فارس: امام كسي است كه فرموده است: من در عمرم جز از خداوند متعال از كسي نترسيدهام. اين است كه ايشان در حوادث روزگار از دوران مدرسي در حوزه علميه قم تا ساليان آخر زندگاني ايشان كه پر از تلاطم هاي سخت بوده است، نتوانسته بود تزلزلي در آن شخصيت به وجود بياورد
**در اولين روز حضور اينجانب در دروس اخلاق و عرفان ايشان، قيافهاي بسيار روحاني با نگاههايي جالب ديدم كه به مطالبي كه در درس ابراز مينمودند، حالت توافق با آنچه در درون ميگذشت را ارائه مينمود.
آن روزها آيات آخر سوره حشر را تدريس ميكردند. با كمال وضوح به خاطر ميآورم وقتي اين آيه مبارك (هو الله الخالق الباري المصور له الاسماء الحسني يسبح له ما فيالسماوات و الارض و هو العزيز الحكيم) را تفسير ميفرمودند، جذابيت مطالب به حد عالي رسيده بود و طلاب با يك انقلاب روحي به افاضات عرفاني ايشان گوش ميدادند. هيجان روحي و عمق مطالبي كه ابراز ميشد، بخوبي اثبات ميكرد كه مطالب ابراز شده، فوق معلومات حرفهاي و رسمي است كه متأسفانه عدهاي را به خود مشغول مينمايد.
اينجانب پس از آن تاريخ فروغي از عرفان مثبت را در زمان تحصيل در نجف اشرف در چهره و گفتار و ساير رفتارهاي زندگي حكيم متأله و عارف بزرگوار شيخ مرتضي طالقاني ديدم.
**در اثناي تحصيل در نجف كه به نظرم ميآيد در حدود شش سال از آغاز اقامت تحصيلي در نجف گذشته بود كه براي استراحت و صله ارحام و زيارت مرقد ثامن الحج (عليه و علي آبائه و اولاده الصلوه والسلام) به ايران آمدم، در مدرسه مروي از طلبهها شنيدم كه امام به تهران آمده و در منزل پدر معظم همسرشان، مرحوم آيتالله ثقفي وارد شدهاند. اينجانب با چند نفر از طلاب نجف و قم به خدمتشان رسيديم. در اين ديدار بحثي مفصل درباره يك مسئله فقهي كه مربوط به طلاق خلع بود، مطرح شد. اين مسئله مربوط به اين بود كه اگر زوجه مقداري از مهريه خود را براي گرفتن طلاق، به زوج بذل كند، آيا مانند بذل همه مهر است يا نه؟ و به نظرم ميآيد كه اين مسئله را خود امام مطرح فرمودند. به ياد دارم بحث در اين مسئله بيش از يك ساعت طول كشيد. يكي از جالبترين خاطرهها در همان روز اين بود كه ما طلبهها در بحث و گفتوگو داد و فرياد زياد ميكرديم؛ ولي ايشان با كمال متانت و شكيابي به حل و نقض و استدلال ميپرداختند و همان روز همه طلبهها را براي صرف ناهار نگاه داشتند.
**پس از سپري شدن ساليان اقامت در نجف كه به ايران مراجعت كردم؛مرحوم آيتالله مطهري ميخواستند به قم مشرف شوند، به ايشان گفتم اگر خدمت استاد رسيديد، سلام اينجانب را عرض نموده اگر امكان داشته باشد، وقتي را تعيين فرمايند كه براي ديدارشان بروم. مرحوم آقاي مطهري پس از مراجعت روز سهشنبه آن هفته را متذكر شدند. يعني امام روز سهشنبه را براي ديدار تعيين نموده بودند. اينجانب پيش از ظهر روز سهشنبه در قم به خدمتشان رسيديم؛ ولي چون خيلي ازدحام بود مرحوم حجتالاسلام والمسلمين آقاي حاج سيد مصطفي با تحمل مشقت اينجانب را به خدمتشان بردند كه به جهت ازدحام جمعيت غير از احوال پرسي مطلبي مطرح نشد. ايشان فرمودند شما امروز بعد از ظهر بياييد.
