کد خبر: ۱۱۱۷۸۶
تاریخ انتشار: ۰۹:۲۰ - ۰۸ تير ۱۳۸۹
گزارش پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت‌الله خامنه‌ای از حاشیه‌های دیدار رهبر معظم انقلاب با مردم بوشهری‌
بی‌كارت‌ها دیپورت ‌شدند. انگار بدون هماهنگی از بوشهر راه افتاده و پیش خودشان گفته‌ بودند كه: «حتما آخرش فرجی می‌شود و همراه بقیه راه‌مان می‌دهند.» و حالا پشت میله‌هایِ آهنی گیت دوم بازرسی زیر آفتاب و سایه حرف حرف می‌كردند.
-‌48 ساعته تو راهیم. خدا رو خوش میاد.
- دی‌شب روی كارتن خوابیدیم. اینه جوابمون.
-‌آقا یه كی به ما كارت بده!
-‌اومدم آقا را ببینوم. این حرف‌ها حالیم نیست.
مردی به دوستش می‌گفت: «چه كاریه؟ حالا كه حسینیه پر شده، برو تو اتوبوس زیر كولر بخواب. ما بر‌ات تعریف می‌كنیم.»

بی‌كارت‌ها، كلافه‌ شده بودند و به هركس ظنِ مقام و مسوولیت می‌بردند، دوره‌اش می‌كردند. مردی یقه كسی را گرفته بود كه: «ما اومدیم آقا رو ببینیم. و احتمالا حالا حسینیه پرشده. ما كارمندها باید ردیف جلو بنشینیم». مرد خود را بازیافت، يقه‌اش را بیرون كشيد و گفت: «كارمند چیه؟ همه مثل هم هستند. جلو و عقب نشستن هم نداره.»

اورژانس و دیگر نهادهایی كه همراه با كاروان مردم بوشهر آمده بودند، ماشین‌هایشان را در انتهای خیابان فلسطین پارك كرده‌بودند. و نبش خیابان، پلیس راهنمایی و رانندگی تهران دیگر ماشین‌ها را هدایت می‌كرد. در حاشیه خیابان جمهوری هم تا جایی كه چشم كار می‌كرد، ماشین‌های‌ مسافران بود. گیت اول بازرسی بیت رهبری از ساعت 7:30 جای سوزن انداختن و پیداكردن نبود. از رنگ پوست‌شان می‌شد فهمید جنوبی‌اند. صفی تشكیل نشده بود و همه با هل دادن می‌خواستند وارد شوند. مسوول گیت فریاد می‌زد: «آقا هل نده... كارت‌تون دست‌تون باشه، بدون كارت راه نمیدم‌ها!».

كسی گوشش بده‌كار نبود. می‌خواستند زودتر داخل شوند. از انتهای صف مردی می‌گفت آقایان صلوات بفرستید. می‌فرستادند و انگار یاعلی گفته باشند، نگهبانان را دوباره هل می‌دادند.

داخل صف از همه قشری بود. روحانی، دانش‌آموز و ایلیاتی‌هایی كه با تیپ رئیس‌علی دلواری آمده بودند. یكی‌شان را تيم حفاظت از صف خارج كرد تا قطار فشنگ‌های دور كمرش را امتحان كند. از سر و روی خیلی‌شان خستگی می‌بارید. پنجشنبه از بوشهر راه افتاده‌ بودند و حالا بعد از دو روز، رسیده بودند و بعد از دیدار باید دوباره دو روز در راه می‌بودند. برايم سوال مهمی بود و بی‌جواب كه چه چيزی اين‌ها را اين همه راه كشيده به اين‌جا.

از گیت دوم به این راحتی‌ها نمی‌شد عبور كرد. خبرنگارها از دری دیگر وارد می‌شدند. صف كفش‌داری هم برای خودش صفی بود. تا ورود به سالن چندبار بازرسی صورت گرفت. حسینیه تغییر ویژه‌ای نكرده بود و با همان روفرشی‌های قدیمی آبی رنگ مفروش بود و لبریز شده بود و مردم شروع كرده بودند به شعار دادن. شعار ویژه‌شان «علمدار ولایت، بوشهری‌ها فدایت» را چندین بار تكرار كردند. بقیه شعارها همان‌ها بود كه معمولا مردم دیگر استان‌ها می‌گفتند. صلوات‌شان هم مدل خودشان بود، صلواتی كشيده و طولانی.

