیگردد؛ تجربه کار با ارکستر سمفونیک لندن، نوازندگی پیانو و آهنگسازی و اجرای سولو با پیانو، خواندن اشعار سنگین و چیزهایی ازایندست و بهاضافه تنالیته صدا... .
بهاضافه اینکه مسیری که ما طی کردیم با مسیری که خیلیها طی میکنند، فرق داشت. من با تدریس پیانو ساعتی ١٥٠ تا یکتومانی، یک سهتار خریدم به قیمت ١٢ هزار تومان. یعنی ببینید چند ساعت کار کردم تا یک سهتار خریدم. جلسه اولی که میخواستم کلاس سهتار بروم، یک نفر به دلیل اینکه حمل ساز در آن زمان اشکال داشت، سهتارم را شکست. آن آدم که اصلا نمیدانم که بود، نمیدانست در آینده من چقدر تلاش خواهم کرد که با همان سهتار، حق بچههایی را بگیرم که او به خاطر آنها ساز من را شکست. چون آدمهای واقعیشان که نه رابطه و نه توقع داشتند، واقعا مظلوم بودند. یعنی نسل من مسیر سختی را طی کردند. در تمام طول این مسیر علائق و سلایق من منجر به این شد که روزی بگویم «معشوقه به سامان شد، تا باد چنین بادا».
الان میشود گفت گوشههایی از حرکتی که نسل شما آغاز کرد، دارد تکثیر میشود. مثلا تن صدایی که دارید و آن موقع تعبیر میکردند که قلندرانه میخوانید، یا روح حماسیای که دارید یا صدای شاهنامه را به موسیقی پاپ آوردید، همینطور موسیقی کلاسیک و ارکسترال که همیشه به آن توجه میکردید، اینها را میشود در خوانندههای نسل جدید دنبال کرد.
چه خوب است اگر اینطور باشد. من خیلی بر این موضوع واقف نیستم. اگر من کاری کردهام که منجر به یک جریان بزرگتر شده، چه افتخاری بالاتر از این؟ مگر قرار است از ما بعد از رفتنمان به آخرین سفر چه باقی بماند؟ من هم یکی از عابران این مسیر هستم اما اگر توانسته باشم صدایی را به گوش آدمی رسانده باشم و جوانی چندین سال بعد به آن ادامه داده باشد، این حیات ابدی است.
اینکه شما یکسری طرفدار پروپاقرص دارید که همیشه تازگیشان را دارند، شاید به مکنونات قلبی خودتان برمیگردد. اینکه وقتی حالتان خوب نیست «حال من بیتو» میخوانید. و اگر احساس کنید به موسیقی کلاسیک یا انتقاد اجتماعی نیاز دارید، به سراغش میروید. اما بالارفتن سن در محافظهکارشدن تأثیر دارد. الان علیرضا عصار زمستان سال ٩٥ با آن موقع چه فرقی دارد؟
فکر میکنم در این مصاحبه هم معلوم است من نه محافظهکاری دارم و نه فرقی کردهام. چون آدم یا به چیزی اعتقاد دارد یا ندارد. من هیچوقت اهل در لفافه حرفزدن نیستم. به همیندلیل گفتم وارد بعضی از موضوعات نمیشوم چون مجبورم عریان جواب دهم و حوصله پذیرفتن تبعاتش را ندارم چون لزومی هم دراینباره نمیبینم.
پس هنوز همان روحیه را دارید؟
بله، اگر چیزی را حس کنم درست است، انجام میدهم. چهبسا در همین کنسرت و همین آلبوم حرفهایی را میزنم که تابهحال نگفتهام، اما اکنون احساس میکنم باید زده شود، به هر قیمتی که باشد. باز هم میگویم من نه فیلسوف، نه اندیشمند، نه سیاستمدارم. یک شهروند سادهام که به شغل بسیاربسیار شریف موسیقی مشغولم و اگر بخواهم چیزی بگویم از همین طریق میگویم.