آن روز بعد از ظهر به خدمتشان رسيديم. وقتي كه من وارد اتاق شدم و ايشان تشريف آوردند، مرحوم آقا سيد مصطفي هم وارد شدند. امام در آن موقع با روحيهاي كه داشتند با كمال جديت و تقريبا با صدايي بلند خطاب به آقا سيد مصطفي فرمودند «برو بيرون». البته ايشان گمان كرده بودند اينجانب مطالب خصوصي به خدمتشان خواهم گفت. در صورتي كه منظور من از رسيدن به خدمتشان احوالپرسي و ديدار بود.
**پس از مراجعت معظم له از خارج، در سال 1357 در مجلسي بسيار مهم كه دانشمند محترم، واعظ مشهور آقاي فلسفي سخنراني داشتند، داستان بسيار خنده آوري را از روزگار گذشته نقل ميكردند. من با كمال دقت و كنجكاوي شديد صورت امام را مورد توجه قرار داده بودم و منظورم اين بود كه آيا ايشان در آن جلسه بسيار مهم چگونه خواهند خنديد؟ وقتي كه داستان به جاي خندهآور رسيد، خنده ايشان طبيعي بود و توجه اغلب روحانيان و طلبهها را جلب كرد. البته ممكن است انگيزه جالب بودن خنده براي آنان مختلف بوده است ولي اينجانب تنها از آن جهت مورد توجه قرار داده بودم كه ببينم آيا حضور آن همه روحاني و شخصيتها در جلسه تغييري در شخصيت ايشان به وجود ميآورد؟ همانطور كه عرض كردم خنده ايشان كاملا ساده و بيپيرايه بود.
**پس از مراجعت معظم له از خارج، شنيدم كه عدهاي از آقايان علما و فرهنگيان و حتي بازاريان معروف ميخواهند بروند واز معظمله براي اينجانب در يكي از امور اجتماعي، مانند مديريت، يا امور قضايي يا فرهنگي و امثال اينها مسئوليتي را بگيرند. همان روز كه اقايان براي همين كار به قم مشرف شده بودند، اينجانب هم مشرف شدم و پيش از آنكه آنان به خدمت امام برسند، اينجانب از جناب حجتالاسلام حاج سيد احمد آقا وقتي گرفتم كه به خدمتشان برسم. ايشان هم همان موقع اينجانب را به اتاقي هدايت كردند. چند دقيقه بعد امام تشريف آوردند. پس از احوالپرسي به ايشان عرض كردم اينجانب در دوران تحصيل و پس از آن درباره استعدادها و طرز تفكرات و تجارب و ظرفيتهاي خودم اگرچه به طور ناچيز، بررسيهايي داشتهام، نتيجهاي كه از بررسيها به دست آوردهام، اين بوده است كه تا آنجا كه خداوند توفيق بدهد به كارهاي علمي و تحقيقاتي و تدريس تأليف بپردازم، انشاءالله مفيد براي جامعه خواهد بود و حداقل اينكه با خواست خداوندي ضرري نخواهد رساند. البته منظورم نفي يا كوچكترين ترديد در لزوم شرعي و عقلي كارهاي اجتماعي و مديريت و امور قضايي نيست، زيرا اين امور در جامعه اسلامي ضروري است بلكه مقصودم نفي صلاحيت خود اينجانب براي امور مزبور ميباشد. پاسخ امام در برابر پيشنهاد اينجانب اين بود كه «شما هر چه بگوييد و هر كاري را كه انجام بدهيد صحيح است».
