کد خبر: ۱۱۲۶۹۰
تاریخ انتشار: ۱۳:۱۰ - ۱۶ تير ۱۳۸۹
"طلا و مس را باید دید"؛ این جمله را از خیلی ها شنیده بودم ولی پیش خودم می گفتم برای یک نفر مثل من با این روحیات، این فیلم هم مثل خیلی فیلم های دیگر! مثل "اخراجی ها" که همه می گفتند برو ببین و خوب شد نرفتم و ندیدم و بعداً به زور از رسانه ملی دیدم. یا مثل "درباره الی" که همه می گفتند برو ببین و رفتم دیدم (آن هم نه نیم بها، که به قرار چهار هزار تومان پول رایج مملکت) ولی کاش نمی رفتم و نمی دیدم.

خودم را موظف می دانم در هفته چند فیلم ببینم ولی ترجیحاً نه در سالن سینما؛ کلاً از سینما رفتن خوشم نمی آید، آن هم سالن های سینمای ایران که یا صدای خیابان در آن ها شنیده می شود یا صدای خرت خرت پوسته های پفک و چیپس و ...

هر آدمی در جمع اطرافیان و دوستانش مسلماً کسی را دارد که ذائقه هنری اش تا حد زیادی شباهت به او دارد. این افراد این جور وقت ها به درد می خورند. حتی اگر یکی از این ها بگوید "طلا و مس را حتماً ببین" باید رفت و دید.

نشسته بودم توی سالن انتظار سینما تا درهای سالن باز شود. سالن کناری یکی از همین فیلم های "بساز بنداز" را داشت پخش می کرد. صدای خنده های تماشاچیان را می شنیدم. جمعاً سی نفر توی سالن انتظار نشسته بودیم. یک نفر آمد و گفت "طلا و مس بفرمایید سالن سه". از آن جمع سی نفری، من و شش هفت نفر دیگر بلند شدیم و به سمت سالن رفتیم. بقیه انگار منتظر تماشای آن یکی سالن بودند.

فیلم شروع شد. فیلم پخش شد. فیلم تمام شد.

معمولاً عادت دارم بعد از اتمام فیلم تیتراژ پایانی را با دقت بخوانم ولی از آنجایی که بقیه تماشاچیان عادت ندارند و مسئول سالن موسیقی تیتراژ و نام عوامل فیلم کم اهمیت ترین چیز روی کره زمین در نظرش است و چراغ را بلافاصله با شدت و سرعت هرچه تمام تر روشن می کند، بلند شدم و گوش تیز کردم تا حرفهای همان هفت هشت نفر تماشاچی که حالا شده بودند سی چهل نفر را بشنوم:
- فیلم خوبی بود، مدت ها بود گریه نکرده بودم. شاید یک بار دیگر هم بیایم. برای من که سخت گریه می کنم این فیلم ها خوب است.

- آب پرتقال بگیرم بخوریم؟

- وااای! آنجایی که بازیگر زن توی آشپزخانه خورد زمین و سینی خورد توی سرش من داشتم از خنده می مردم؛ جالب تر اینکه یک خانمی کنار من نشسته بود مثل ابر بهار گریه می کرد. من تازه از گریه کردن آن خانم، بیشتر خنده ام می گرفت.

- بازیگر نقش طلبه اصلاً خوب بازی نکرد. خیلی مصنوعی بود.

- دوتا چیزش را خیلی دوست داشتم، موسیقی متن و تصویر برداری.

- به خدا ماها خیلی هایمان مثل آن پرستار هستیم. همه را با یک چوب می رانیم و تر و خشک را با هم می سوزانیم. اگر کمی بیشتر فکر کنیم می بینیم که خوب و بد توی همه قشری هست. حتی طلبه جماعت!

- آقا ببخشید؛ سرویس بهداشتی از کدام طرفه؟

- خوب شد لحظه آخر گفتی به جای آن یکی فیلم، بلیط این فیلم را بگیریم.

- هوس کردم این عبارت " الهی و ربی من لی غیرک" را که بازیگر مرد هی تکرار می کرد را بدهم با خط خوش بنویسند بزنم به دیوار خانه.

- دیدی زن و شوهر علی رغم اینکه با هم خیلی صمیمی بودند ولی چقدر محترمانه با هم برخورد می کردند؟

- من نمی دانم وقتی می شود از یک موضوع ساده به این قشنگی فیلم ساخت چرا نمی سازند؟
- دلم می خواست دکتر فیلم را با همین دستهایم خفه کنم!

- فیلم را دیدم هوس ماکارونی کردم؛ شب ماکارونی می پزی؟

و ...
از سینما خارج شدم و شروع کردم به پیاده روی. به طلا شدن فکر می کردم و به این که یک چیزی بنویسم تا به بقیه بگویم "طلا و مس را باید دید".

رضا احسان پور
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدید ها
طراحی و تولید: "ایران سامانه"