کشورم، مردمم، آینده مردم و کشورم و همینطور خودم را دوست دارم و همه این سالها برایم مهم بود که کار نکردم. وگرنه میتوانستم به جای سکوت، جای دیگری و به شکل دیگری کار کنم. اینها شعار نیست. من همینطوری زندگی کردهام. آدمها با ضمیر ناخودآگاهشان میفهمند چه کسی راست و چه کسی دروغ میگوید. یکسری چیزهاست که باید خودمان به خودمان بگوییم. اشتباهاتی هست که صرفنظر از دولت خودمان داریم انجام میدهیم.
اشتباهات فردی؟
اشتباهات اجتماعی. به عنوان یک شهروند که در میان مردم زندگی میکنم و خودم هم سرشار از اشتباهات هستم، احساس میکنم این حرفها باید زده شود. این هم عصار زمستان ٩٥ که کماکان به همان منوال فکر میکند!
سبکداشتن یک تیغ دولبه است. اینکه یک خواننده یا آهنگساز، یک سبک برای خودش فرض میکند، خیلی جاها به کمکش میآید و حتی در شهرتش نقش مهمی دارد. اما میتواند باعث شود به ورطه تکرار بیفتد. برای جلوگیری از افتادن به ورطه تکرار درعینحفظکردن استایل شخصیتان چه میکنید؟
تابهحال به این فکر نکردهام. کاملا ناخودآگاه است. بارها گفتهام من جور دیگری بلد نیستم بخوانم.
در موسیقی چطور؟ موسیقی شما کلاممحور است؛ یعنی موسیقی یک رنگآمیزی برای کلام است.
خیلی عالی است که متوجه این موضوع میشوید چون این خیلی واقعی و تخصصی است. سالها پیش گفتم شعر مولانا را جوری میخوانم که اگر ایشان زنده بود و خودش میخواست شعرش را بخواند، اینطوری میخواند. یعنی قرار نیست ملودی نشان دهیم. هدف این است مغز و جانی که این کلام دارد، منتقل شود.
هدف کشف ملودی درونی اشعار مولاناست.
دقیقا. چون اگر میخواهی ملودی را نشان دهی، میتوانی شعر سادهتری انتخاب کنی. اما وقتی سراغ ادبیات جدیتری میروی، یکسری لوازم در اختیار داری که این کلام را برسانی و مهمترینشان موسیقی و ادوات آن است.
بههمیندلیل است که تنظیم در کارهای شما آن ماهیت همیشگی را ندارد. انگار در کارتان ارکستراسیون است که اهمیت بیشتری دارد.
یک توضیح عمومی لازم است. چون از موسیقی به خوانندگی آمدهام، خودم را موظف میدانم بگویم. این یک کار چندوجهی است که هر کدام از این وجوه اگر کار خودش را درست انجام ندهد، تیر به هدف نمیخورد. شعر باید درست انتخاب شود، ملودی درست رویش بیاید، تنظیم درست انجام شود، ارکستراسیون درست صورت بگیرد، بعد خواننده شعر را درست بخواند تا تیر به هدف بخورد. اگر هر کدام از اینها درست پیش نرود، در کار خلل ایجاد میکند. بنابراین هر کدام از اینها به صورت مساوی دارای اهمیت هستند. این چیزی است که در همه موسیقیهای خوب اتفاق میافتد. مثل بعضی از قطعات فرانک سیناترا یا جان لنون یا پینک فلوید یا ادیت پیاف. یعنی اینطور نیست Imagine جان لنون یک شعر و موسیقی متوسط داشته باشد و فقط چون خوب خوانده شده مورد توجه قرار گرفته باشد. همه به صورت مساوی ارزشمند هستند.
در زمستان ٩٥ دو اتفاق مهم میافتد؛ یکی کنسرت شما و یکی جشنواره موسیقی فجر. دلیل اینکه در این جشنواره حضور نخواهید داشت، چیست؟
شخصی است. در طول سالهایی که کار میکردم هیچوقت در جشنواره شرکت نکردم.