**در سال 1360 چند نفر از دانشمندان شوروي به رياست پروفسور گانكوفسكي به ايران آمده و براي مصاحبه به منزل اينجانب آمدند. اين مصاحبه كه در حدود دو ساعت طول كشيد، از طرف اعضاي وزارت خارجه كه در آن جلسه براي يادداشت حضور داشتند تايپ شده و در اختيار شخصيتهاي بزرگ قرار گرفت. پس از مصاحبه بعضي از آقايان پيشنهاد و اصرار كردند كه مطالبي از اين مصاحبه براي امام (ره) نقل شود. چند روز بعد با اقدام آن آقايان به خدمت ايشان رسيدم و مقدراي از آن مطالب كه ما بين ما مطرح شده بود، براي آن بزرگوار نقل نمودم. در ضمن آن مطالب اين مسئله را عرض كردم. پس از آنكه دانشمندان شوروي گفتند: ما با شما مشاركت فراواني داريم و ميتوانيم با يكديگر با همان مشتركات زندگي كنيم و نظام حكومتي ما كاري با ايدئولوژيهاي مذهبي ندارد و هماكنون مسلمانان فراواني در حزب ما مشغول فعاليتند اينجانب در پاسخ آقايان شورويها گفتم: ما بايد توجه داشته باشيم كه در اسلام مسئله توحيد و معاد و اينكه اين دنيا گذرگاهي بسيار پرمعني براي ابديت است و پيامبراني كه از طرف خدا براي به فعليت رساندن عقول مردم و هموار كردن يك حيات معقول براي آنان مبعوث شدهاند، بسيار با اهميت است و اسلام پاسخي را كه براي سه سوال (از كجا آمدهام و به كجا ميروم و براي چه آمدهام؟) آماده نموده است، بسيار جدي است و زندگي بدون پاسخ صحيح به اين سوالات را قابل تفسير و توجه نميداند و شما ميدانيد كه تا اين مسائل مورد اشتراك اقوام و ملل قرار نگيرد، اشتراك آنان در حيات واقعي ممكن به نظر نميرسد. و آنچه كه امكان دارد، يك زندگي مشترك ظاهري خواهد بود كه با كمترين عوامل در معرض دگرگوني قرار خواهد گرفت. سپس به آقايان دانشمندان شوروي گفتم: البته ما نوعي ديگر مشتركات داريم كه ميتوانيم با پذيرش آنها از تضادهاي كشنده كه همواره بر ضرر جوامع بشري بوده است، دست برداشته به رقابتهاي سازنده بپردازيم در اين موقع آقاي گانكوفسكي گفتند: اين مشتركات چيستند؟ اينجانب پاسخ داد: مانند قانونمندي جهان هستي، ارزشهاي اخلاقي مشترك، تحول و دگرگونيها بر موازين قانوني، پايدار تلقي كردن هر آنچه كه به نفع انسانها در روي زمين است، احساس اشتراك در لذايد و آلام يكديگر و غير ذلك، پذيرش اين امور مشترك ما را ميتواند به يك همزيستي سالم موفق برساند، به شرط اينكه همواره در صدد پيشرفت در تفاهم در حقايق عاليه هستي بوده باشيم. در اين موقع يك مثال براي اصل حركت و تحول از مثنوي مولوي آوردم كه در ابيات ذيل جلب توجه ميكند:
هر نفس نو مي شود دنيا و ما
بيخبر از نو شدن اندر بقا
عمر همچون جوي نو نو ميرسد
مستمري مينمايد در جسد
شاخ آتش را بجنباني بساز
در نظر آتش نمايد بس دراز
گفتم همين تشبيه حيات آدمي به رودخانه جاري را دانشمند معروف شوروي آقاي او پارين نيز در كتاب خود (حيات: طبيعت و منشاء تكامل آن ص 57) چنين بيان ميدارد: «بدنهاي ما مانند نهر روانند و موادشان بسان آب جوي پيوسته تازه ميشود.»
در اين موقع آقاي دكتر صالح علي اف كه ترجمه مصاحبه را به عهده گرفته بود چنين گفت: در يكي از مراكز علمي اتحاد جماهير شوروي يكي از دانشمندان گفت كه مولوي ماترياليست است. من گفتم ميدانند آن دانشمند با آن بيانش چه كرده است؟ آن دانشمند خواسته است يك تريلي را با بيست تن بار در يك قوطي كبريت جاي بدهد و مقداري از قوطي را هم خالي نگاهداشته است كه اگر در سر راه مسافري پيدا شود چند مسافر هم در توي آن قوطي كبريت جاي بدهد. اين مثال شديدا امام (ره) را خندانيد و در موقع مصاحبه اعضاي جلسه (آقايان شورويها و هم فضلاي ايراني) هم بسيار خنديده بودند.