مجری مراسم گروه تواشیحی را دعوت كرد كه از روستای چارك بوشهر آمده بودند‌. روستایی كه تمام اهالی آنجا سادات هستند. به وسط تواشیح كه رسیدند، از قسمت زنانه صدای بلندی آمد و بعد از ثانیه‌ای صدای گرومپی سالن را پر كرد و خاكی از روبه‌روی قسمت خواهران بلند شد. فیلمبرداری كه برای فیلم گرفتن مراسم دوربین خودش را بالای داربست تنظیم می‌كرد، از روی آن افتاده بود. رو به جلو مایل شده و یكباره كله معلق شده بود. داربست هم بالا رفته و در جای خود چندباركوبیده شده بود. تا صدای مهیب داربست ‌آمد، همه حاضران از جای خود بلند شدند. محافظین به زور مردم را نشاندند. و فیلمبردار كه موهایش سفید بود را لنگ لنگان از درب سالن پشتی خارج ‌كردند. عكاسی كه تازه وارد سالن شده بود، موقع بالا رفتن از داربست سمت دیگر سالن، دست و دلش می‌لرزید. مردم هم به چشم «انّا لله» نگاهش می‌كردند. جالب اینكه گروه تواشیح، خواندنش را در هنگام حادثه قطع نكرد. فقط تن صدایشان كمی بالا و پایین رفت.

شعارها دوباره شروع شد. ردیف‌های عقب‌تر، محكم‌تر شعار می‌دادند.
رهبركه وارد ‌شد، سالن به هم ‌ریخت. پشت سری‌ها از شوق، مانع آهنی ردیف اول را رد ‌كردند. محافظان به زور نگه‌شان داشتند. ولی عاقبت تعدادی به جلو ‌رسیدند. روحانی سیدی كه از همه بیشتر تقلا كرده بود، بعد از این كه محافظین راه به جایی نبردند، خودش را به صف اول رساند و تا آخر مراسم چهره بشاشش تغییر نكرد. بعضی به‌اش دست مریزاد گفتند. جوانی به سبك استادیوم پارچه‌نوشته‌ای در دستش گرفته بود كه ما به عشق رهبرمان آیت‌الله خامنه‌ای آمده‌ایم و عشق را قرمز كرده بود و زیرش نام محله‌شان را آورده بود.

امام جمعه‌ی بوشهر قبل از رهبر گزارش مفصلی از شهرشان ‌داد. از 2075 شهید به علاوه رئیس علی دلواری كه رهبر او را سرداری شجاع و مومن خطاب كرد كه در مقابل انگلیس‌ها حماسه آفریده بود. بعد از امام جمعه مردم دوباره شعار ‌دادند. و در شعار «حسین حسین شعار ماست/ شهادت افتخار ماست» سینه ‌زدند و گریه كردند. رهبر هم چشمانش خیس شده بود.

بعد از اینكه جمعیت كمی آرام شد، رهبر سخنرانی‌شان را شروع كردند و در آغاز روز ولادت امیرالمونین(ع) را تبریك ‌گفتند و بعد از مردم بوشهر تشكر ‌كردند كه: «راه طولانی پیمودید و حسینیه ما را از رایحه دل‌های ولایت‌مدارتان معطر كردید.» چشم‌های مردم برق ‌زد؛ انگار كه این حرف مرهم خستگی راه‌‌شان باشد.

رهبر از رشادت‌های رئیس علی دلواری گفتند و این كه حالا هزاران چون او داریم. در پایان صحبت‌ها هم دوباره از بوشهری‌ها تشكر كردند؛ در آخر نیز خطاب به مردم گفتند: «سلام مرا به بوشهری‌ها برسانید.» سخنرانی خیلی طولانی نبود.

رهبر چفیه‌شان را درآوردند و به يكی از محافظ‌ها اشاره كردند كه به كی بدهد و از در خارج ‌شدند. زمانی كه می‌خواستند بروند، سالن دوباره غیرقابل كنترل ‌شد. نظم جمعیت به هم ریخت و به سمت جایگاه موج می‌زد. آن دو سه نفری را كه بی‌كارت مانده بودند را دیدم كه دارند شعار می‌دهند. جوانی هم دستِ گچ گرفته‌اش را كه رویش نوشته بود «لبیك یا خامنه‌ای»، بالا آورده بود و به دری كه رهبر از آن بیرون رفته بود، نگاه می‌كرد.
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
طراحی و تولید: "ایران سامانه"