پس برویم سراغ اتفاق دوم؛ کنسرت. کنسرتهایی که برگزار کردید چه در فرهنگسرای بهمن و چه در نمایشگاه میلاد، با اینکه شش سال پیش بود، انگار خیلی قدیمیتر است. الان طراح صحنه و دکور مسئولیت مهمی دارد. آن موقع مخاطبان هم به معنای مطلق کلام جذب آنچه روی سن اتفاق میافتاد، میشدند. البته فضاهای مجازی هم در این امر مؤثر است. به نظرتان این رنگولعاب چقدر میتواند اهمیت داشته باشد؟
هیچ اشکالی ندارد. در همهجای جهان هم همینطور است. اتفاقا بخش مهمی است.
در این کنسرت چقدر خودتان به این جنبه میپردازید؟
من به دلیل نوع موسیقیام و همچنین مشکل خیلی بزرگی که در هیچجای جهان نیست، با کمی محدودیت روبهرو هستم. همهجا سه روز قبل از کنسرت سالن در اختیار شماست ولی اینجا من امشب کنسرت دارم درحالیکه تا ساعت ١٢ شب قبل یک نفر دیگر کنسرت داشت. دو، سه ساعت سالن در اختیار ماست که آن هم صرف تست صدا میشود چون نسبت به دکور ارجح است. هرچه به سمت موسیقی پاپ میرویم، دکور صحنه بیشتر لازم است. شاید حتی در بعضی از موارد آنچه شو نام میگیرد، به اندازه موسیقی اهمیت دارد. اما بعضی از خوانندهها هم هستند که میتوانند با یک لباس معمولی سر صحنه بیایند و هیچ رنگولعابی هم نداشته باشند اما همه را مسحور موسیقی کنند. اینها دو ژانر مختلف است و هیچکدام نسبت به دیگری برتری ندارد.
با ارکستر چندنفره به روی صحنه میروید؟
حدودا ٣٠ نفر هستیم.
گروه کر هم دارید؟
بله.
تنظیمات ارکستر کارها هم نسبت به قبل تغییر کرده؟
بله، تغییراتی داشته. کمی بهروزتر شده است، ضمن اینکه اینبار پویا نیکپور سرپرست ارکستر من است.
خودتان هم که طبیعتا ساز میزنید؟
بله، البته.
تصویری که از آینده دارید، چیست؟ دوست دارید علیرضا عصار، ١٠ سال آینده کجا ایستاده باشد؟
ما همه این کارها را میکنیم که تأثیری مثبت روی اطرافمان بگذاریم. حالا تا شعاع این تأثیر چه اندازه باشد. شاید اگر ١٠ روز پیش این سؤال را میپرسیدید، با تردید جواب میدادم، ولی امروز با اطمینان و از ته دلم میگویم وقتی به تصویر کلی زندگیام نگاه میکنم، خوشحالم و خدا را شکر میکنم که اینجا ایستادهام. هرچند میدانم میتوانستم شش سال گذشته و حتی ١٠ سال گذشته را جور دیگری زندگی کنم. اما الان نه به کسی حسودی میکنم و نه آرزو دارم جایم را با کسی عوض کنم. این به من حس رضایت میدهد. چون اصل ماجرا این است که دوست داشته باشی و دوست داشته بشوی. این در روزهای اخیر به طور ملموسی در زندگیام اتفاق میافتد. اگر ١٠ سال دیگر در همینجایی که امروز ایستادهام قرار داشته باشم، خودم را از نظر عاطفی آدم موفقی میبینم. البته دوست دارم از نظر موسیقی پیشرفت کنم اما اگر از نظر مردم همین جایگاهی را داشته باشم که اکنون دارم، خدا را شکر میکنم و میگویم خیلی خوب زندگی کردم.