**علاقه حضرت امام به اهل بيت عصمت و طهارت امري بسيار آشكار بود و معظم له از مصاديق بارز كساني بودند كه مشمول اين حديث شريف بودند كه «يحزنون لحزننا و يفرحون لفرحنا». مخصوصا ارادت شديدي كه به سرور شهيدان امام حسين عليهالسلام داشتند، در كلمات ايشان كاملا واضح بود. ايشان به سرور شهيدان راه حق و عدالت بسيار تكيه ميكردند.
**حضرت امام، تحمل و متانت فراواني در برابر سؤالات و سخنان هيجان انگيز طلاب از خود نشان ميدادند كه جلوهاي از روح عرفاني داشت.
**نظم و قانونگرايي در زندگي فردي و اجتماعي از آن اهميت حياتي برخوردار است كه ميتوان گفت بدون آن نظم و ترتيب:
سعيكم شتي تناقض اندريد
روز ميدوزد و شب بر ميدريد
اينجانب در سير مطالعات محدود و بررسيهاي كه تاكنون در بعد نظام و قانونگرايي انسانها داشتهام، به اين نتيجه رسيدهام كه ضرورت و عظمت نظم و قانونگرايي و احساس جدي تكليف و انجام آن به حدي است كه ميتواند يك زندگي بي هويت و بدون مبنا و فلسفه و هدف را قابل تحمل و رضايت بسازد، چنانكه در مقداري قابل توجه از جوامع مغرب زمين ميبينم. و در صورت بياعتنايي به نظم و قانونگرايي در زندگي، با داشتن هويت و مبناي حقيقي براي زندگي و فلسفه و هدف قابل قبول براي آن حيات آدمي هويت و مبناي خود را از دست داده و سايه شوم پوچي بر آن زندگي گسترده باشد و زندگي پربار و پربركت امام بيانگر حكومت نظم و ترتيب بر زندگي ايشان است و از نزديكترين افراد با ايشان، بارها شنيده بودم كه ايشان در همه كارهاي سخت به نظم و ترتيب مقيد بودهاند.
** امام كسي است كه فرموده است: من در عمرم جز از خداوند متعال از كسي نترسيدهام. اين است كه ايشان از قدرت شخصيتي با اهميتي برخوردار بودهاند و همين اقتدار باعث شده بود كه حوادث روزگار از دوران مدرسي در حوزه علميه قم تا ساليان آخر زندگاني ايشان كه پر از تلاطم هاي سخت بوده است، نتوانسته بود تزلزلي در آن شخصيت به وجود بياورد
در اينجا ميخواهم به يك نكته بسيار مهم اشاره كنم و آن اين است كه ثبات روحي و قدرت شخصيتي كه ايشان در اوج مرجعيت و مطرح بودن در جوامع امروزي داشت، ميتواند براي كساني كه ميخواهند در آينده متصدي مقام مرجعيت شوند، هشدار دهنده و ارائه طريقي با اهميت بوده باشد كه در مراجع گذشته عالم تشيع همواره مراعات شده است. بايد دانست كه اين مقام حساس يك حرفه معمولي نيست كه هر كسي بتواند با فرا گرفتن مقداري از اصول و قواعد و مسائل، شايسته تصدي آن باشد.
هر فقيه و حديث شناس آگاه كه از فقه الحديث برخوردار بوده باشد، ميداند كه مضمون روايت بسيار معروف «و اما من كان من الفقهاء صائنالنفسه، حافظا لدينه، مخالفا لهواه، مطيعا لامر مولاه، فللعوام ان يقلدوه» بالاتر از مضمون موثقه عبدالله بن ابي يعفور درباره عدالت است كه اتيان واجبات و ترك محرمات و اتصاف به ستر و عفاف را براي عدالت بيان مينمايد. يعني عدالتي كه در شرايط تقليد آمده است عدالت را در آن حدي از تقوي معرفي مينمايد كه خويشتن داري و مخالفت با هوي را به اضافه آنچه كه در موثقه عبدالله بن ابي يعفور آمده است، شرط تقليد معرفي ميكند.
