وقتي فروردين 1372 سيد مرتضي در بيابانهاي فكه رفت روي مين و آسماني شد، يكي از اولين كساني كه در وصف سيدمرتضي زور زد و مقاله نوشت، همان بود.
حميد داودآبادي نويسنده وبلاگ "خاطرات جبهه "، مطلبي را با عنوان "خاطرهاي از مظلوميت سيدمرتضي آويني " در وبلاگ شخصي خود منتشر كرده است.
بر اساس اين گزارش در اين مطلب آمده است:
صدايش خيلي دلنشين و آرام بخش بود.
به قول آن عزيز دل: "حتي اگر از عملياتي ناكام و شكست خورده برنامه ميساخت و سخن ميگفت، همچنان شيريني فتح را در ذائقه خود احساس ميكرديم. "
خيلي دوست داشتم صاحب آن صداي زيبا را بشناسم و ببينم.
فكر كنم پاييز 1371 بود، ولي هنوز آتش حملهها آن چنان پرحجم نشده بود.
دم غروب بود كه با دو سه تا از دوستان اهل ادب و هنر! روي تختهاي حيات حوزه هنري نشسته بوديم و چايي سر ميكشيديم.
از دور كسي پيدا شد كه با ديدنش خيلي ذوق كردم. دومين باري بود كه ميديدمش. چند روز قبل، همين جا براي اولين بار ديده بودمش.
جلو كه آمد، طبق عادت، با همه سلام و احوالپرسي كرد. به ما كه رسيد، به احترامش برخاستم و با لبخند، با او دست دادم. بغل دستيام اما، همچنان دود سيگار از همه سوراخهايش بيرون ميزد، برنخاست و در برابر سيدمرتضي آويني كه دستش را دراز كرده بود، با بياهميتي فقط دست داد، ولي رويش را برگردانده بود.
سيد چند قدمي دور نشده بود كه مثلاً دوست ما، شروع كرد به فحاشي و هر چه فحش ناموسي از دهان ناپاكش خارج ميشد، نثار سيد كرد.
هر چه گفتم: مرد مومن، اگه حرفها و نظراتش رو قبول نداري، به خودش فحش بده. به ناموسش چيكار داري.
كه او وقتي ديد من ناراحت شدهام، لج كرد و بدتر و ركيكتر فحش داد.
وقتي فروردين 1372 سيد مرتضي در بيابانهاي فكه رفت روي مين و آسماني شد، يكي از اولين كساني كه در وصف سيدمرتضي زور زد و مقاله نوشت، همان بود.
وقتي ديدم عكسي بزرگ از سيد در اتاقش زده و درباره وجنات و حسنات سيد منبر ميرود، ياد آن غروب تلخ افتادم و فقط سوختم.