**اين بيت بسيار پرمعنا را در نظر بگيريم كه ميگويد:
تكلف گر نباشد خوش توان زيست
تعلق گر نباشد خوش توان مرد
سادگي و بيپيرايگي در زندگي، يكي از بهترين دلايل معرفت انساني به معناي حيات است آرايش و پيرايش و تصنع در ارائه شخصيت به تنهايي ميتواند جهل آدمي را به حقيقت حيات و شخصيت و رشد كمال آن به خوبي اثبات نمايد. ما در طول تاريخ، هيچ شخصيت رشد يافتهاي را سراغ نداريم كه در صدد برآيد به وسيله تصنع در زندگي، تجسمي صحيح از شخصيت خود را در دلهاي مردم نصب نمايد. استغناي ذات آدمي، شخصيت را در مرتبهاي از رشد قرار ميهد كه هرگز تن به آرايش خويستن با پديدههاي چشمگير براي اهل دنيا نميدهد. خنده طبيعي ، گريه طبيعي، نگاه طبيع، رفتار طبيعي، رويارويي ساده و ناب با انسانها كه بندگان خداوندي هستند، همه و همه كشف از استغناي شخصيت آدمي مينمايد. اين حالت روحي در امام (ره) مورد اتفاق نظر همه كساني بود كه ايشان را ديده بودند.
**نظر امام درباره همه علوم اين است كه آنها را دو بعدي ميدانند: بعد الهي و بعد مادي خالص، اين نظريه را در مورد علوم چنين مطرح نمودهايد: «بايد همه ما كوشش كنيم. دانشگاه كوشش كند، دانشگاههاي ديني كوشش كنند، دانشگاههاي علمي شما كوشش كنند انسان درست كنند، همه دنبال اين باشد، انسا. اگر انسانيت را استثنا بكنيد، يك فردي درست بكنيد دانشمند، يك طبيبي كه بهتر از همه اطباي دنياست اگر اين وجهه انساني نداشته باشد، همين طبيعت مضر است... قضيه كسب نيست، قضيه علاج انساني است، الهي است. يك طبيب ميتواند معالجهاش الهي باشد، ميشود معالجهاش طاغوتي و شيطاني باشد» و يا «نقش دانشگاه در هركشوري ساختن انسان است. ممكن است از دانشگاه انساني خارج شودكه يك كشور را نجات بدهد، ممكن است يك انسان درست بشود كه كشور را به هلاكت برساند، اين نقش مهم از دانشگاه ميباشد.
مقدرات هر كشوري به دست دانشگاه و آنهايي كه از دانشگاه بيرون ميآيند، هست. بنابراين دانشگاه بزرگترين موسسه موثر در كشور بوده و بزرگترين مسئوليتها را هم دانشگاه دارد... همين مطلب در روحانيت هم هست. روحانيت هم نقش دارد، در روحانيت هم ممكن است يك روحاني كشور را نجات بدهد و ممكن است يك روحاني يك كشور را به هلاكت برساند.»
در سخنراني در جمع استادان دانشگاه:
«فرق بين دانشگاههاي غربي و دانشگاههاي اسلامي بايد در آن طرحي باشد كه اسلام براي دانشگاهها طرح ميكند. دانشگاههاي غربي به هر مرتبهاي هم كه برسند، طبيعت را ادراك ميكنند، طبيعت را مهار نميكنند براي معنويت. اسلام به علوم طبيعي نظر استقلالي ندارد، تمام علوم طبيعي به هر مرتبهاي كه برسند، باز آن چيزي كه اسلام ميخواهد نيست. اسلام طبيعت را مهار ميكند براي واقعيت و همه را رو به وحدت و توحيد ميبرد. تمام علومي كه شما اسم ميبريد و از دانشگاههاي خارجي تعريف ميكنيد، و تعريف هم دارد، اينها يك ورقه از علم است آن هم يك ورقه نازكتر از همه اوراق.... تعليمات اسلامي تعليمات طبيعي نيست، تعليمان رياضي نيست، همه را دارد، لكن اينها مهار شده با توحيد. برگرداندن همه طبيعت و همه ظللهاي ظلماني به آن مقام نوراني كه اخر، مقام الوهيت است. بنابراين بايد اين معنا كه علوم (ما از آنها هم تمجيد ميكنيم - تعريف ميكنيم، هم علوم طبيعي هم علوم مادي، لكن آن خاصيتي كه اسلام از اينها ميخواهد در غرب از آن خبري نيست) ... مهار شود به علوم الهي و برگشت به توجيه بكند.